سخنان امام حسین هنگام ورود به كربلا

امام حسین (ع) در دوم محرم سال 61 وارد كربلا شد و سپس برای یاران خود خطبه اي خواند و فرمود: مردم برده دنیایند و دین بر زبانشان است و در پي آنند تا زندگي شان بگذرد.

کد خبر : 299959
مشرق: حماسه سیدالشهدا (ع) در سرزمین طف و رشادت های یاران آن حضرت، هرگز در دل ها كهنه نمی شود و هر سال با فرا رسیدن ماه محرم، عزاداران حسینی به ذكر مصیبت های عاشورا و وقایع آن روزها می پردازند كه علاوه بر ذكر مصیبت و مداحی، مقتل خوانی از ارزش ویژه ای برخوردار بوده و در سال های اخیر نیز توجه بیشتری به آن شده است. به گزارش ایرنا، متن حاضر برگرفته از كتاب مقتل امام حسین (ع) است كه از سوی گروه حدیث پژوهشكده باقرالعلوم (ع) منتشر شده و حجت الاسلام 'جواد محدثي' آن را ترجمه كرده و با توجه به شروع ماه محرم روایات این مقتل از زمان ورود امام حسین (ع) به سرزمین كربلا آغاز می شود. * امام حسین (ع) در كربلا خوارزمی گوید: امام حسین (ع) روز چهارشنبه یا پنج شنبه دوم محرم سال 61 وارد كربلا شد. آن حضرت براي یاران خود خطبه اي خواند و فرمود: اما بعد، مردم برده دنیایند، دین بر زبانشان است و در پي آنند تا وقتي زندگي شان بگذرد. هرگاه با بلا آزموده شوند، دینداران اندك مي شوند. سپس پرسید: آیا اینجا كربلاست؟ گفتند: آري. فرمود: اینجا جاي محنت و رنج است؛ اینجا محل فرود آمدن ما و مركب های ما و ریخته شدن خونهایمان است. همه فرود آمدند، بارها را كنار فرات گشودند، خیمه اي براي حسین (ع) و خانواده و فرزندان او افراشته شد. خیمه برادران و عموزادگان را اطراف خیمه او زدند. حسین علیه السلام در خیمه اش نشست و به اصلاح شمشیرش پرداخت. * آمدن عمر سعد به كربلا خوارزمی همچنین گوید: حر آمد و به همراه سپاهش در برابر حسین علیه السلام دور زد. به ابن زیاد نامه نوشت و فرود آمدن امام را در سرزمین كربلا گزارش داد. ابن زیاد به حسین (ع) چنین نامه نوشت: اما بعد، اي حسین! خبر یافتم كه به كربلا آمده اي. یزید به من نامه نوشته كه در اولین فرصت تو را به قتل برسانم، مگر آنكه به فرمان من و یزید فرود آیي. چون نامه اش به امام حسین (ع) رسید و حضرت آن را خواند، نامه را دور انداخت و فرمود: هرگز رستگار مباد گروهي كه خشم خدا را به رضاي مردم فروختند. پیك گفت: جواب نامه؟ فرمود: نامه اش جواب ندارد. عذاب خدا بر او حتمي شده است. پیك برگشت و ابن زیاد را از آنچه گذشته بود خبر داد. ابن زیاد به شدت خشمگین شد. یارانش را جمع كرد و گفت: كدام یك از شما جنگ با حسین را در مقابل حكومت بر هر استاني كه بخواهد به عهده مي گیرد؟ كسي پاسخش نداد. رو به عمر سعد كرد، در حالي كه چند روز پیش فرمان حكومت ري را به نام او صادر كرده بود، ولي پنهان داشته و او را به جنگ با دیلم فرمان داده و حكم او را هم نوشته بود اما به سبب درگیري اش با قضیه امام حسین علیه السلام به تاخیر انداخته بود. ابن زیاد گفت: اي عمر سعد! تو این ماموریت را انجام بده. پس از آن در پي حكومت خویش برو. عمر سعد گفت اگر امیر مرا از جنگ با حسین معاف دارد بر من منت نهاده است. ابن زیاد گفت: تو را معاف مي كنیم. پس آن حكم امارت ري را هم به ما بر گردان و در خانه بنشین تا دیگري را به این ماموریت بفرستیم. عمر سعد مهلت خواست تا در این باره بیاندیشد؛ مهلتش داد. عمر سعد برگشت و به مشورت با برادران و افراد مورد اطمینان خود پرداخت. هیچ كدام صلاح ندانستند و به او گفتند: از خدا بترس و چنین مكن. خواهر زاده ابن سعد به نام 'حمزه بن مغیره' به او گفت: دایي جان ! تو را به خدا بترس و چنین مكن. دایي جان تو را به خدا به جنگ حسین مرو كه گناه مي كني و قطع رحم مي نمایي. به خدا قسم اگر ثروت و دنیایت و حكومت بر زمین را از دست بدهي؛ برایت بهتر از آن است كه خدا را در حالي ملاقات كني كه دستت به خون حسین پسر فاطمه آغشته باشد. عمر ساكت ماند ولي دلش در هواي ري بود. صبح هنگام ابن زیاد از او پرسید: چه تصمیم گرفتي؟ گفت: اي امیر! این كار-جنگ با دیلم- را به من واگذار كردي و حكم مرا هم نوشته اي؛ مردم هم شنیده اند. اگر صلاح بداني، جز من كسانی از بزرگان كوفه مانند 'اسماء بن خارجه'، 'كثیر بن شهاب'، 'محمد اشعث'، 'عبدالرحمان بن قیس'، 'شبث بن ربعي' و 'حجار بن الجبر' را به جنگ با حسین بفرست. ابن زیاد گفت: پسر سعد! بزرگان كوفه را به من معرفي نكن. در ماموریتي كه مي فرستمت، از تو نظر نمي خواهم. اگر به جنگ حسین بروي و این مشكل ما را حل كني؛ نزد ما محبوب و مقربي و گرنه حكم ما را به ما برگردان و در خانه ات بنشین؛ نمي خواهم مجبورت كنیم. عمر ساكت شد و ابن زیاد خشمگین شد و گفت: اي پسر سعد! اگر به جنگ حسین نروي و با او به تندي بر خورد نكني گردنت را مي زنم؛ خانه ات را ویران مي كنم؛ اموالت را غارت مي كنم و چیزي برایت باقي نمي گذارم. عمر سعد گفت: فردا به خواست خدا در پي ماموریت مي روم. ابن زیاد به او پاداش داد و خشمش نسبت به او فرو نشست و چهار هزار نفر همراهش ساخت و فرمان داد كه بر حسین سخت بگیر و بین او و آب فاصله بینداز. عمر سعد فرداي آن روز با چهار هزار نفر به كربلا رفت. حر هم هزار نفر داشت كه مجموع سپاهیان كوفه به پنج هزار نفر رسید. * دیدار امام با فرستاده عمر سعد چون عمر سعد به كربلا آمد، یكي از همراهانش به نام 'عروه بن قیس' را نزد حسین (ع) فرستاد تا از او بپرسد براي چه اینجا آمده است و چرا از مكه بیرون آمده است. عروه گفت: عمر سعد! من پیش از این با حسین نامه نگاري مي كردم. خجالت مي كشم نزد او بروم. كسی دیگر را نزد وی بفرست. ابن سعد'كثیر بن عبدالله شعبي' را فرستاد كه مردي دلیر و سواركار و قاطع و دشمن سرسخت اهل بیت (ع)بود. چون چشم 'ابو ثمامه صائدي' یكی از یاران امام حسین (ع) به او افتاد؛ به امام عرض كرد: فدایت شوم یا ابا عبدالله! بدترین مردم روي زمین و خونریزترین و آدمكشترین افراد نزد تو آمده است. آنگاه ابوثمامه نزد او رفت و گفت: شمشیرت را زمین بگذار تا به خدمت ابا عبدالله برسي و با او سخن بگویي. گفت: نه، نمي شود. من پیكم؛ اگر مي خواهد؛ حرفم را بشنود والا بر مي گردم. ابوثمامه گفت: من دست بر قبضه شمشیرت مي نهم . تو هر چه مي خواهي با امام سخن بگو و نزدیك آن حضرت مشو. تو مردي تبهكاري. آن مرد خشمگین شد و نزد عمر سعد برگشت و گفت: نگذاشتند نزدیك حسین شوم و پیام تو را برسانم؛ شخصی دیگر را بفرست . ابن سعد 'قره بن قیس' را فرستاد. چون نزد حسین آمد، امام پرسید: آیا این مرد را مي شناسید؟ حبیب بن مظاهر گفت: آري اي پسر پیامبر! او مردي از بني عتیم و بني حنظله است. او را آدم خوبي مي دانستم و فكر نمي كردم در این صحنه حضور یابد. آن مرد جلو آمد و در برابر حسین (ع) قرار گرفت. سلام داد و نامه عمر سعد را رساند. امام فرمود: به رئیست بگو من خودم به این سرزمین نیامدم؛ مردم شهر تو، دعوتم كردند كه بیایم و با من بیعت نمایند و از من حمایت كنند. اگر مایل نیستند، به جایي كه از آنجا آمدم بر مي گردم . حبیب بن مظاهر گفت: واي بر تو قره! من تو را هوادار اهل بیت مي دانستم. چه چیز تو را عوض كرد و این نامه را آوردي؟ پیش ما بمان و این مرد را یاري كن كه خداوند او را براي ما رسانده است. آن مرد گفت: به جانم قسم یاري او سزاوارتر از یاري دیگران است؛ اما جواب نامه را پیش فرمانده ام مي برم و در این مورد مي اندیشم. وی بازگشت و جواب امام را به عمر سعد داد. ابن سعد را شكر كرد؛ به این امید كه از جنگ با حسین معاف شود. سپس نامه اي به این مضمون به ابن زیاد نوشت كه كنار حسین اردو زدم و پیكي نزد او فرستادم و خواستم بگوید چرا به این شهر آمده؛ او هم گفته كه كوفیان نامه نوشته و خواستار آمدنش شده اند تا با او بیعت نمایند و وي را یاري كنند. اگر نظرشان از یاري كردن برگشته است؛ به همان جایي كه از آن آمده است بر مي گردد و در مكه یا هر شهري كه دستور بدهي؛ مثل یكي از مسلمانان می ماند. دوست داشتم این خبر را به امیر بدهم تا تصمیم بگیرد. ابن زیاد كه نامه او را خواند. مدتي اندیشید. آنگاه پیش خود شعري خواند با این مضمون 'اكنون كه چنگ هاي ما در او آویخته ، امید رهایي دارد؟ نه ، روز نجات نیست!' آنگاه گفت: آیا پسر ابوتراب امید نجات دارد؟ هیهات! هیهات! خداوند مرا از عذابش نرهاند اگر حسین از چنگ من برهد. عبیدالله سپس به عمر سعد چنین نامه نوشت: اما بعد، نامه ات و آنچه از كار حسین نوشته بودي به من رسید. با رسیدن نامه ام، از او بخواه با یزید بیعت كند. اگر پذیرفت و بیعت كرد كه هیچ، وگرنه او را نزد من بفرست. عمر سعد پس از خواندن نامه ابن زیاد گفت: انالله و انا الیه راجعون. عبیدالله صلح و آشتي نمي جوید. از خدا یاري مي طلبم. ابن سعد دیگر بیعت با حسین را مطرح نكرد. چون مي دانست كه آن حضرت بیعت با یزید را هرگز نمي پذیرد.
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: