مرداني كه سياستشان شهادت بود!
جهاد، كليدواژه و ستوني است كه اين گفتمان به روي آن استوار شده است.بي شك جنگي كه رژيم بعثي عراق به جمهوري نوپاي ايران اسلامي در شهريور 1359 تحميل كرد، نبرد حق و باطل بود كه از دل آن حماسهاي خلق شد. اما اين حماسه و رويداد چه ويژگيهايي داشت كه اين جمعيت آنچه اتفاق افتاد را الگوي رفتاري خود ميدانند و برمبناي آن يك ساحت ارزشي و گفتماني ساختهاند. شايد پرسش جدي اين باشد كه مگر ميشود از دل يك جنگ، الگوي زيست و زندگي بيرون كشيد كه اين جريان برآن اصرار دارد! آيا از اين تفكر ميتوان خروجي و الگويي براي زندگي، مديريت و شكوفايي داشت؟ پاسخ به اين پرسش «آري» است، اگر نگاه به رفتار ايرانيان در دفاعمقدس باشد. درميان جبهه ايران نگاهي به زندگي و مرگ شكل گرفت كه تفاوتی آشكاربا آنچه در جهان تكرار ميشد، داشت. نگاهي كه منبعث بود از انديشه ديني و ايراني كه قرنها در ادبيات ايران تجلي يافته بود؛ نگاهي كه در آن جايگاه انسان به عنوان معبود تا بالاترين درجه خلقت، حركت صعودي داشت. سلوكي كه خط مقدم خدا پرستي و انسان دوستي بود. سلسله مراتب نه براساس كليشههاي رايج ارتشهاي جهان، بلكه براساس شاخصهاي جديدي شكل گرفت؛ شاخصهايي كه ويژگي ممتاز فردي را ميديد و بدون نگاه كردن به جواني و پيري، مسئوليت را به اشخاص ميسپرد. براساس اين شاخص است كه به يكباره در جبهههاي ايران، باكريها و همتها و خرازيها و... عرصهای براي حضور پيدا ميكنند. رشد اين جوانان جوانمرد آن قدر سريع و واقعي و با اقتدار است كه تحليلگران جنگهاي جهان را شگفتزده ميكند، به گونهاي كه نقشههايي براي حذف اين نيروهای توانمند از جبهه ايران، به يكي از اولويتهاي دشمن تبديل ميشود. اما صحنه هيچگاه از اين نيروهاي جوان و خلاق خالي نشد و دفاعمقدس با قوت تا آخرين لحظهها ادامه یافت. يكي از فضيلتهاي بارز الهي و انساني، ديگردوستي است. شايد در شرايط عادي آدمها ادعاهاي بسياري داشته باشند، مبني بر حب خانواده و دوستان و هموطنان و سرزمين و... اما در آزموني واقعي اگر از آدمي بخواهند كه جانش را براي همرزم و همرزمان كه تا دو روز پيش آنها را نميشناخته براي حفظ ارزشها و آرمانها، براي حفظ سرزمين و دوستان و خانوادهاش فدا كند، آن زمان است كه معلوم ميشود، چه كساني بيپروايي گذشتن از جان را دارند و تنها ادعا نداشته و مرد عمل هستند.
حب خويش و دوستداري جان، اولين و بارزترين غريزه انساني است و در تمام جنگهاي جهان براساس مقدرات و مقدورات، حفظ جان و به تبع آن بقاي مبارزان و سربازان، نقشه حملهها سامان مييابد و حركت نيروها بر اين اساس در خطوط مختلف نبرد انجام ميشود. اما فراغت از خود دوستي و جانفشاني براي ديگري و از خود گذشتگي آنقدر در جبهههاي ايران موج ميزد و سيال بود كه تقريبا با هيچيك از نبردهاي جهاني قابل قياس نبوده و نيست. بازخواني خيل نامهها به عنوان مستندات ديدگاه رزمندگان، لحظات ثبت شده با دوربينهاي مستندسازان و... همه نشان ميدهد كه اين فضيلت اخلاقي كه پيش از اين در ادبيات فارسي و حكايات منطقالطير، مثنوي معنوي، تذكره اوليا و چه بسيار قصههاي ديگر خوانده شده بود، تجلي انساني يافت، آن هم در سختترين شرايط. يكي ديگر از برگهاي درخشان اخلاقي آن روز و روزگار عدم تجسس در گذشته همرزمان بود. بهدنبال آن نام و صفت متبرك حضرت حق كه ستارالعيوب است، كسي چشم بر عيب ديگري نداشت. كسي كه آن لحظه در دل نيمههاي شب قبل از عمليات زانو به زانوي همرزم خود مينشست، حقي براي خود قايل نبود كه از همرزم خود براي تجسس و پروندهسازي و... بپرسد: از كجاي ايراني؟ به چه مذهب و مسلكي هستي؟ از كدام تباري؟ و چه مدركي از كدام دانشگاه داري؟ اين ارزشها هيچ كدام ملاك قياس و رتبهاي نبود. چه بسياري كه در پي استغفار از گناهان، و توفيق پذيرش توبه، خود را به آنجا رسانده بودند و هيچكس نبود كه تجسس كند يا حكم ببرد كه تو نبايد اينجا باشي. اين نكته كه رنگ و رو، قوم و قبيله و پيشينه ملاك همنشيني نبود، از اوصافي است كه در تخيل انسان، مدينه فاضله را ساخته است. آدمها با خطكشها و خط كشيهاي مرسوم اندازه نميشدند. قد همه دريا بود و متر دست خدا. در آن زمان به واقع مقدس امور از زاويهاي مقدس نگريسته ميشد و متر و معيار زمين برايش كم بود. فتوت و جوانمردي، آيين و مرام پهلواني احيا شده بود. فارغ از من و منيت در آن روزها همچون مه حرير سحري موج ميزد، خودي و غير آن، من و قوم خوني، قبيله سياسي و تيره وتبار حزب و جناح وگروه، (اين الفاظ را سياست بازان در پايتخت ساخته و پرداختند) معنا نداشت. سياست اين بود كه چگونه در اين سلوك تا آنجا كه جان داري مبارزه كني و نگذاري يك وجب از خاك و دين و ناموس به خطر بيفتند و قسمت اگر با تو بود، (آسمان بار امانت نتوانست كشيد/ قرعه كار به نام من ديوانه زدند) به مقام شهادت ميرسيدي. آری سیاست این مردان صداقت بود، سیاست این مردان شهادت بود. باري اينكه اخلاق جهادي و بايدها و نبايدهايش، رذيلتها و فضيلتهايش و... از زماني به ارث ميبرد كه حيات طيبه در گوشهاي از جهان، زمين را بهشتي كرده بود. معرفت ديني و الگو گرفتن از رفتار اولياي خدا، آدمها را به تقوايي رسانده بود كه ميدان از من و منيت خالي شده بود و به راحتي براي آن همرزم كه توانايي داشت، عرصه آماده ميشد. امري فراتر از ميزان عدالت در دستان فرشته ديوان قضا بر فضا حاكم بود. عدالت، مفهومي نبود كه به بهانه آن و با سوء تعبير از آن بتوان كساني را از ميدان رقابت بيرون راند، بلكه سهمي عادلانه وجود داشت تا هر كس اندازه واقعي خود را بيابد و در آنجا كه هست عاشقانه كار كند. چرا كه فرصت يافته بود تا خود را در ميدانهاي مختلف محك زده و نشان دهد. كسي با رفتارهاي حقيرانه مانع ديگري نبود يا خدعهاي براي حذف ديگري سرهم نميكرد. اين فرهنگ دستاوردي بود كه كشف شد ولي متاسفانه در صحنه ديگر كشور فرصت تكرار نيافت. تمايل اين مردان، مردان جبهه و جنگ به ساختن، به بازآفريني، به آباداني بيشتر است. آنها در ناخودآگاهشان تصاوير ويراني جنگ حك شده است و دغدغهمند آباداني ويرانيها هستند و لاك غلط بر صورت مسئله نميكشند. اين مردان و مردمان با دردها و زخمهاي ما بزرگ شدهاند و براي التيام آمدهاند. اين مردان در خون غلتيدن هموطنانشان را ديدهاند، زخمها را چشيدهاند و درد را ميشناسند و براي گذاشتن مرهم و درمان آمدهاند.اين وارثان، دارندگان تجربه اخلاقي و معرفتياي هستند كه از عقل معاش بالاتر است. مرداني هستند كه با كمترين امكانات با عقلانيت و تدبير و عدم تنگ نظري، مقاومت كردند و بهترين نتايج را از شرايط موجود گرفتند. ميگويند درخت زيتون در شرايطي كه جنگ است ميوه نميدهد و در زمان صلح و دوستي و آشتي ميوهدار ميشود. اين مردان جهادي با تلاش بيوقفه و شبانهروزي كه انجام ميدهند، زيتون را براي ما به ارمغان ميآورند. درخت و ميوهاي كه در قرآن به آن قسم ياد ميشود و شاخهاي از آن در منقار كبوتر سفيد پيامآور نوح سرگردان دريا شد كه «توفان پايان يافت.»