نوحه جانسوز ام البنین برای سقای حرم/ عباس که رفت چهره حسین شكسته شد...

امّ البنین در كربلا نبود، در مدینه بود. در مدینه بود كه خبر به او رسید كه در حادثه كربلا قضایا به كجا ختم شد و هر چهار پسر تو شهید شدند.این بود كه این زن بزرگوار به قبرستان بقیع مى‌‏آمد و در آنجا براى فرزندان خودش نوحه سرایى مى‌‏كرد. نوشته‌‏اند اینقدر نوحه سرایى این زن دردناك بود كه هر كه مى‏‌آمد گریه مى‏‌كرد، حتى مروان حكم كه از دشمن ترین‏ دشمنان بود.

کد خبر : 301646

شهید آیت الله مرتضی مطهری: تقریباً یك سنتى است كه در تاسوعا ذكر خیرى از وجود مقدس ابوالفضل العبّاس (سلام اللَّه علیه) مى‌‏شود. مقام جناب ابوالفضل بسیار بالاست. ائمّه ما فرموده‏اند: «انَّ لِلْعَبّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللَّهِ یَغْبَطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ» ع بّاس مقامى نزد خدا دارد كه همه شهدا غبطه مقام او را مى‏‌برند.

متأسفانه تاریخ از زندگى آن بزرگوار اطلاعات زیادى نشان نداده؛ یعنى اگر كسى بخواهد كتابى در مورد زندگى ایشان بنویسد مطلب زیادى پیدا نمى‏‌كند. ولى مطلب زیاد به چه درد مى‏خورد؟

گاهى یك زندگى یك روزه یا دوروزه یا پنج روزه یك نفر كه ممكن است شرح آن بیش از پنج صفحه نباشد، آنچنان درخشان است كه امكان دارد به اندازه دهها كتاب ارزش آن شخص را ثابت كند، و جناب ابوالفضل العبّاس چنین شخصى بود.

در شب عاشورا اول كسى كه نسبت به اباعبداللَّه اعلام یارى كرد، همین برادر رشیدش ابوالفضل بود... آنچه كه در تاریخ مسلم است، ابوالفضل بسیار رشید، بسیار شجاع، بسیار دلیر، بلند قد و خوشرو و زیبا بود (وَ كانُ یُدْعى‏ قَمَرَ بنى هاشم) كه او را «ماه بنى هاشم» لقب داده بودند.

اینها حقیقت است. شجاعتش را البته از على علیه‌السلام به ارث برده است. داستان مادرش حقیقت است كه على به برادرش عقیل فرمود: عقیل! زنى براى من انتخاب كن كه «وَلَدَتْهَا الْفُحولَةُ» از شجاعان به دنیا آمده باشد. «لِتَلِدَ لى فارِساً شُجاعاً» دلم مى‏‌خواهد از آن زن فرزند شجاع و دلیرى به دنیا بیاید. عقیل، امّ البنین را انتخاب مى‌‏كند و مى‌‏گوید این همان زنى است كه تو مى‏‌خواهى. تا این مقدار حقیقت است. آرزوى على در ابوالفضل تحقق یافت.

روز عاشورا مى‌‏شود، بنابر یكى از دو روایت، ابوالفضل مى‏‌آید جلو، عرض مى‏كند برادر جان، به من هم اجازه بفرمایید، این سینه من دیگر تنگ شده است، دیگر طاقت نمى‌‏آورم، مى‌‏خواهم هرچه زودتر جان خودم را قربان شما كنم.

من نمى‏‌دانم روى چه مصلحتى- خود ابا عبداللَّه بهتر مى‌‏دانست- فرمود: برادرم! حالا كه مى‏‌خواهى بروى، پس برو بلكه بتوانى مقدارى آب براى فرزندان من بیاورى. (این را هم عرض كنم لقب «سقّا» (آب‏آور) قبلًا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یك نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهاى پیش ابوالفضل توانسته بود برود، صف دشمن را بشكافد و براى اطفال ابا عبداللَّه آب بیاورد. این‏‌جور نیست كه سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ خیر، سه شبانه روز بود كه [از آب‏] ممنوع بودند، ولى در این خلال توانستند یكى دو بار آب تهیه كنند. از جمله در شب عاشورا تهیه كردند، حتى غسل كردند، بدن‌هاى خودشان را شستشو دادند). فرمود: چَشم.

حالا ببینید چه منظره باشكوهى است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاورى است، چقدر انسانیّت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت است، چقدر فداكارى است! یك‌تنه خودش را به این جمعیت مى‏‌زند.

مجموع كسانى را كه دور این آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشته‌‏اند. خودش را وارد شریعه فرات مى‏‌كند. اسب خودش را داخل آب مى‌‏برد.

این را همه نوشته‌‏اند: اول، مشكى را كه همراه دارد پر از آب مى‏‌كند و به دوش مى‏‌گیرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است، همین طورى كه سوار است تا زیر شكم اسب را آب گرفته است، دست مى‏‌بَرد زیر آب، مقدارى آب با دو مشت خودش تا نزدیك لب‌هاى مقدس مى‏‌آورد. آنهایى كه از دور ناظر بوده‌‏اند گفته‌‏اند اندكى تأمل كرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد. آبها را روى آب ریخت. آنجا كسى ندانست كه چرا ابوالفضل آب نیاشامید، اما وقتى بیرون آمد یك رجزى خواند كه در این رجز مخاطبْ خودش بود نه دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید. دیدند در رجزش دارد خودش را خطاب مى‌‏كند، مى‌‏گوید:

یا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسینِ هونى / وَ بَعدَهُ لاكُنْتُ انْ تَكونى‏

هذَا الْحُسَیْنُ شارِبُ الْمَنونِ / وَ تَشْرَبینَ باردَ الْمَعینِ‏

هیهاتَ ما هذا فِعالُ دینى / و لافعالُ صادقِ الْیَقینِ

اى نفس ابوالفضل! مى‏‌خواهم دیگر بعد از حسین زنده نمانى. حسین دارد شربت مرگ مى‏‌نوشد، حسین با لب تشنه در كنار خیمه‌‏ها ایستاده است و تو مى‌‏خواهى آب بیاشامى؟! پس مردانگى كجا رفت؟ شرف كجا رفت؟ مواسات كجا رفت؟ همدلى كجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست؟ مگر تو مأموم او نیستى؟ مگر تو تابع او نیستى؟

هرگز دین من به من اجازه نمى‌‏دهد، هرگز وفاى من به من اجازه نمى‌‏دهد. ابوالفضل در برگشتن مسیر خودش را عوض كرد، خواست از داخل نخلستان برگردد (قبلًا از راه مستقیم آمده بود) چون مى‌‏دانست همراه خودش یك امانت گرانبها دارد. تمام همّتش این است كه این آب را به سلامت برساند، براى اینكه مبادا تیرى بیاید و به این مشك بخورد و آبها بریزد و نتواند به هدف خودش نائل شود.

در همین حال بود كه یكمرتبه دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه تازه‌‏اى پیش آمده است. فریاد كرد:

وَاللَّهِ انْ قَطَعْتُموا یَمینى / انّى احامى ابَداً عَنْ دینى‏

وَ عَنْ امامٍ صادِقِ الْیَقینِ / نَجْلُ النَّبِىِّ الطّاهِرِ الْامینِ‏

به خدا قسم اگر دست راست مرا هم قطع كنید، من دست از دامن حسین بر نمى‌دارم.

طولى نكشید كه رجز عوض شد:

یا نَفسُ لا تَخْشَ مِنَ الْكُفّارِ / وَابْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ

مَعَ النَّبِىِّ السَّیِّدِ الُمخْتارِ / قَدْ قَطَعوا بِبَغْیِهِمْ یَسارى

در این رجز فهماند كه دست چپش هم بریده شده است. این گونه نوشته‏‌اند: با آن هنر فروسیّتى كه [در او] وجود داشته است، به هر زحمت بود این مشك آب را چرخاند و خودش را روى آن انداخت. دیگر من نمى‌‏گویم چه حادثه‌‏اى پیش آمد، چون خیلى جانسوز است.

در میان كسانى كه اباعبداللَّه علیه‌السلام خود را به بالین آنها رسانید، هیچ كس وضعى دلخراش‏تر و جانسوزتر از برادرش اباالفضل العبّاس براى او نداشت؛ برادرى كه حسین علیه‌السلام خیلى او را دوست مى‏‌دارد و یادگار شجاعت پدرش امیرالمؤمنین است.

در جایى نوشته‏‌اند اباعبداللَّه علیه‌السلام به او گفت: برادرم «بِنَفْسى انْتَ» عبّاس جانم! جان من به قربان تو.

این خیلى مهم است. عباس در حدود بیست و سه سال از اباعبداللَّه علیه‌السلام كوچكتر بود (اباعبداللَّه 57 سال داشتند و عبّاس یك مرد جوان 34 ساله بود). اباعبداللَّه به منزله پدر اباالفضل از نظر سنّى و تربیتى به شمار مى‏‌رفت، آنوقت به او مى‏گوید: برادر جان! «بِنَفْسى انْتَ» اى جان من به قربان تو!.

اباعبداللَّه كنار خیمه منتظر ایستاده است. یك وقت فریاد مردانه اباالفضل را مى‏‌شنود.وقتى كه حسین علیه‌السلام به بالاى سر او مى‌‏آید، مى‌‏بیند دست در بدن او نیست، مغز سرش با یك عمود آهنین كوبیده شده و به چشم او تیر وارد شده است.

بى جهت نیست كه گفته‏اند: «لَمّا قُتِلَ الْعَبّاسُ بانَ الْانْكِسارُ فى وَجْهِ الْحُسَیْنِ» عبّاس كه كشته شد، دیدند چهره حسین شكسته شد. خودش فرمود: «الْانَ انْقَطَعَ ظَهْرى وَ قَلَّتْ حیلَتى».

امّ البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه كربلا زنده بود ولى در كربلا نبود، در مدینه بود. در مدینه بود كه خبر به او رسید كه در حادثه كربلا قضایا به كجا ختم شد و هر چهار پسر تو شهید شدند.

این بود كه این زن بزرگوار به قبرستان بقیع مى‌‏آمد و در آنجا براى فرزندان خودش نوحه سرایى مى‌‏كرد. نوشته‌‏اند اینقدر نوحه سرایى این زن دردناك بود كه هر كه مى‏‌آمد گریه مى‏‌كرد، حتى مروان حكم كه از دشمن ترین‏ دشمنان بود.

این زن گاهى در نوحه سرایى خودش همه بچه‌هایش را یاد مى‏‌كند و گاهى بالخصوص ارشد فرزندانش را. ابوالفضل، هم از نظر سنى ارشد فرزندان او بود، هم از نظر كمالات جسمى و روحى.

من یكى از دو مرثیه‌‏اى را كه از این زن به خاطر دارم براى شما مى‌‏خوانم. به‌‏طور كلى عربها مرثیه را خیلى جانسوز مى‏‌خوانند. این مادر داغدیده در این مرثیه جانسوز خودش گاهى این گونه مى‌‏خواند، مى‏‌گوید:

یا مَنْ رَأَى الْعَبّاسَ كَرَّ عَلى‏ جَماهیرِ النَّقَدِ / وَ وَراهُ مِنَ ابْناءِ حَیْدَرَ كُلُّ لَیْثٍ ذى لَبَدٍ

انْبِئْتُ أنَّ ابْنى اصیبَ بِرَأْسِهِ مَقْطوعَ یَدٍ / وَیْلى عَلى‏ شِبْلى امالَ بِرَأْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ

لَوْ كانَ سَیْفُكَ فى یَدَیْكَ لَما دَنى‏ مِنْكَ احَدٌ

مى‏‌گوید اى چشم ناظر، اى چشمى كه در كربلا بودى و آن مناظر را مى‌‏دیدى، اى كسى كه در كربلا بودى و مى‏‌دیدى، اى كسى كه آن لحظه را تماشا كردى كه شیر بچه من ابوالفضل از جلو، شیربچگان دیگر من پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند، اى چنین شخصى، اى حاضر وقعه كربلا، براى من یك قضیه‌‏اى نقل كرده‌‏اند، من نمى‌‏دانم راست است یا دروغ، آیا راست است؟

به من این‌‏جور گفته‏‌اند، در وقتى كه دستهاى بچه من بریده بود، عمود آهنین به فرق فرزند عزیز من وارد شد، آیا راست است؟ بعد مى‌‏گوید ابوالفضل، فرزند عزیزم! من خودم مى‏‌دانم اگر تو دست مى‌‏داشتى مردى در جهان نبود كه با تو روبرو بشود. اینكه آمدند چنین جسارتى كردند براى این بود كه دستهاى تو از بدن بریده شده بود.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم. و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرین‏ (مجموعه‌‏آثار‌استاد‌شهید‌مطهرى، ج‏17 ص 97 و 260 و 360)

مرثیه‌ محمود کریمی شب تاسوعای92

دانلود

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: