ماجرای مجادله با یک سلفی دو آتشه/ جهان اسلام هرچه میکشد از این تفکر بسته است
در سفر به مکه و مدینه باید از هرگونه جدال و نزاع پرهیز کرد و بیشتر به دوستی و محبت و گذشت و وحدت اندیشید. ولی واقعاً در شرایط فعلی خودداری از نزاع کاری سخت و همراه با خویشتنداری است. نوع برخورد وهابی ها و عمال و وابسته های آنان به گونه ای است که آدمی را اگر نگوییم به نزاع به مجادله می کشاند. اما باید صبور بود و با ریشه ها مقابله کرد.
دکتر عماد افروغ: خدای مهربان را شاکرم که در ماه شعبان و رمضان توفیق انجام عمرۀ مفرده را نصیب بنده کمترینش نمود و خدای رئوف و رحیم را شاکرم که در زمانی بخشی از سفر نامه خود با عنوان شراب ناب را تقدیم عزیزان مخاطب می کنم که در ماه مبارک رمضان، ماه دعا و نیایش و تقوا قرار داریم .
****************************
امروز شنبه 8/ 4/ 92 است. نیمه های شب به اتفاق خانواده و از باب دارالسلام وارد حرم پیامبر(ص) شدیم و تقریباً در کنار مقبره ایشان جایی انتخاب کردیم. توفیق یافتیم نمازی بخوانیم و آیاتی از قرآن کریم را تلاوت کنیم. حس و حال خوبی داریم. جز این هم نباید باشد. کنار خاتم پیامبران (ص) و بهترین انسان باشی و او را واسطه قرار دهی و خدا دستت را نگیرد، مایه شگفتی است. تا تو دستگیری را چه تفسیر کنی، نفس تضرع و انابه و به گریه افتادن، عین نتیجه و دستگیری است. همین که به هِق هِق می افتی، همین که شانه هایت می لرزد و سبک می شوی، عین توجه خدا به تو است. تویی که به هر حال فرصت پیدا کردی و بار یافتی و به تو اجازه ورود و در واقع شهود عالم معنا، ولو اندک را داده اند قدردان این فرصت باش و بکوش تا در حد بضاعتت به این شهود برسی.
بعد از انجام فریضه نماز جماعت صبح وارد قبرستان مظلومانه و آرام و ساکت بقیع شدیم. حیف است که مشخصاتی از بزرگان و عزیزان اسلام و حلقه های وصلمان به گذشته و حتی آینده در این قبرستان در دست نیست و اگر هم هست در دسترس نیست، حداقل زایران نمی توانند متوجه شوند که کدام قبر مربوط به کدام بزرگ است. به فرزندم گفتم: درست است که ما همه وسیله ایم، ما همه عبدیم و خدا محور و اصل است، اما آیا کسی که در طول حیات خود، ما را با خدا آشنا می کند و از طریق او، راه و رسم خوب و امکان آزاد زندگی کردن و عاقبت آن را می آموزیم و پی به عظمت خدا می بریم، نباید آن قدر اهمیت داشته باشد که حداقل نشانی از او در جایی که قرار است عبرتی بگیری و به یاد خدا، آن هم در قبرستان مسلمین بیفتی، در دست باشد؟ اگر انسان جایگاه و اهمیت دارد، اگر ما بیش از آنکه مرهون زندگان خویش باشیم مرهون گذشتگان خود هستیم، اگر قرار است انسان بسط و امتداد تاریخی داشته باشد، اگر قرار است انسان وجه فرا زمانی و مکانی اش مورد توجه باشد، نباید حداقل نشانه ای از او در دست باشد که کنار او بنشینیم، به اعمال و رفتار او بیندیشیم، از او و منش او بیاموزیم و توشه راه برگیریم؟ آیا نباید به همان میزان نقش دلیلِ راه بودن و طریقیت به آنان بها داد؟ و اگر اشخاص در نزد آنان فاقد جایگاه هستند، اصولاً چرا خدا اشخاص را مأمور ابلاغ رسالت می کند؟ و اگر قرار است هیچ نشانه ای از کسی نباشد، چرا پیامبر (ص) استثنا شود؟ مگر ایشان می توانستند بدون یاران و انصار و اصحاب خود در مسیر سخت ابلاغ و تحقق فرامین الهی موفق شوند؟ و اگر نام و نشان پیامبر (ص) را باید پاس داشت، چرا نباید نام و نشان افراد مورد عنایت خاص ایشان را پاس داشت؟ ممکن است بگویند از راه های دیگر هم می توان به بزرگی آنان اندیشید و زمان و مکان اندیشیدن و نیایش را نادیده گرفت، هرچند زمان و مکان فی نفسه فاقد ارزش و موضوعیت هستند، اما برخی زمان ها و مکان ها به دلیل اتفاقی که در آن رخ داده اند فضیلتی ویژه یافته اند، در غیر این صورت چرا حج در زمان خاص و در مکان خاص برگزار می شود؟ و اگر قرار است زمان و مکان بلاموضوع باشند، این بلاموضوع بودن در مورد چه کسی بهتر از خداوندِ لا زمان و لا مکان صدق می کند و چرا خداوند ما را به انجام حج در زمان و مکان خاص دعوت می کند؟ ظاهراً مسئله چیز دیگری است و حلقه مفقوده ای وجود دارد.
ظاهر این است که قصد اینان این باشد که با بی نام و نشان کردن قبور این بزرگان، توجه ها از خدا دور نشود و خدا محور عبودیت باشد، اشکال ندارد، اما این را در صورتی می توان باور کرد که در نظام اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آنان، شاهد یک حریت و آزادگی بریده از غیر خدا نیز باشیم، بماند که احساس و عمل الهی با گفتگوی عرفانی و عاطفی با متصلان واقعی بهتر حاصل می شود. اما چگونه می توان در شرایطی که یک خانواده و یک فرقه مذهبی محور قرار می گیرد و در و دیوار مدینه النبی و مسجدالحرام و شهر مدینه و مکه پر است از نشانه های مربوط به این خانواده، در شرایطی که هیچ گونه نشانه ای از آزادی و آزاد منشی و معنا گرایی را شاهد نیستیم، این را باور کنیم که انگیزه اینان تنها محوریت خدا و احساس وارستگی است؟ در صورتی می توان این را باور کرد که شاهد فرقه گرایی و انسداد فکری و القاء آن به دیگران نباشیم. اگر هدف، نفی ما سِوی الله است، آیا نفس این فرقه گرایی و قطب گرایی و نظام موروثی و شبه سلطنتی، خود مانعی برای اتصال به حق و نفی هر آنچه غیر اوست، نیست؟ نفسِ مانع تراشی بر سر راه تجلی جامع و تمام عیار بریدن از هرچه غیر اوست، مانعی بزرگ برای گسستن از غیر و پیوستن به حق نیست؟ اگر نفس رسیدن و اتصال به خدا عین آزادی و رهایی انسان باشد، چرا اثری از این آزادی و رهایی در انسان ساکن در این نظام فکری بسته مشاهده نمی شود؟ انسان از غیر خدا می بُرد که چه شود؟ می برد و می پیوندد تا خلاقیت ها و قابلیت های خود را به فعلیت برساند. اما آیا نفس این تفکر رفتارگرایانه و سلفی، تباینی ذاتی با این فعلیت سازی ندارد؟! می دانیم که لازمۀ اقتدارگرایی؛ تقدیس حکومت و شکل گرایی و اشاعۀ یک نوع رفتار منسک آمیز دینی و غفلت از روح و جوهرۀ دین است که آزادگی باشد. لذا به نظر می رسد حلقه مفقوده را کشف کرده باشم. لازمۀ این طرز تلقی نسبت به انسان های بزرگ و وارسته و بی نام و نشان گذاشتن آنان، چیزی جز عرضۀ خود و تار تنیدن دور افکار آزادانه و تجلیات آن نباشد.
در همین فکر بودم که جوانی به ظاهر سعودی که با حالتی خاص و طلبکارانه راه می رفت، به عمد تنه ای به من زد و دور شد، فهمیدم که آمده است تا به شیعیان زائر قبر بزرگانشان گیر دهد، پایین رفتم و دستی بر شانه اش زدم و به عربی به او گفتم: چطوری برادر؟ با تبختر خاص به من گفت: به من دست نزن. به او گفتم: به من دست زدی به تو دست می زنم. به انگلیسی مسلط و با لهجه آمریکایی گفت: می خواهی با من بجنگی؟ گفتم: می خواهم با تو حرف بزنم. گفت: شیعه هستی؟ گفتم: مسلمانم و علی الاصول فرقی نیز بین شیعه و سنی نیست. گفت: فرق زیاد است. گفتم: بیا، بنشین و گفتگو کن تا من هم فرقش را بفهمم. گفت: اگر به من دست بزنی تو را خواهم کشت. گفتم: مرا نخندان، خیلی شبیه لات های آمریکایی حرف می زنی، آنجا آموزش دیده ای؟ گفت: از اینجا دور شو. گفتم: تو دور شو. به هر حال او خود دور شد و رفت.
این است نتیجه القاء یک تفکر سلفی و اشعری. نمی خواهم بگویم همه ساکنان این خطه سلفی و یا شبه سلفی اند و حتی نمی خواهم بگویم که ما خود بی سابقه از سلفی گری هستیم، اما واقعیت این است که برخی اندیشه های به ظاهر دینی به این منش نزدیک تر اند و امروز جهان اسلام تقریباً هرچه می کشد از این تفکر بسته می کشد. تفکری که گره اش تنها با تحول عالمان و بیداری انسان ها و مسلمان ها گشوده خواهد شد.درست است که نقش عالمان دو مذهب در پرهیز از این تفکر پر رنگ است، اما این مسئولیت از تک تک مسلمان ها سلب تکلیف نمی کند. اگر همه ما به یک رشد عقلانی و فکری برسیم، دیگر چه جایی برای القائات رفتارگرایانه و اغواگرایانه سلفی و شبه سلفی باقی می ماند.
همان گونه که گفته شده است و بسیار درست هم هست در سفر به مکه و مدینه باید از هرگونه جدال و نزاع پرهیز کرد و بیشتر به دوستی و محبت و گذشت و وحدت اندیشید. ولی واقعاً در شرایط فعلی خودداری از نزاع کاری سخت و همراه با خویشتنداری است. نوع برخورد وهابی ها و عمال و وابسته های آنان به گونه ای است که آدمی را اگر نگوییم به نزاع به مجادله می کشاند. اما باید صبور بود و با ریشه ها مقابله کرد. به امید بارور شدن گفتگوی درون دینی شیعه و سنی. از خداوند متعال و در همین مکان مقدس و در محضر پیامبر وحدت و رحمت می طلبم که توفیق این خدمت را به بنده کمترینش عطا فرماید.
************************
مطلبی در مورد زمان و مکان که آن را نسبی می دانم به ذهنم خطور کرد: زمان و مکان اصالت ندارند، آنچه اصالت دارد انسان است و قابلیت های او. زمان و مکان می گذرند، اما انسان می ماند و امتداد می یابد. نگوییم دیروز گذشت، امروز سپری خواهد شد و فردا خواهد آمد. در تمام اینها تو حضور داری. تو زمان و مکان را خلق کن و به استخدام خود بیاور. مهم تویی و جوهره و خدای تو، الباقی فرع اند. تو مجردی و الباقی محصور در ماده و زمان و مکان اند. تو از لاک مادی خود بیرون آی و زمان و مکان را بساز. زمان و مکان را ظرف ندان، مظروف هم ندان. تو خود مظروفی و زمان و مکان نتیجه حرکت رهایی بخش تو به سوی تعالی.
ادامه وقتم به مطالعه دقیق مطلب بسیار خواندنی حضرت آیت الله جوادی آملی در باره حج با عنوان خلاصه شده کعبه گِل و کعبه دل سپری شد که در ادامه به مضامین آن اشاره خواهد شد.