۲۲ رباعی در تجلیل از مقام «حجر بن عدی»

چندی پیش وهابیت کوردل نسبت به نبش قبر مطهر «حجر بن عدی» صحابی جلیل‌القدر پیامبر اسلام(ص) اقدام کرد تا بار دیگر ثابت شود: «ای حجر! فدایی شهید علوی/ آزاده پاک، زاده پاک عَدی/ بگذشت هزار و چارصد سال و هنوز/ سرسبز تویی پیرو مظلوم علی».

کد خبر : 262584

فارس: رباعی‌های ذیل در تجلیل از مقام شامخ «حجر بن عدی» صحابی بزرگ پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) سروده شده است. 15 رباعی نخست از آن «عبدالحسین طالعی» است و 7 رباعی بعدی توسط «حسین علیزاده» متخلص با حامد سروده شده که برای نخستین بار توسط وبگاه کتاب‌شناسی شیعه منتشر شده است. مزار مکتوم از قصۀ حجر شد به عالم معلوم معنای کلام فاطمه، آن مظلوم شب غسل بده، و شب به خاکم بسپار تا آنکه مزار من بماند مکتوم هماره مظلوم ای حجر! فدایی شهید علوی آزاده پاک! زاده پاک عدی! بگذشت هزار و چار صد سال و هنوز سرسبز تویی پیرو مظلوم علی شگفتا! بر اهل ولا ندادن جان عجب است سر گر ندهد به راه ایمان عجب است آرام نگیرند ولو بعد از مرگ آرامش آن پیکر بی‌جان عجب است خورشید در ظلمت شام، خوش درخشیدی حجر! بر اهل ولا چه خوب تابیدی حجر! از پیکر بی‌جان تو هم می‌ترسند امروز چو دیروز تو خورشیدی حجر! امتداد «سر» رفته و «واو» امتدادش مانده از «سرو» تنی رفته و یادش مانده از حجر، هدایتی است باقی ما را رفته است عَرَض، کنون نهادش مانده رهایی بر مرگ زدی به راحتی لبخندی گویی که رسیده‌ای به شهدی، قندی بر یاور مرتضی است مُردن شادی ای حجر! رها شدی کنون از بندی وادی خون آن روز در آن معرکه مجنون رفتی در وادی سرخِ همچو جیحون رفتی گفتند که حجر ...، بی‌توجه بودی سرمست میان لجه خون رفتی رویش در معرکه‌های سخت، نامت: رویش در صرصر کفر هم پیامت: رویش « رویش» نام دیگر حجر شده بر چوبه دار شد سلام‌ات: رویش ای مرگ ما رمز حیات از تو داریم ای مرگ معنای ثبات از تو داریم ای مرگ از صولت تو اهل ولا کی ترسند؟ صد باب نجات از تو داریم ای مرگ نشانه شهادت با تیغ زبان دروغ و تهمت زده‌اند با دشنه و سنگ هم جراحت زده‌اند سنگ است که می‌خورد بر آن آیینه بر حجر نشانه شهادت زده‌اند شکر من، حُجر، سرِ دار، خدایا شکرت بر دوست گرفتار، خدایا شکرت یک بار شدم شهید در راه ولا یک بار نه صد بار خدایا شکرت یا حیدر ای برگ برنده دلم یا حیدر زیباییِ خنده دلم یا حیدر در سینه من فقط تو جا داری و بس تنها تو پرنده دلم یا حیدر [با اقتباس از رباعی جلیل صفربیگی] دعوت مجدد من، حجر، اسیر دست ظلمت شده‌ام قربانیِ غفلت و جهالت شده‌ام یک بار، کم است کینه‌توزی از خصم در محفل خون دوباره دعوت شده‌ام استوار آن کو دل استوار و محکم دارد کی از کم و بیش این جهان غم دارد؟ در شاید و امّا و اگر کی ماند آن کس که چو حجر، از ولا یم دارد؟ باغ و زاغ من حجر، رفیق دردم و همدم داغ این داغ ولا مرا برد تا صد باغ من طایر آشیان جنت آزاد تو تیره دل و جامه سیه همچون زاغ بقیعی دیگر حجری که ز فضل شد شفیعی دیگر رفته است فرا اوج رفیعی دیگر خفاش نداشت طاقت نورش را انگار به پا کرده بقیعی دیگر مردی دیگر با حضرت مرتضی رفیقی دیگر بر امت اسلام شفیقی دیگر مصداق «رجال صدقوا» عهدش را آورد به جا، گشته صدیقی دیگر جاودانه زهری نه، که در راه شما نوش نکرد تا شمع رخ خوب تو خاموش نکرد شک نیست که جاودانه تر می گردد حجری که فضایلت فراموش نکرد یار مولی بس شهد که در یاد شما نوش نکرد مهر رخ روشن تو خاموش نکرد دانم که به یادش آوردی مولا جان! مردی که تو را هیچ فراموش نکرد در راه ولا در راه ولا بلا به جان دید و خرید تا دشمنک‌اش به سان یک گل بر چید صد بار دگر زیارتش فخر من است «تا کور شود هر آنکه نتواند دید» شهید دوباره آن راد که او دوباره گردید شهید حجر است که دهر همچون او کمتر دید چون یاد علی نکرد زایل از دل خفاش بود دشمنش، او چون خورشید دوباره شهید انگار دوباره حجر گشته است شهید آن یاور راد و پاک و سرسخت و رشید یاران علی همچو خودش بر حق اند خفاشک پَست پُف نموده خورشید!؟

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: