تصویر منتشر نشده‌ از پیکر‌ یک‌ شهید

در آلبوم عکس رزمندگان استان همدان، تصویری از پیکر یک شهید دیده می‌شود که پیکر مبارکش روی سنگی آرام گرفته؛ روی کلاه آهنی این شهید نوشته شده است: «خداحافظ من رفتم».

کد خبر : 289211
فارس: در برگ‌های آلبوم عکس رزمندگان همدان در دوران دفاع مقدس، تصویری از پیکر یک شهید دیده می‌شود که پیکر مطهرش روی تخته سنگی آرام گرفته؛ روی کلاه آهنی این شهید نوشته شده است: «خداحافظ من رفتم» و روی لباس پاسداری‌‌اش نوشته شده «حسن مرادیان». شهیدی که یازده ماه، آفتاب، سایه‌بانش بود و ابرها بر پیکرش گریه می‌کردند. سردار میرزایی از نیروهای سپاه همدان است که در گفت‌وگو با فارس شهید حسن مرادیان را این گونه روایت می‌کند: شهید «حسن مرادیان» متولد دوم آذر ماه 1337 است؛ وی از فرماندهان اولیه سپاه همدان بود. او نخستین فرمانده‌ای بود که مرکز آموزش در پادگان قدس را راه‌اندازی کرد و از سال 58 نیروهای پاسدار را آموزش می‌داد. در سال 59 او به همراه نیروهای سپاه همدان وارد جبهه‌های غرب شد.
شهید حسن مرادیان
پیکر شهید حسن مرادیان در منطقه قراویز
شهید مرادیان مسئول و مربی آموزش بود؛ در اجتماعات دینی فعالیت می‌کرد؛ اگر برای نیرویی مشکلی پیش می‌آمد، آن را رفع می‌کرد؛ یکی از ویژگی‌های بارز او این بود که حقوقی را که از سپاه می‌گرفت به فقرا می‌داد؛ با اخلاصی که داشت، فقط به فکر دیگران بود و دنبال منافع خودش نبود؛ او فرماندهی بود که خودش را بین نیروها می‌دید و می‌گفت: «برویم و این کار را انجام دهیم». وقتی با ضدانقلاب مواجه بودیم، بارها او تهدید شد. او از فعالانی بود که مقابل مخالفان نظام و منافقین ایستاد. در عین حال با افراد زیر دست خودش مهربان بود. در جریان عملیات «شهیدان رجایی و باهنر» در 11 شهریور ماه 1360 در منطقه سر پل ذهاب، این فرمانده عزیز در قسمت مقابل ارتفاع 801 و 816 مسئولیت سخت‌ترین نقطه را بر عهده گرفت؛ طراحی این عملیات در سه محور بود که شهید مرادیان فرماندهی محور میانی را بر عهده داشت. 3 ـ 4 روز قبل از عملیات شهید مرادیان در پادگان ابوذر به شدت بیمار شد؛ وقتی که او را دیدم، دو تخته پتو روی خود کشیده بود و در آن گرمای شهریور به خود می‌لرزید؛ با دیدن این وضعیت جسمی‌اش به او گفتم: «به آقای همدانی و شهبازی می‌گویم که شما برای عملیات نیایید» شهید مرادیان اجازه نداد و با همان حالت بیماری فرماندهی محور میانی عملیات را رها نکرد و در ارتفاعات قراویز حضور پیدا کرد. او نیروها را به خوبی مدیریت کرد؛ آقایان شریفی و رضایی که از اسرای این حمل بودند، پا به پای شهید مرادیان حرکت کردند تا جایی که سنگر عراقی‌ها را گرفتند و تلفات سنگینی بر آنها وارد کردند؛ شهید مرادیان جلوی سنگرهای دشمن به شهادت رسید؛ بعثی‌ها هم برای تلافی پیکر او را به میان صخره‌ها پرتاب کرده بود؛ در اصل پیکر شهید جلوی دید ما باشد؛ با توجه به وجود میدان مین و شرایط حاکم در منطقه ما نمی‌توانستیم، پیکر شهدا را به عقب برگردانیم. بالاخره بعد از یازده ماه محاصره منطقه قراویز توسط دشمن، خرمشهر آزاد شد و بعثی‌ها از قراویز عقب‌نشینی کردند و پیکر شهدا را به عقب برگردانیدم. در فرازی از وصیت‌نامه شهید «حسن مرادیان» آمده است: «هیچ قطره‌ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، بهتر نیست و من می‌خواهم با این قطره خون به عشقم برسم که خداست. به پدر و مادرم وصیت می‌کنم که بعد از مرگم گریه نکنید بلکه خوشحال باشید که شما هم یک قربانی برای حفظ بقای دین خدا عرضه کردید. شهادت آرزوی نهایی من است. از شما می‌خواهم که شب‌های جمعه به سراغ یتیمان و فقرای شهر بروید. به خصوص به محله‌های منوچهری و مصلا و سیلو بروید و از آنها دلجویی کنید. ضمناً براردم مهدی را بعد از اتمام تحصیلش به سپاه بفرستید تا جای خالی مرا در سپاه امام پر کند. با درود به رهبر کبیر انقلاب ما خمینی بزرگ؛ موفقیت نیروهای رزمنده اسلام را خواستارم».
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: