گلایه و آرزوی دهقان فداکار
ریزعلی خواجوی، دهقان فداکار که به عنوان نماد فداکاری برای دانش آموزان دهه های 50 و 60 هجری خورشیدی هیچگاه از یاد و خاطره این نسل زدوده نمی شود، امروز از گلایه ها و آرزوهای خود می گوید.
کد خبر :
298979
مهر: معمولاً افرادی که به قول خودشان سنی از آنها گذشته و به قولی چند قواره پیراهنی بیش از کوچکترها پاره کرده اند با دیدن یا شنیدن برخی نواها، تصاویر و موضوعات به یادآوری خاطراتی سوق داده می شوند که برخی از آنها دریغ و افسوس و بعضی دیگر حسی شیرین را نصیبشان می کند. شنیدن موسیقی مربوط به دوران کودکی، ورق زدن آلبوم زرد شده و در حال پوسیدن مادربزرگ، حیاط خلوت شلوغ و در هم ریخته منزل پدری، کوچه بن بست ساکت، زیرزمین نمور خانه خاندایی، مدرسه دوران ابتدایی، زمین فوتبال خاکی که همیشه زخم و زیلی از آن باز می گشتیم و باغ و بوستان کنار جاده که سفره غذای بین راهی را در آن پهن می کردیم و هزار و یک عامل خاطره انگیز دیگر تنها گوشه ای از این موارد است. اما در این میان، کتاب های درسی مختلفی که برخی با خوش ذوقی آنها را در صندوقچه کوچکی نگاه داشته اند، خود لذت دیگری است که می توان با ورق زدن گاه و بی گاه آنها، خاطرات شیرین مدرسه، صدای خوش آب بابای معلم، بوی نم حیاط، گرد گچ و تخته سیاه، دود بخاری نفتی و ... را در ذهن خود تداعی کرد. دهقان فداکار، درسی که به یادها ماند درس هایی به یاد ماندنی نظیر چوپان دروغگو، خوش سلیقگی های
کوکب خانم و میهمانان ناخوانده اش، سهل انگاری کبری و تصمیم او برای جبران، بابایی که نان به خانه خانه می برد، حسنکی که مدام از سوی حیوانات طویله صدا می شود، آقای هاشمی که با خانواده مسیر نیشابور و کازرون را می پیمود و روباهی که با حیله گری چشم طمع به پنیر کلاغ بخت برگشته داشت نیز از جمله خاطره انگیز ترین موضوعات کودکان دیروز است. اما آنچه بیش از هر درس دیگری حس نوستالژیک متولدان اواخر دهه چهل و دهه های پنجاه و شصت را قلقلک می دهد، فداکاری چوپانی آذری است که با درآوردن پیراهن خود در کوران سرد کوهستان منطقه میانه و آتش زدن آن بر روی یک چوب دستی، جان تعداد کثیری از هموطنان سوار بر قطارش را نجات می دهد؛ ماجرایی شیرین و خواندنی که امروز دیگر ردی از آن در کتب درسی دانش آموزان امروزی نمی توان یافت. ریزعلی خواجوی همان دهقان فداکار است که تا چند سال قبل و تا پیش از پخش برنامه ای تلویزیونی از او خیلی ها نمی دانستند که داستان مذکور واقعی است و ریزعلی نیز همچنان به زندگی خود ادامه می دهد. امروز ریزعلی به بهانه برپایی یادواره شهدای دانش آموز بخش رودهن یکی از میهمانان عزیز شرق استان تهران بود که در مصاحبه ای کوتاه پای
برخی دردل های او نشستیم. ریزعلی خواجوی در گفتگو با خبرنگار مهر با همان لحجه شیرین آذری خود اظهار داشت: من نمی دانم چرا درس دهقان فداکار از کتاب های درسی حذف شده است؛ به جای آنکه حمایت کنند نام و آن ماجرا را از کتب درسی برداشته اند. وی ادامه داد: پتروس(اشاره به داستان پتروس فداکار) انگشت خود را در یک سد نگه داشته و کم مانده همه آن را طلا کوب کنند، اما من و همسرم امروز در جایی زندگی می کنیم که روز و شب باید چراغ خانه روشن باشد تا فضا تاریک نماند، حیاطی هم نداریم تا کمی هوای تازه تنفس کنیم. دهقان فداکار اضافه کرد: روستایی که در آن زندگی می کردیم حتی راهی مناسب برای تردد خودرو نداشت و مجبور شدیم تا به کرج آمده و آنجا ساکن شویم. دیدار با رهبر، تنها آرزوی دهقان فداکار ریزعلی خواجوی، دیدار با رهبر معظم انقلاب را تنها آرزوی خود عنوان کرد و افزود: حال دیگر سنی از من گذشته و آرزوی چندانی ندارم، تنها آروزی من از مسئولان دیدار با رهبر است. وی در پاسخ به پرسش خبرنگار مهر که در صورت حضور در محضر رهبر چه درخواستی از ایشان خواهی کرد، گفت: "هدف فقط دیدار با آقا و زیارت ایشان است و مطالبه دیگری ندارم". بر پایه این گزارش،
ریزعلی خواجوی به عنوان یکی از نمادهای فداکاری ایران، از جمله میهمانان ویژه آیین امروز یادواره شهدای دانش آموز بخش رودهن از شهرستان دماوند بود که از سوی رضا طاهرخانی، بخشدار رودهن با تقدیم لوح سپاس، تجلیل شد.