سیدیکهخونشمسیرتاریخراعوضکرد/عکس
اطلاعات زیادی درباره «سید یونس رودباری» وجود ندارد. فقط این که متولد 1311 شمسی در خانواده کشاورزی به نام «میر محمدعلی حسینی» و هفت سال پیش از شهادتش، وارد «حوزه علمیه ی قم» شده و از شاگردان حضرت «امام خمینی» بوده است. و دیگر؛ چند قطعه عکس و مزاری که در زادگاهش، زیارتگاهی آباد است و یادی که در تاریخِ نهضتِ حضرت روح الله، جاودانه شد.
مشرق: اطلاعات زیادی درباره «سید یونس رودباری» وجود ندارد، او را نه تنها در ایران بلکه در زادگاهش، رودبار هم کمتر کسی میشناسد. «سید یونس حسینی رودباری» اولین شهید نهضتِ امام خمینی است که نه تنها در ایران، تعداد کمی او را می شناسند، بلکه متاسفانه حتی در زادگاهش، رودبار هم به درستی شناخته شده نیست. با مراجعه به تاریخ معاصر، نقطه آغاز نهضت ِ جهانی حضرت روح الله را باید، فروردین 1342، دانست. در روز جمعه دومین روز از فروردین 1342، به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق(صلوات الله علیه) مجلس ذکری در محوطه ی مدرسه فیضیه قم برگزار گردید. این مجلس، به طور ناگهانی با حمله چند ده ها نفر که با چوب و دسته کلنگ مسلح بودند، مورد هجوم قرار گرفت و طلاب و روحانیون حاضر در جلسه، به شکلی بی رحمانه و بی سابقه مورد ضرب و شتم قرار گرفته و تعدادی از آنان از بالکن های مدرسه به زیر افکنده شده و تمامی حجره های مدرسه فیضیه، زیر و رو شده و اموال شخصی طلاب نابود شد. هیچ کس تعداد دقیق شهدای این روز را نمی داند اما نام «سید یونس رودباری» به عنوان طلبه ای که بر اثر هجوم چماق دارانِ رژیم پهلوی، به شهادت رسید، توسط تمامی شاهدانِ آن جنایت، در تاریخ ثبت شد و با این حادثه و خون های به ناحق ریخته در آن، عمیق ترین چالش میان رژیم پهلوی و توده های مسلمان مردم ایران خلق شد. چالشی که کمتر از صد روز بعد، با برپایی بزرگ ترین تظاهراتِ ضد سلطنت تا آن زمان در 15 خرداد 1342 ، به اوج خود رسید و فصل جدیدی را در ادوار حیات امت اسلام گشود.
اطلاعات زیادی درباره «سید یونس رودباری» وجود ندارد. فقط این که متولد 1311 شمسی در خانواده کشاورزی به نام «میر محمدعلی حسینی» و هفت سال پیش از شهادتش، وارد «حوزه علمیه ی قم» شده و از شاگردان حضرت «امام خمینی» بوده است. و دیگر؛ چند قطعه عکس و مزاری که در زادگاهش، زیارتگاهی آباد است و یادی که در تاریخِ نهضتِ حضرت روح الله، جاودانه شد. در پنجاهمین سالگرد شهادت این سیدِ جلیل القدر، یاد او را پاس داشته و یکی از دو تصویر به جا مانده از وی و خاطراتی از نحوه ی شهادت او را منتشر می کنیم: صبح روز دوم فروردین امام در خانه اش مجلس روضه داشت. از طرف آقای شریعتمداری هم در شبستان مدرسه حجتیه روضه ای برپا بود. روز قبل یک گردان نیرو از تهران به قم رسیده بود. طبق برنامه جلو پای آنها گاو کشته، به سرشان گل ریخته بودند. گردان، حدود یک کیلومتر در سطح شهر راهپیمایی کرده بود؛ نمایش قدرت داده بود. آنها در صحن حضرت معصومه (س) هم مراسم صبحگاه اجرا کرده، به سلامتی شاه هورا کشیده بودند. زیارت نامه هم خوانده بودند. گروهی از این نیروها برای بر هم زدن مجالس یادشده در محل حاضر شدند. در هر دو جا کسانی با ادبیات و منشی که حکایت از گردن کلفتی و تهور می کرد، جلو نیروها درآمدند. در خانه امام خمینی، آقای صادق خلخالی ، پشت بلندگو گفت که مأموران اگر جرأت جسارت به طلاب را کنند، بد می بینند. در شبستان مدرسه حجتیه، آقای میری، با آن قد بلندش تا توانست خط و نشان کشید . گفت که اگر اقدامی علیه طلب ه ها شود، چنین و چنان خواهیم کرد. دیدند زمینه آماده نیست ... شاید هم واقعاً قصد این کار را نداشتند که آنجا شلوغ کاری بکنند. آقای خامنه ای خسته از تحرکات آن روز، در اتاقش تن به استراحت داد و خوابید. چهارونیم - پنج بعد از ظهر آماده رفتن به مدرسه فیض یه بود. آیت الله گلپایگانی مجلسی به پاس شهادت امام صادق (ع) در آنجا برپا کرده بود. سیدجعفر شبیری زنجانی از راه رسید. همراه شدند. برای این که زودتر برسند، از کوچه حرم آمدند. اواخر کوچه بود که دیدند تعدادی طلبه با ظاهری آشفته، در هم و به حال فرار، نزدیک می شوند. یکی عمامه به دست، یکی بی نعلین، دیگری عبا زیر بغل؛ گفتند که برگردید خطرناک است. ما نفهمیدیم که چرا خطرناک است ... یکی دو تایشان [پرسیدند] کجا می روید؟ گفتم مدرسه فیضیه . [یکی از آنها ] گفت نروید... خطرناک است... دارند طلبه ها را می کشند ... گفتم برویم آقاجعفر ... بی خود می گویند. یکی از طلبه ها که آشنا بود ... گفت نمی گذارم بروید، امکان ندارد بگذارم بروید، قتل نفس است، قتل خود است ... ما را به زور گرفت. آن وقت بود که احساس کردیم خطر جدی است. تصمیم گرفتند به طرف خانه امام خمینی بروند. خیابان اصلی خلوت بود . رفت و آمدی دیده نمی شد. تعدادی سر کوچه ارک ایستاده بودند و انگار اجازه ورود به خیابان نداشتند. شبیه قرق هایی بود که برای عبور شاه یا دیگر مقامات می کردند. بنا کردیم با آقاجعفر... از عرض خیابان عبور کردن. وسط خیابان ... یک وقت ... نگاه کردم دیدم چهار پنج جوان قدبلند یقه باز... می آیند طرف ما ... یکی از آنها در حالی که خطاب به من می کرد گفت (جاوید شاه. می خواست که من تکرار کنم ...) تماشا می کردم و ملتفت نبودم. آقاجعفر مثل این که زودتر از من ملتفت قضیه شد و رفت ...دیدم با وضع خطرناکی دارد می آید... من راه افتادم طرف کوچه، اما نه با حالت دو؛ آرام . دیدم ... دوید دنبال من. فهمیدم که... می خواهد مرا وسط خیابان جلوی مردم بزند. آن روز قرار نبود طلبه ای از زیر دست مأموران اعزامی بی ضرب و شتم بگذرد. سربازانی که روز اول فروردین در صحن حضرت معصومه (س) برای شاه هورا کشیده بودند، مأموریت داشتند حق معترضان را کف دست شان بگذارند. ساعتی قبل این نیروها مجلس آیت الله گلپایگانی را در مدرسه فیضیه به هم زده با مشت و لگد به جان طلبه ها افتاده بودند، در اتاق ها را شکسته، تعدادی ا ز طلبه ها را از طبقه دوم به پایین انداخته بودند. سید یونس رودباری را شهید کرده، دهها زخمی به جا گذاشته بودند.