فرمانده اهل سنتی که سرتیپ شد/عکس
امیر امامی راد تاکید کرد: حرف من با آن گروه از افراد که مي گويند درجه اميري را به اهل سنت نمي دهند اين است که خيلي از شيعه ها هم به درجه اميري نمي رسند. چون تعداد نظاميان اهل سنت در مقايسه با اهل تشيع کمتر است تعداد افرادي هم که از بين اهل تسنن به درجه اميري مي رسند کمتر از شيعيان است و اين هيچ ارتباطي با سياست هاي نظام ندارد.
کد خبر :
293985
مشرق: پيش از پيروزي انقلاب وقتي ديپلمش را گرفت با وجود اين که در رشته بيولوژي دانشگاه تهران هم پذيرفته شده بود وارد ارتش شد.چند ماهي از ورودش به دانشگاه نگذشته بود که انقلاب مردم ايران به ثمر نشست و طاغوت براي هميشه از ميان رفت و جمهوري اسلامي به سان نهالي مبارک قد کشيد. در آن ايام با وجود اذيت و آزارهايي که گروهک هاي ضد انقلاب به وفاداران نظام روا مي داشتند پاي آرمان هاي نظام و امام خميني(ره) ايستاد و تمام سختي ها را به جان خريد و 8 سال ابتدايي خدمتش در ارتش را به دفاع از خاک وطن پرداخت.زيباترين خاطره نظامي اش آزاد سازي خرمشهر است و البته تلخ ترين خاطره اش هم
سقوط اين شهر...او توانسته است درجات عاليه نظامي را طي کند و با درجه سرتيپ دومي بازنشسته شود. آري او يک کرد است؛ سربازي وفادار از برادران اهل سنت که امروز با وجود بازنشستگي به روايت روزهاي جنگ در دانشگاه هاي استان کردستان مشغول است. امير سرتيپ دوم «خالد امامي راد» را برای گفتگو با ویژه نامه پلاک عزت روزنامه خراسان در باغ موزه دفاع مقدس شهر سنندج ملاقات کردیم. مکاني که تا پيش از انقلاب محل خوشگذراني افسران شاهنشاهي بود و امروز مفتخر است به ميزباني پيکرهاي شهداي گمنام استان کردستان. *از معرفي خودتان و نحوه ورودتان به ارتش شروع کنيد. چطور شد که تصميم گرفتيد لباس
نظامي بر تن کنيد؟ خالد امامي راد هستم. متولد سال 1337.در شهر سنندج و در خانواده اي اهل تسنن متولد شدم.پدر کشاورزي ساده بود اما به واسطه ارتباطي که با برخي دوستان ارتشي اش داشت علاقه مند بود من هم مفتخر به پوشيدن لباس نظامي شوم.سرانجام در مهر ماه سال 57درست 4ماه پيش از پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي وارد دانشگاه افسري شدم. با پيروزي انقلاب در 22بهمن ماه همان سال برخي از دانشجوها از ارتش جدا شدند اما من با افتخار لباس ارتش جمهوري اسلامي ايران را برتن کردم و به تحصيلم در دانشگاه افسري امام علي (ع)در تهران ادامه دادم. تحصيل در دانشگاه ادامه داشت و ما به روزهاي پاياني سال
دوم تحصيل مان نزديک شده بوديم. يک سال ديگر بيشتر تا جشن فارغ التحصيلي مان نمانده بود چون آن روزها دانشگاه افسري 3 ساله بود و يکسال ديگر با درجه ستوان دومي فارغ التحصيل مي شدم.به خاطر دارم در روز سي ويکم شهريور ماه سال 59وقتي مشغول تمرين مراسم فارغ التحصيلي سال سومي ها بوديم، ناگهان هواپيما هاي عراق فرودگاه مهرآباد تهران را بمباران کردند و از آنجا بود که جنگ برايمان شروع شد.
* اطرافيان نسبت به پيوستن شما به ارتش موضع نداشتند؟ خير پدرم يکي از مشوق هاي من بود و به خاطر دارم وقتي براي دريافت گواهي تحصيلي به مدرسه رفتم مدير مدرسه جلوي پايم قيام کردو گفت موفق باشي جناب سروان.اين حرکت باعث شد بيش از گذشته به کارم عشق داشته باشم.البته بعضي از هم کلاسي ها با خدمت ما به انقلاب و نظام مشکل داشتند ولي من به راهي که انتخاب کرده بودم ايمان داشتم.تمام سختي ها و زخم زبان ها و آزارها را به جان خريدم تا باري از دوش انقلاب بردارم. *از روزهاي آغاز جنگ بگوييد.چه زماني و به کدام جبهه اعزام شديد؟ وقتي 192فروند هواپيماي عراقي نقاط حساس و استراتژيک کشور
رابمباران کردند جنگ تحميلي به طور رسمي شروع شد.در آن ايام شهيد موسي نامجو فرمانده دانشگاه افسري امام علي بود و ما به فرمان امير شهيد نامجو به وسيله چند فروند هواپيماي سي 130راهي فرودگاه اهواز شديم واز اهواز هم در گروه هاي مختلف به خرمشهر،دزفول و انديمشک و سوسنگرد اعزام شديم. گروه ما به سوسنگرد اعزام شد و45روز ابتدايي جنگ را همراه با لشگر 92در سوسنگرد بوديم . آن روزها متاسفانه با روشن شدن هوا آسمان خوزستان به اتوباني براي جنگنده هاي عراقي بدل مي شد و پس از تاريکي هوا هم يگان هاي پياده دشمن، کيلومتر ها در خاک ما پيشروي مي کردند. *از وضعيت آن روزهاي کردستان و
مشکلاتي که ضد انقلاب براي تان ايجاد مي کرد بگوييد. ضد انقلاب مشکلي براي شما ايجاد نمي کردند؟ -ضدانقلاب ما اهل تسنن را که به نظام جمهوري اسلامي ايران خدمت مي کرديم خائن مي دانستند و بيش از ديگران با ما مشکل داشتند.در ايام دانشجويي سالي ۲بار بيشتر به مرخصي نمي آمدم و در هر بار به مرخصي آمدن با مشکلات بسياري براي رفت و آمد روبرو مي شدم.آن زمان جاده همدان سنندج به شکل امروزي اش نبود و مجبور بودم از مسير کرمانشاه به سنندج بيايم. در طول مسير هم گروهک هاي مختلف مستقر بودند و به هر نحوي که مي توانستند ما را آزار مي دادند و اگر مي فهميدند نظامي هستيم بي شک ما را مي کشتند.
خانواده ام هم مشکلات خاص خودشان راداشتند از تهديد گرفته تا تحقير و ايجاد مزاحمت.اما من تصميمم را گرفته بودم.ما عاشق کشور و مهم تر از آن امام راحل وانقلاب بوديم و براي حفاظت از اين نظام و انقلاب و آن چه برايمان هدف بود هر مشکلي را به جان مي خريديم. *برخي ها مي گويند در نظام جمهوري اسلامي کسي از نظاميان غيرشيعه موفق به دريافت درجه سرتيپي يا همان اميري نمي شوند.اما شما با درجه سرتيپ دومي بازنشسته شده ايد. در اين مورد توضيح مي دهيد. -هرکسي من را مي بيند و از درجه ام مطلع مي شود همين سوال را مي پرسد.حتي خيلي ها مي گويند تو بلوف مي زني و درجه اميري نگرفته اي و تا کارت
شناسايي ام را نبينند باورشان نمي شود.بايد بگويم چنين چيزي صحت ندارد و ما در ارتش و نيروهاي مسلح قانوني مبني بر اين که نبايد درجه اي بالاتر از سرهنگي به اهل تسنن داده شود نداريم. چرا که من نمونه يک سني کرد هستم که زير سايه اين نظام موفق به دريافت درجه سرتيپ دومي شده ام.حرف من با آن گروه از افراد که مي گويند درجه اميري را به اهل سنت نمي دهند اين است که خيلي از شيعه ها هم به درجه اميري نمي رسند.دريک پادگان شايد ۱۰ نفر سرهنگ باشند و تنها يک نفر سرتيپ وجود داشته باشد.اما چون تعداد نظاميان اهل سنت در مقايسه با اهل تشيع کمتر است تعداد افرادي هم که از بين اهل تسنن به درجه
اميري مي رسند کمتر از شيعيان است و اين هيچ ارتباطي با سياست هاي نظام ندارد. يک امير ارتش بايد سوابق علمي و فرماندهي داشته باشد.دوره دافوس را گذرانده باشد و در ارزيابي ها به قولي شاگرد اول باشد. ماندگار ترين خاطره ايام دفاع مقدس براي شما چيست؟ خاطرات تلخ و شيرين دارد.خاطرات تلخ من نگاه آخر شهدايي است که با پرکشيدن شان بار سنگيني را به دوش ما گذاشتند و امروز مطمئن نيستم که اين امانت را به درستي حفاظت کرده باشيم.من افسر توپخانه بودم و به ياد دارم که در روزهاي دفاع از خرمشهر پشت خط مستقر بوديم و با گزارش ديده بان ها هر بار سوزن توپخانه را عقب مي برديم چون دشمن در
خاک ما پيشروي مي کرد ناچار بوديم سوزن توپخانه را به عقب ببريم تا مسافت کمتري را هدف قرار دهيم.هر بار عقب بردن سوزن توپخانه سخت ترين کاري بود که در ايام دفاع از خرمشهر انجام مي دادم. اما بالعکس اين کار را هنگام انجام عمليات بيت المقدس انجام مي داديم.يعني هر بار سوزن را جلو مي برديم يا حتي مجبور بوديم يک خيز به جلو برويم که اين به معناي پيشروي نيروهاي خودي و پيروزي قريب الوقوع شان بود. که البته اين خوشحالي با پا گذاشتن به خاک خرمشهر در روز چهارم خرداد به اوج خود رسيد. * از اهالي کردستان در زمان دفاع مقدس خاطره اي داريد؟ در طول سال هاي جنگ همه جور سرباز داشتم.از
سرباز اهل تسنن گرفته تا زرتشتي و ارمني.نکته مهم و جالب هم اين بود که همه اين سربازان با عشق به خدمت سربازي آمده بودند و بادل و جان از خاک وطن شان دفاع مي کردند. به ياد دارم زماني که عراق شهرهاي ما را آماج گلوله هاي خود قرار مي داد فرماندهان تصميم گرفتند مقابله به مثل کنيم.با تعدادي از سربازان چند قبضه توپ را به ايستگاه حسيني در حوالي خرمشهر منتقل و شروع به شليک به سمت بصره عراق کرديم.بعد از شليک 4يا 5گلوله توپ عراقي ها موقعيت ما را رصد و شروع به ريختن آتش بر سر نيروها کردند.خوب به ياد دارم در آن عمليات همه سربازانم اهل سنندج بودند و کرد اهل تسنن. تا آخرين توان خود
به شليک گلوله ها پرداختند.درهمان اثنا يک گلوله کنار پاي نعمت که يکي از سربازان خوب کرد واهل سنت بود اصابت کردو چند لحظه بعد هم به شهادت رسيد. اين لحظه را هيچ گاه فراموش نمي کنم. *و کلام آخر... -من و ديگر همرزمان کرد اهل سنت که افتخار دفاع از کشور و انقلاب در دوران جنگ نصيب مان شد به خود افتخار مي کنيم که توانستيم انقلاب ،آرمان هاي امام(ره) و دفاع مقدس را درک کنيم و بار سنگين اين انقلاب و جنگ را بردوش بکشيم.الان وقتي به گذشته مي نگرم احساس سبکبالي مي کنم و زماني که براي تدريس درس دفاع مقدس به دانشگاه مي روم بسيار خرسندم که عمر را به جانفشاني در راه اسلام و وطن
گذراندم.