ضرورت گفتگوی فرهنگی- مدنی با غرب/ با مواجهه صحیح می‌توان اسلام هراسی را کمرنگ كرد

غرب از زمانی که خواست با حربه دیگر سازی، منافع خود را دنبال کند، پدیده ای به نام شرق ساخت و مسایل شرق شناسی خود را سامان داد، تا خود را مظهر پیشرفت، ترقی و تمدن و دیگری یعنی شرق را مظهر عقب ماندگی، توحش و بربریت نشان دهد. این مساله، خود را در تئوری ها نشان می دهد، حال چه تئوری شرق شناسی باشد و چه تئوری هایی که در قالب توسعه مطرح شده است.

کد خبر : 289802

سرویس فرهنگی«فردا»: دکتر عماد افروغ در تشریح ضرورت‌های پیش رو جهان اسلام معتقد است که باید با تحلیل مناسب از «دیگرسازی» غرب، گفت وگوی مدنی فرهنگی انجام شود. وی تاکید دارد این گفت وگو بین نهادهای رسمی نیست بلكه بین نهادهای مدنی است.متن گفتگوی این جامعه شناس و استاد دانشگاه یا «شفقنا» به این شرح است.

دیدگاه هایی منفی بین جوامع غرب و جهان اسلام مشاهده می شود كه در رابطه با نگاه جوامع غربی به جهان اسلام می توان گفت تا پیش از حادثه 11 سپتامبر 2001، در میان آنها تا این اندازه هراس از اسلام وجود نداشت. این تقابل فرهنگی از تقابل جوامع برخاسته یا از حاکمیت ها تزریق شده است؟ افروغ: در ابتدا باید بین غرب و انسان هایی که در غرب زندگی می کنند، تفاوت هایی در نظر گرفت و گمان نکرد هر فردی که در غرب جغرافیایی زندگی می کند، یک منش، ایدئولوژِی و خط فکری را دنبال می کند. این تصور بسیار اشتباهی است که بعضا در جامعه ایران نیز القا می شود. از تفاوت های موجود در همین جغرافیای غرب نیز نباید غافل شد یعنی فکر نکرد که همه کشورهای غربی به یک سان می اندیشند و هیچ گونه تحفظات ملی و تاریخی خاص خود را دنبال نمی کنند. این مساله را نیز باید مورد توجه قرار داد كه در خود غرب نیز گفتمان های متعددی وجود دارد، یعنی غرب را یک کلیت در هم تنیده و یکپارچه ندید؛ حتی اگر کشور خاصی نیز مطمح نظر قرار می گیرد، علاوه بر تفاوت آن با سایر کشورها باید در نظر گرفت كه در درون همان کشور هم یک گفتمان وجود ندارد و گفتمان های متضاد و متعارضی مشاهده می شود. خود این نوع نگاه که غرب و به تبع آن شرق را نیز به عنوان یک کلیت در هم تنیده می بیند، یک سناریو و مواجهه غربی است که ریشه در یک گفتمان خاص درغرب دارد. غرب از زمانی که خواست با حربه دیگر سازی، منافع خود را دنبال کند، پدیده ای به نام شرق ساخت و مسایل شرق شناسی خود را سامان داد، تا خود را مظهر پیشرفت، ترقی و تمدن و دیگری یعنی شرق را مظهر عقب ماندگی، توحش و بربریت نشان دهد. این مساله، خود را در تئوری ها نشان می دهد، حال چه تئوری شرق شناسی باشد و چه تئوری هایی که در قالب توسعه مطرح شده است.

شکل اوائل سده بیست آن بحث توسعه است که کشورها را توسعه یافته و توسعه نیافته در نظر می گیرد. شکل جدیدتر آن نیز شمال و جنوب است که در اصطلاح کشورهای عقب مانده را جنوب و کشورهای توسعه یافته را شمال می نامند. این موارد تقسیم بندی هایی هستند که ممکن است به ظاهر تغییراتی کرده باشد اما روح و مضمون آن همان دیگرسازی و غیریت سازی است، اصلا تمدن جدید غرب بر پایه دیگرسازی استوار شده است. متاسفانه این دیگر سازی به شرق نیز منتقل شده و به تعبیر مرحوم ادوارد سعید، ما نیز اسیر یک شرق شناسی وارونه شدیم یعنی با آن تلقی یکپارچه و در هم تنیده ای که نسبت به غرب در میان ما وجود دارد. قدم در جای پای شرق شناسی خود غربی ها كه شرق را یک کلیت در هم تنیده عقب مانده دانستند، گذاشته ایم و غرب را یک کلیت در هم تنیده منسجم لیبرالیستی با سیاست ها و دلالت های خاص در نظر گرفتیم كه اشتباه است. نه غرب و نه شرق یک کلیت در هم تنیده از آسمان افتاده نیستند. اگر این مساله درست درك نشود، نمی توان واقعیت ها را به خوبی تحلیل کرد ... یعنی ریشه این اشتباه را همان دیگرسازی ای که در غرب اتفاق افتاد، می دانید؟ افروغ : بله! این دیگرسازی ای که در غرب اتفاق افتاد، به شرق نیز سرایت کرده است . بعد از فروپاشی بلوک شرق، این دیگرسازی از طریق اسلام هراسی حاصل شد. این را بسیاری از متفکرانی که در خود غرب نیز هستند، اذعان دارند که بعد از جنگ سرد آنها باید مساله ای را جای شوروی و این مظهر تفکرات مارکسیستی سوسیالستی قرار می دادند که واقعا توجیه داشته باشد. در نتیجه اسلام هراسی را باب و مساله ای به نام «اسلام به مثابه مخالف» را مطرح کردند، یعنی در حقیقت همان نقشی را که تا دیروز به شوروی اعطا می کردند، در سطح وسیع تر و گسترده تر به اسلام اعطا و اسلام را مخالف اصلی خود قلمداد كردند. «نبرد تمدن ها»یی که جناب آقای هانتیگتون مطرح کرد، حتی به گونه ای «پایان تاریخ» فوکویاما نیز در همین راستا بود یعنی غربی ها با توجه به همان دیگرسازی های تاریخی خود، این مساله را آغاز كردند، دامن زدند و به انحاء مختلف سعی کردند جهان را به این سمت هدایت کنند، اما این واقعی نیست. اغلب با جنگ های رسانه ای، تبلیغات، القائات و این اغواءهایی که صورت می گیرد، در حال سامان دادن به آن اهداف استراتژیک، بلندمدت، میان مدت و کوتاه مدت خود هستند، واقعیت این را تایید نمی کند. متاسفانه در دانشگاه های داخل و خارج از كشور نیز، رویکردهایی شكل گرفته است که بیشتر، تاریخی گرایانه یا زمان گرایانه است. رویکردهایی که به اصل واقعیت، وقعی نمی نهد و بیشتر به صف آرایی هایی سیاسی، تاریخی، اجتماعی و... روی می آورد این مساله در فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعی وجود دارد. رویکردهایی که به نوعی از یک نسبی گرایی رادیکال گفتمانی دفاع می کنند، اصالتی به تاریخ می دهند. به طور طبیعی هنگامی كه به تاریخ اصالت دهند، خواه ناخواه به قدرت اصالت می دهند . این تفکرها به نوعی بوی باروت و تقابل می دهد و متاسفانه مویداتی در خود فضاهای آکادمیک، صف آرایی های سیاسی و همینطور عدم درک صحیح از این سیاست ها و ترفندها در خود شرق ایجاد می كنند، در حالی که واقعا به این صورت نیست. باید به این نکته توجه داشت که شرق و غرب تفاوت و اشتراک هایی دارند كه می توانند با توجه به اشتراك ها یا تفاوت های خود با یكدیگر به گفت وگو بپردازند.

قطع نظر از آن ویژگی های تمدنی و فرهنگی آنها انسان و قابلیت های انسانی در هر دو مشترک است. انسان، شرقی و غربی ندارد. چه زیباست این روایت «كل مولود یولد على الفطرة» که در اسلام مطرح می شود، به این معنا كه هر مولودی براساس فطرت خود خلق شده است یعنی آنجا که بحث قابلیت، ظرفیت، ذات و جوهر مطرح می شود و دیگر شرق و غرب ندارد، انسان، انسان است.

این آموزه ای جاافتاده در محافل علمی نیز به شمار می رود كه "The human nature is the same" یعنی ذات انسان ها یکسان است. این مساله نشان دهنده صف آرایی هایی بعضا آکادمیک، سیاسی، معطوف به منافع و مصالح برخی از کشورها به ویژه آن دسته از كشورها كه به هر حال با دیگرسازی خوی گرفته اند، است كه به این صورت صف آرایی های غیر واقعی را شکل داده اند. در حالی كه عملا به این صورت نیست بلكه این بیشتر یک حربه است كه باید در حاکمیت ها دنبال شود. انسان ها در نهایت باید به صلح پایدار بیندیشند و به ملزومات صلح، پایبند باشند . یکی از ملزومات صلح این است که انسان ها واقعا به این مساله آگاه باشند كه باید در برابر آن صلح پایدار، مرزبندی های جغرافیایی، تاریخی و... رنگ ببازد. شعر بسیار زیبای سعدی كه «بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند»، تنها یك شعر نیست بلكه یک واقعیت است. این مساله باید درك شود كه برای رسیدن به صلح پایدار، باید تفاوت ها را نیز مورد توجه قرار داد، همانطور كه در یك پیكر، تمام اعضا با وجود تفاوت هایی كه با یكدیگر دارند، در نهایت در ارتباط با یک پیکره نقش ایفا می كنند. این معنا مباحث هستی شناسی، معرفت شناسی و... است كه باید فهم شود. علاوه بر اینکه در تقابل با این روند، گفته می شود حقیقت انسان و واقعیت های موجود تاریخی و اجتماعی، این نوع دیگرسازی ها را تایید نمی کند اما خود این دیگرسازی یک واقعیت است . با تحلیل خوبی از دیگرسازی می توان غرب هراسی و همینطور اسلام هراسی را کمرنگ كرد. در آن صورت می توان به سادگی وارد مباحث فرهنگی شد و گفت وگوی فرهنگی را انجام داد.

مراد از گفت وگوی فرهنگی، گفت وگو بین نهادهای رسمی نیست بلكه بین نهادهای مدنی است. روشنفکران و فیلسوفان عالم بتوانند تفسیر دقیق تری از شرق و همین طور غرب به دست آورند. می توان گفت ما به عنوان یك شرقی حتی از شرق نیز تصویر خوبی نداریم. هنگامی كه شرق یك کلیت در هم تنیده پنداشته می شود، این تصور به وجود می آید كه همه شرق نیز مانند ما فكر می كنند، در حالی كه به این شكل نیست. همانطور كه به پیگیری وحدت در عین کثرت در غرب توصیه شد، در شرق نیز باید مورد توجه قرار گیرد زیرا شرق نیز دارای کشورها، گرایش ها و ادیان مختلف است. ارتباطات و تعاملات فرهنگی بین غرب و شرق، درون خود غرب و درون خود شرق باید تا اندازه ای افزایش پیدا كند. این مساله موجب فهم صحیح تر دیگرسازی های کاذب و توجه بیشتر و شناخت دقیق از واقعیت ها خواهد شد. به عنوان یک استرانژی سیاسی و بعضا نظامی و یک جانبه گرایانه، این یک واقعیت است که غرب -نه همه غرب، آن غربی که غالب است - منافع و حیاتش در گرو دیگرسازی است و امروز اسلام هراسی، مظهر این دیگرسازی است . نتیجه گیری صحبت های شما این شد كه حاكمیت ها هستند كه این تقابل و مشكل ارتباط این دو تمدن را به جوامع تزریق می كنند. درست است؟ افروغ: دقیقا همین طور است . سوال من این است که چه طور می شود در جوامعی دموکراتیک که حاکمیت ها و دولت ها برآمده از جامعه و منتخب مردم هستند، در سطح دولت ها تقابل و در سطح ملت ها تعامل به وجود آید؟ افروغ: این حرف بسیار پوچ است که فكر كنند در غرب، حاکمیت ها برآیند خواسته های واقعی مردم هستند. خود متفکران و روشنفکران غربی، نکته زیبایی دارند و می گویند «الزاما بین نیاز و خواسته، رابطه یک به یک وجود ندارد». نیاز به جوهر انسان و خواست به بیان افراد مربوط می شود. الزاما بیان افراد و خواسته آشکار و شفاف انسان ها برخاسته از نیاز واقعی آنها نیست، خود آن خواسته ها می تواند خط و جهت داده شود . این نكته بسیار ظریف است. نمی توان گفت هر چه هر فردی به زبان آورد، همان است كه مورد نیاز او نیز هست. حتی در صورت پذیرفتن اصالت داشتن خواسته نیز، آن چه توسط افراد گفته می شود الزاما آنی نیست كه می خواهند، در اینجا ترس و گاهی مصلحت نیز مطرح می شود. گاهی نیز از نیاز واقعی افراد آگاهی ندارند كه در اینجا بحث فریب و اغواست. غرب غالب امروز را نمی توان بدون اغوا و بدون شبکه های رسانه ای، خبری و ...تفسیر کرد. «دیگرسازی» یك مقوله حاکمیتی است، تنها متوجه کشور دیگری نمی شود بلكه متوجه شهروندان داخلی نیز هست و آن دیگرسازی خارجی باید در داخل نیز عقبه ای داشته باشد. آنها در تلاش هستند كه از طریق القائات و اغوائات خود به خواسته های مردم خط دهند. مسلم است هنگامی که این جهت به خواسته های مردم داده شد، این گونه داوری می شود که این حاكمیت ها برآورد انتخاب های طبیعی آنها هستند.

در صورت پذیرش این مساله باید مورد دوم را نیز پذیرفت زیرا نمی توان یک دیگرسازی در خارج داشت، بدون این كه این دیگرسازی در داخل نیز مظهری داشته باشد. متاسفانه هر جا این دیگرسازی ها به کار گرفته می شود، مظاهر داخلی نیز دارد. مظاهر داخلی نیز همان جهت دهی هایی است که این کشورها به مردم و شهروندان خود می دهند. اگر این خط و ربط ها مبتنی و معطوف به آن دگرسازی ها باشد، این فرصت را برای داوری ایجاد می کند که اینجا هم اغوا صورت گرفته است.

ضمن این که همانطور كه پیش از این گفته شد، این موضوع، بحث کاملا جا افتاده ای در فلسفه سیاسی است كه الزاما بین خواسته و نیاز رابطه یک به یک وجود ندارد . بسیار خوب است که خواسته همان نیاز باشد اما این مطلب، مشروط است و نمی توان همینطور گفت كه هر خواسته ای همان نیاز است. معمولا لیبرال ها می خواهند بگویند که خواسته همان نیاز است اما آن دسته از افراد که بیشتر تفکر انتقادی دارند، معتقدند که نه، خواسته الزاما نیاز نیست زیرا ممکن است در اثر فهم غلط نیاز اصلی، خواسته دیگری دنبال شده باشد. این به این معنا نیست که نیازگرایان مخالف خواسته های افراد باشند بلكه اعتقاد دارند باید داوری شود كه این خواسته همان نیاز است یا خیر. آن نیاز متصوَری است که به آن القا و تبدیل به این خواسته ای شده که به ظاهر بیان می شود و آشکار است . به هر حال این دیگرسازی به عنوان ریشه اشتباهات موجود در روابط غرب و جهان اسلام و به طور كلی شرق و غرب وجود دارد و طبق گفته شما یك واقعیت است. با توجه به این واقعیت موجود و تفاوت خواسته و نیازی كه مطرح شد، نیاز و خواسته جامعه امروز برای گذر از مشكلات موجود، گفت و گوست یا جنگ؟ افروغ : این بحث پیچیده دیگری است. به طور كلی ما مایل به ایجاد صلح هستیم اما صلح ملزوماتی دارد و نمی توان بدون این ملزومات به آن صلح رسید. اگر منظور، صلح مسلح نباشد. یک صلح مسلح یعنی همه در حال جنگ هستند اما خود این در حال آماده بودن برای جنگ، خود به خود صلحی را نیز ایجاد می کند كه صلح منفی و یک نگرش منفی نامیده می شود. اگر هدف، صلح ایجابی است که همه در حال مصاف بالقوه با یکدیگر نباشند و یک صلح درونزاد و مثبت باشد، ملزوماتی دارد. در مقاله ای که در نشست گفت وگوی ادیان و گفت وگوی فرهنگ ها در مجمع آسیایی صلح ارائه كردم، 12 پیش شرط برای صلح پایدار نام برده شد كه رسیدن به صلح مثبت و نه مسلح، این شروط را می خواهد. باید متوجه مسایل بسیاری شد بنابراین حرکت در مسیر یک صلح پایدار كه از آرزوهای انسان و با فطرت او و تفسیر انسان از غایت عالم نیز عجین است، به سادگی به دست نمی آید. در صورت لحاظ نكردن این 12 عامل، همه شرایط مهیای جنگ است یعنی رسیدن به صلح پایدار و ریشه دار به رغم اینکه یک نیاز و خواسته فطری بشری است، کار آسانی نیست .

مهیا بودن شرایط جهان برای جنگ و پیچیدگی و دشواری حرکت به سمت صلح پایدار به این معنا نیست که باید جنگ طلب شد بلكه باید بیشتر به سمت آن غایات مطلوب و مورد اعتقاد كه ادیان وعده داده اند، حركت كرد. باید حركتی واقعی به سمت مطرح كردن نیازهای واقعی مردم و نه نیازهای كاذب، از طریق گفت و گوهای فرهنگی داشت. یعنی بتوان از حق شهروندی گفت، این حق شهروندی را کاملا شكافت، بر معنای حق فردی، حق گروهی و جامعه ای و جهانی واقف شد، سپس به آن پایبند بود و برای نشر این حق یا نیاز واقعی از طریق گفت وگوی فرهنگی تلاش كرد. باید اشتراکات و تفاوت ها را شناخت، بر اشتراكات ایستادگی كرد و دشمن اصلی را شناخت. متاسفانه این دیگرسازی ها همراه با یک عقب ماندگی های فلسفی و ذهنی، مشكل ایجاد كرده است و به طور مثال به خوبی فهمیده نشده است كه اشتراکات موجود بین ادیان، مهم ترین مبنای وحدت است. مهم ترین مبنای این وحدت یکپارچه و ریشه دار، تفکر توحیدی است. هنگامی كه تفکر توحیدی و الهی، منشا یک صلح پایدار و یک وحدت است، چرا جنگ بین ادیان و وحشتناک تر از آن، جنگ درون یک دین مشاهده می شود؟ دعوای شیعه و سنی چه توجیهی دارد؟ وقتی كه توحید مبنای وحدت و صلح پایدار است، در میان شیعه و سنی كه علاوه بر توحید در نبوت، معاد، جهاد، نماز، زکات و... مشترک هستند اما این همه دعوا و تفرقه وجود دارد، نشان می دهد مساله خوب فهم نشده است، عالمان و روشنفکران ما متوجه نیستند و یک امر منسكی، رفتاری و تاریخی را به مباحث هستی شناسی، جهان بینی و ارزش شناسی تسری می دهند. مقام جهان بینی و ارزش شناسی تا اندازه ای بالاست که نمی توان این مقام را صرفا در منسك، رفتار و سنت جستجو کرد، چه بسا سنت ها با این لایه های دینی معارض باشند بنابراین باید مراقب بود که بر اساس آن لایه هاست که باید به وحدت رسید و به مشترکات توجه بیشتری داشت. این مشترکات تنها در جهان اسلام نیست، در جهان ادیان نیز وجود دارد. گفت و گوی برون دینی بین اسلام و مسیحیت و یهود و... پررنگ شده و به خوبی پیش می رود اما متاسفانه گفت وگوی درون دینی، آن طور که باید و شاید و می توان گفت به آن صورت، هیچ ردی از گفت وگوی درون دینی و مذاهب درون دین اسلام برای این مثال وجود ندارد ... اراده ای برای آن وجود ندارد یا توانایی و ابزار آن در اختیار نیست؟ افروغ : من نمی دانم اراده ای هست یا نیست اما ضرورت و وحدت اقتضا می کند این اراده های باطلی كه در حال تلاش برای ایجاد منازعه بین شیعه و سنی هستند را با آگاهی بخشی سر جای خود نشاند و به آنها اجازه مانور نداد. همه مصیبت امروز جهان اسلام از افتراق و انشقاق آن است. اگر جهان اسلام وحدت داشت، می توانست کاملا در برابر یکه تازی های استکبار كه با همراهی صهیونیسم در جهان اسلام ایجاد می شود، بایستد و در مخیله آنها نیز خطور نکند که خدای ناکرده بخواهند نگاه چپی به جهان اسلام داشته باشند. خود جهان اسلام باید مشکلات خویش را حل کند، حقوق شهروندان خود را دنبال کند و تذکر دهد. برای این کار نیز به اندازه كافی فرصت دارد، به طور مثال حج تمتع و عمره مفرده، چه فرصت مغتنمی برای دین اسلام فراهم کرده است. این فرصت در کدام دین دیده می شود؟ این فرصت اصلا در یهود نیست، در مسیحیت نیست، در اختیار جهان اسلام است اما متاسفانه نه تنها از این فرصت مناسب برای ایجاد وحدت و تبادل و حل مشکلات، هیچ استفاده ای نمی شود بلكه استفاده سوء نیز از آن صورت می گیرد. از این تریبون استفاده و به نوعی منافع آمریکا و صهیونیسم دنبال می شود. این مسایل، واقعیت های تلخی است که در جهان اسلام وجود دارد. این مسایل باید در سطح علما یا روشنفکرانی که درد دارند، مطرح شود، پیوندی بین نهادهای مدنی جهان اسلام برقرار شود. ما نمی خواهیم پیوند بین دولت ها برقرار شود، كاری به آن نداریم... به هر حال درد داریم دیگر، گلایه داریم ... یعنی تاكید شما بیشتر بر تعامل فرهنگی ... افروغ : بله یعنی باید از تعامل مدنی فرهنگی به این مقصود دست یافت، الزاما رسمی هم نباشد زیرا با رسمی شدن با بسیاری از قیودات همراه می شود. به نظر من راه حل همین است . برای برقرار كردن یك گفتمان مبتنی بر صلح بین دو تمدن غرب و جهان اسلام كه ابتدای صحبت از آن آغاز شد، چه راهكاری وجود دارد؟ افروغ : برای پی گیری این راهكار و مطرح شدن علمی این مسایل، آن 12 عامل یاد شده كه از ملزومات رسیدن به یك صلح پایدار و مثبت هستند باید مورد توجه قرار بگیرد. اولین پیش شرط این است كه توجه شود كه انسانها ذات مشترك و طبعا حق یكسان و برابر دارند. تفهیم ذات مشترك و حق برابر انسان ها موانع بسیار و نیاز به كار فكری دارد ... برای این كه یك پذیرش واقعی و درونی صورت بگیرد ... افروغ : بله! به هر حال این یك كار فكری است. نكته دوم، توجه به جهت حركت و غایت آفرینش است. ما معتقد هستیم كه جهت حركت عالم مثبت است و غایت عالم معطوف به عبث و بیهودگی نیست. این نكته بسیار دقیق و جالب است. با نگاهی غایت مدارانه، فرایندی و دیالكتیك می توان متوجه شد كه عاقبت امور، خیر است. این مساله در تمام ادیان و بسیاری از مكتب ها وجود دارد كه این عالم در حال حركت به سمت حق و عدل است. به همین دلیل است كه در فرهنگ قرآن، باطل، زوال پذیر و كف روی آب است. باید این جهت حركت و غایت آفرینش را در زندگی خود وارد كرد. حال كه عالم به این سمت در حركت است، باید به این مسیر و این شدن شتاب بخشید. حال چگونه باید شتاب بخشید؟ بسیار ساده و روشن. اگر جامعه ای كه به انسان، وعده می دهند، دارای ویژگی های اخلاقی، انسانی و معنوی خاصی است، باید این موارد را در خود نهادینه كرد و منتظر نشد كه آن جامعه محقق شود و بعد از آن، اخلاقی شد بلكه اخلاقی شویم تا آن جامعه محقق شود. متوجه مطلب شدید؟ بله ... افروغ: این نكته ها وجود دارد اما متاسفانه حتی تصورات صحیحی از مهدویت نیز وجو ندارد. مساله سوم، دیگرگرایی فرهنگی و عشق و محبت است. نوع دوستی یكی از عوامل اصلی صلح پایدار است. فردی كه تفكر فردگرا و خودمحورانه دارد یعنی به خودگرایی و فردگرایی معتقد است، هیچ گاه نمی تواند موید و بسترساز دیگرگرایی فرهنگی و عشق و محبت باشد. نوع دوستی با عقلانیت فردی و نگرش حسابگرانه چرتكه ای سازگار نیست. نكته چهارم روحیه شكیبایی، گذشت و ایثار است. بالاترین فعل اخلاقی در دین مبین اسلام، گذشت است و قرآن نیز این را به عنوان یكی از صفات مهم ذكر كرده است. بخشش به این معنا نیست كه اگر انسانی مورد ظلم قرار گرفت، به ظالم معترض نشد و از مظلوم خواست ببخشد، خیر. ضمن اینكه با ظالم برخورد می شود، فرهنگ شكیبایی و گذشت در مواردی كه امكان گذشت وجود دارد، اشاعه داده می شود. در اینجا بحثی ظریف وجود دارد كه باید سعی شود این شكیبایی با توجه به آن زمینه های خاص، متقابل باشد. مساله پنجم، توجه به تفاوت ها و كثرت هاست. قرار نیست همه انسان ها یك فرهنگ داشته و یك شكل باشند. انسان ها به فرهنگ ها و خرده فرهنگ های مختلف تعلق دارند. به طور مثال درون اسلام، تشیع، تسنن و فرق مختلف وجود دارد. هیچ اشكالی ندارد كه در عین اصرار ورزیدن بر اشتراكات، بر تفاوت های خود نیز پایبند باشند . در عین كثرت، وحدت را نیز داشته باشند ... افروغ : بله! همین است، در اینجا تفاوت ها مطرح است، در رابطه با كثرت ها نیز گفته خواهد شد. ششمین عامل، همكاری متقابل، مسوولیت پذیری و وحدت در عین كثرت است یعنی در صورتی می توان به تفاوت ها توجه داشت كه وحدت نیز مورد توجه قرار گرفته باشد، در قبال یكدیگر مسوولیت داشت و یكه تاز میدان نبود. منطق احتجاج و فرهنگ گفت وگو عامل هفتم است. باید فهمید احتجاج، استدلال و گفت وگو یعنی چه؟ نباید گفت و گو را با عقل مفاهمه ای هابرماس خلط كرد كه متاسفانه بسیاری این كار را انجام می دهند. مراد، عقل مفاهمه ای هابرماس نیست بلكه آن یك ابزار است كه در خدمت حقایقی گرفته می شود بنابراین باید منطق گفت وگو را فهمید؛ خود منطق گفت وگو و استدلال و برهان یك حقیقت است .

ساله هشتم عدالت اجتماعی و رفع نیازمندی هاست. نمی توان با فقر، بی عدالتی و تبعیض یك صلح پایدار داشت یعنی برای رسیدن به صلح پایدار باید عدالت اجتماعی را خواست و به رفع نیازمندی ها اندیشید. نهمین مورد، دولت وحدت گراست به ویژه در مواردی كه در سطح ملی بحث می شود. اگر خود دولت، اهل افتراق باشد، نمی تواند بسترساز یك جریان وحدت گرا در داخل خود شود چه رسد به اینكه موید یك وحدت در عین كثرت فراملی نیز باشد. مساله دهم، جهان گرایی و عام گرایی است. انسان باید جهان نگر باشد و جهان نگر بودن بدون عام گرایی امكان پذیر نیست. ادیان به دلیل اینكه نگاه عام به انسان دارند، می توانند جهان نگر باشند. هیچ گاه در فرهنگ قرآنی مشاهده نمی شود، گفته باشد « یا ایها العرب» بلكه بارها گفته شده است، « یا ایها الانسان»، «یا ایها الناس» یعنی در قرآن اصلا بحث انسان جغرافیایی و نژادی خاصی نیست، این تفكر در غرب غیر دینی و سكولار نیست كه آنها محدود به یك فضای جغرافیایی خاص هستند. مساله یازدهم شناخت دقیق وضعیت كنونی عالم و ضرورت گفت وگوی ادیان است. عامل دوازدهم و آخرین مورد، مراقبت های نهادهای بین المللی است . تعدادی نهادهای بین المللی مدنی و رسمی به طور خاص تعبیه می شوند، برای اینكه جلوی تجاوزات، یك جانبه گرایی ها و یكرنگ شدن های كاذب كه تفاوت ها و كثرت ها را بر نمی تابد، بی عدالتی ها را ترویج می كند و ... گرفته شود . این نهادها باید واقعا مراقبت كنند نه این كه نهادهایی باشند كه ظاهرا مراقبت می كنند اما عملا در خدمت منافع یك حاكمیت خاص هستند .

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: