خط قرمزهای مداخله نظامی در سوریه
هفته گذشته احتمال مداخله نظامی شدت گرفت. آمریکایی ها و اروپایی ها بعد از تجربیاتشان در افغانستان، عراق و لیبی اشتهایی برای مداخله نداشته اند. درعین حال هیچکدام از آنها مایل نبودند در موقعیتی قرار گیرند که مداخله نظامی ناممکن باشد. بنابراین آنها یک خط قرمز تعیین کردند که اگر پشت سرگذاشته شد، آنها را وادار به تجدید نظر در امر مداخله نظامی کند: این خط قرمز استفاده از سلاح های شیمیایی بود.
خبرآنلاین:انتشار مقاله جرج فریدمن، به معنی تایید اظهارات و ادعاهای او نیست. فریدمن در این مقاله به بررسی وضعیت سوریه و تشریح دلایل خود مبنی بر عقلانی نبودن و ممکن نبودن مداخله نظامی در سوریه پرداخته است. جرج فریدمن* جنگ در سوریه یکی از معدود میراث های باقی مانده از بهار عربی، دو سال است که در این کشور جریان دارد. دخالت های خارجی قابل توجهی در جنگ بوده است. از ایران گرفته تا روسیه سعی کرده اند از از علوی ها و بشار اسد حمایت کنند. سعودی ها و برخی دیگر از کشورهای خلیج فارس به طرق مختلف و به شکل وسیعی شورشیان سنی را مورد حمایت قرار داده اند. آمریکایی ها، اروپایی ها و اسرائیل نیز در بهترین شرایط سعی کرده اند خود را بیطرف و بدون دخالت نشان دهند. هفته گذشته احتمال مداخله نظامی شدت گرفت. آمریکایی ها و اروپایی ها بعد از تجربیاتشان در افغانستان، عراق و لیبی اشتهایی برای مداخله نداشته اند. درعین حال هیچکدام از آنها مایل نبودند در موقعیتی قرار گیرند که مداخله نظامی ناممکن باشد. بنابراین آنها یک خط قرمز تعیین کردند که اگر پشت سرگذاشته شد، آنها را وادار به تجدید نظر در امر مداخله نظامی کند: این خط قرمز استفاده از سلاح های شیمیایی بود. [چهار دلیل برای شیمیایی کردن اسد] این مرز بندی دو دلیل داشته است. اول این بود که ایالات متحده آمریکا و دولت های اروپایی یک وحشت سیستماتیک نسبت به استفاده از سلاح های کشتار جمعی در سایر کشورها دارند. آنها نهایتا این موضوع را به عنوان خطری در قبال خود می دانند، خصوصا اگر این سلاح ها دردست استفاده کنندگان و بازیگران غیر دولتی بیفتد. اما سوریه یک دلیل ویژه دارد. هیچکس گمان نمی کرد که اسد تا اندازه ای شکننده بشود که از سلاح های شیمیایی استفاده کند چرا که آنها احساس می کردند نهایت استراترژی اسد این است که از مداخله نظامی آمریکا و اروپا جلوگیری کند و به همین خاطر هرگز خط قرمز را رد نخواهد کرد. این موضوع آمریکایی ها و اروپایی ها را آسوده خاطر می کرد برای اینکه به آنها اجازه می داد درعین اینکه از افتادن در خطر مداخله گری در سوریه جلوگیری کند درباره آن خود را مصمم و جدی نشان بدهند. اما در هفته های اخیر، ابتدا انگلیس و فرانسه و سپس اسرائیل و ایالات متحده آمریکا تصریح کردند که نظام اسد از سلاح های شیمیایی استفاده کرده است. هیچکس نمی توانست انبوهی از کشته شدگان در سوریه را نشان دهد و نیز شواهد استفاده از این سلاح ها به اندازه کافی دقیق نیست که کسی خواستار اقدامی فوری درباره آن شود. پیشتر در عراق، مشخص شد که هیچ برنامه هسته ای یا معدنی از سلاح های شیمیایی و بیولوژیکی که سازمان های اطلاعاتی به آن تصریح کرده بودند در کار نیست. اگر چنین چیزی یافت می شد، آنگاه حمله نظامی آمریکا به عراق می توانست از حمایت های بین المللی بیشتری برخوردار شود، که در آن صورت هم معلوم نبود نتیجه ای بهتر از این به دست می آمد. ایالات متحده آمریکا احتمالا همچنان سنی ها را به موقعیتی شکننده سوق می داد، ایرانی ها همچنان از معارضان شیعی حمایت می کردند و کردها همچنان از حرفه هرج و مرج برای ساختن یک منطقه خودمختار کردستان استفاده می کردند. با این حساب می توان گفت که درگیری ها کمابیش به همین شکل ادامه داشت و خروجی آن تفاوتی با وضعیتی که الان وجود دارد نداشت. چیزی که ایالات متحده در عراق، افغانستان و لیبی آموخت این است که نابود کردن یک دولت با استفاده از قدرت نظامی مرسوم، امر نسبتا ساده ای است. اما آنچه به مراتب مشکل تر و اگر نگوییم غیرممکن است، تشکیل یک دولت جدید با استفاده از همان قدرت نظامی مرسوم است. دولتی که روی کار می آید ممکن است از برخی جهات اخلاقی بهتر از آنچه در قبل بوده باشد- مثلا در مورد عراق تصور دولتی شرور تر از صدام حسین بسیار مشکل است- اما نظامی که جایگزین آن می شود ابتدا دولت بحران نامیده می شود، سپس رژیم دیگری روی کار می آید که بقای آن صرفا تا زمانی است که دست آن در دست قدرتمندآمریکا قرار داشته باشد. بنابراین با خط قرمز یا بدون آن، معدود کسانی هستند که بخواهند با بهانه قرار دادن سلاح های کشتار جمعی وارد یک جنگ تازه شوند. استدلالات و توهمات مداخله جویان با این همه برخی هستند که به خاطر مسائل اخلاقی خواهان مداخله نظامی هستند. در سوریه همان موضوع اخلاقی وجود دارد که در عراق وجود داشت. نظام کنونی فاسد است. نباید فراموش شود که رژیم اسد در سال 1982 نیز کشتار بزرگی در حماء مرتکب شد. این نظام مرتکب موارد فاحشی از نقض حقوق بشر و خشونت شد. اما انگار هیچ چیز جدیدی در این باره نبود و جهان توانست خیلی بی تفاوت با این مساله برخورد کند چرا که در آن زمان هنوز این امکان وجود داشت که یک سکوت رسانه ای در قبال رویدادها بوجود آورد. اتحاد جماهیر شوروی بعنوان حامی اصلی سوریه از ان دفاع می کرد و درگیر شدن با سوریه در آن زمان مساوی با درگیر شدن با اتحاد جماهیر شوروی بود. جنگی که تقریبا کسی خواستار ورود به آن نبود چرا که خطرات بسیار زیادی به همراه داشت. شرایط امروز اما متفاوت است. مدافع اصلی سوریه ایران است که از مدت ها پیش (تا پیش از بحران سوریه) در مسیر تغییر توازن قدرت در منطقه حرکت کرده است. بنابراین از نقطه نظر راست آمریکایی، یک مداخله نظامی از لحاظ اخلاقی باید با رژیم های شیطانی صورت گیرد. برخی در جناح چپ نیز البته کسانی هستند که خواستار مداخله نظامی هستند. در دهه 1980، نگرانی اصلی چپ ها تهدید جنگ هسته ای بود و آنها هر مداخله ای را بعنوان عامل بهم زننده توازنی نامطمئن موجود می دانستند. این نگرانی هم اکنون از بین رفته است و توصیه برای مداخله نظامی برای حمایت از حقوق بشر اگر نگوییم یک مطالبه و ایده جهانی است بلکه یک موضوع مهم برای چپ ها به حساب می آید. تفاوت میان مداخله جویان جناح چپ و راست توهماتی است که به آن باور داشته و از آن حمایت می کنند. برغم تجربیات افغانستان و عراق، مداخله جویان جناح راست همچنان معتقدند که ایالات متحده و اروپا این قدرت را دارند که نه تنها رژیم ها را تغییر دهند بلکه بحران های پس از آن را نیز فرونشانده و دموکراسی هایی با مدل غربی پدید آورند. چپ ها معتقدند که یک چنین چیزی بعنوان پی آمد یک مداخله متوازن وجود دارد- در چنین مداخله ای ایالات متحده آمریکا و اروپا برای پایان دادن به یک حکومت شیطانی خاص وارد می شوند و وقتی شیطان رفت، حالا کشور با آزادی کامل یک دموکراسی نهادیه با مدل غربی را انتخاب می کند. درحالیکه مداخله جویان جناح راست نمی توانند درس های افغانستان و عراق را درک کنند، مداخله جویان جناح چپ نمی توانند درس های لیبی را درک کنند. همه عاشق سقوط کمونیسم در اروپای شرقی بودند. چه کسی بود که دوست نداشته باشد؟ برای راست ها فروپاشی امپراطوری شیطانی و برای چپ ها پذیرش و احترام به حقوق بشر در سطح جهان در اولویت قرار داشت. اما اروپای شرقی در سال 1945 و در پی تسلط و اشغال گری آدولف هیتلر، توسط ژوزف استالین اشغال شد. اروپای شرقی ها هیچگاه حقیقتا هیچکدام از این ها را نپذیرفتند و حتی تا اندازه ای از هر دوی آنها متنفر بودند. فروپاشی آنها را آزاد کرد تا همان باشند که به صورت طبیعی باید می بودند. آنچه در آنجا زیر پوستی در جریان بود همچنان هست، سرکوب شد اما همچنان فرهنگ و روح سیاسی طبیعی خود را حفظ کرد. این چیزی نبود که در زیر پوست افغانستان یا عراق جریان داشت. این کشورها اروپا نبودند و نمی خواستند که باشند. یکی از دلایل انزجار از صدام این بود که یک سکولار بود - که مبانی اساسی اسلام را هم در زندگی شخصی و هم در نحوه اداره کشور، نقض می کرد. بسیاری بودند که از قبل رژیم او منتفع شده و از او حمایت می کردند، اما اگر شما او را از قدرت بر می داشتید چیزی که باقی می ماند یک کشور مسلمان بود که می خواست به فرهنگ سیاسی خودش بازگردد، درست همانگونه که اروپای شرقی به فرهنگ سیاسی خودش بازگشت. در سوریه، دو فرقه اصلی با یکدیگر می جنگند. رژیم اسد علوی است، یک شاخه و انشعابی از انشعابات مذهب شیعه. اما ویژگی مهمتر آن این است که یک نظام سکولار است، که نه براساس لیبرال دموکراسی یا اسلام بلکه با چسبیدن به ریشه های پوسیده سوسیالیسم عربی سکولار اداره می شود. اگر این نظام کنار گذاشته شود آنچه باقی می ماند یک جنبش سکولار یا لیبرال دموکراتیک دیگر نیست، بلکه نیروهای مسلمان بنیادگرایی هستند که برای مدتی طولانی سرکوب شده اما از بین نرفته بوده اند. مقاله این هفته نیویورک تایمز در مقاله ای اشاره کرد که هیچ نیروی سکولار سازمان یافته ای در منطقه وجود ندارد که توسط شورشیان سنی اداره شود. همه جا در کنترل نیروهای مذهبی است. در سوریه سکولاریسم متعلق به حزب بعث و علوی ها بود و بسیار بی رحم. اما رها شدن از شر آن به معنی روی کار آمدن لیبرال دموکراسی نیست. این چیزی است که بسیاری از ناظران درباره بهار عربی تشخیص ندادند. آنها فکر کردند که زیر پوست رژیم سرکوب گر حسنی مبارک که هم سکولار و هم بی رحم بود یک نیروی لیبرال دموکراتیک سکولار وجود دارد. تازه چنین نیرویی در مصر، بیشتر از سوریه، عراق، افغانستان و حتی لیبی وجود داشت، اما هنوز نتوانسته جایگزین مبارک باشد. جایگزین اخوان المسلمین بود و هیچ جایگزین سکولار دیگری بدون ارتش مصر قابل تصور نبود. مشکلات مداخله چالش های نظامی بزرگی برای مواجه با سوریه وجود دارد. یک مداخله های تمام عیار جواب نمی دهد. حملات گزینشی و حساب شده به تاسیسات شیمیایی ایده خوبی است، اما اطلاعات درباره مکان آنها هیچگاه دقیق و کامل نبوده است، سوریه از یک سیستم دفاعی هوایی پیچیده ای برخوردار است که از کار انداختن آن بدون برجای گذاشتن تلفات جانی بالا امکان پذیر نیست و منفجر کردن ساختمان های حاوی سلاح های شیمیایی می تواند به انتشار آنها پیش از از بین رفتنشان در آتش انفجار شود. اعزام سرباز به عمق خاک سوریه موضوع به پرواز در آوردن چند سفر با بالگرد نیست. کشور یک اردوگاه نظامی است و نابود کردن یا اشغال زاغه های سلاح های شیمیایی پیچیده و نیازمند نیروی انسانی است. برای نابودی زاغه ها شما باید ابتدا بنادر، فرودگاه ها و جاده ها را برای رسیدن به آنها تصرف کرده و یا امن کنید و سپس باید از همان جاده ها که تعداد آنها بسیار زیاد است دفاع کنید. پاکسازی سوریه از سلاح های شیمیایی - با فرض اینکه آنها همه در قلمرو اسد هستند- نیازمند اشغال کل آن قلمرو است و نقشه های دقیق این قلمرو روزانه تغییر می کند. همچنین ممکن است براساس پویش و ماهیت جنگ داخلی، برخی سلاح های شیمیایی حقیقتا به دست شورشیان سنی افتاده باشد. هیچ حمله هوایی یا حمله گزینشی دقیق توسط نظامیان نیروی ویژه نمی تواند مشکل را حل کند. درست مانند عراق، ایالات متحده مجبور خواهد بود کل کشور را به اشغال خود در آورد. اگر اسد و رهبری او کنار گذاشته شود، پیروان او- یک اقلیت قدرتمند و قابل توجه- به مقاومت ادامه خواهند داد، همانگونه که اقلیت سنی در عراق این کار را کرد. منفعت زیادی از حکومت اسد عاید آنها شده است و از نظر آنها اگر سنی ها پیروز شوند آنها خود را با یک مصیبت و فاجعه روبرو خواهند دید. سنی ها در تلافی کردن به مراتب بی رحم تر هستند. در طرف سنی ممکن است یک گروه لیبرال دموکرات سکولار وجود داشته باشد اما اگر باشد بعید است که سازماندهی شده باشد و قطعا کنترل آن در دست اسلامگرایان و سایر افراطیون مسلمان است که برخی از آنها با القاعده در ارتباطند. جنگ داخلی ادامه خواهد داشت مگر آنکه ایالات متحده به حمایت از اسلامگراها مداخله کند و از قدرتش برای در هم شکستن علوی ها و تحویل دادن قدرت به اسلامگراها استفاده کند. چنین اتفاقی در عراق افتاد آن هم وقتی که ایالات متحده سنی ها را درهم شکست اما نمی خواست قدرت را به شیعیان بدهد. نتیجه آن شد که همه به آمریکایی ها انتقاد کردند. این نتیجه یک مداخله بی طرفانه و طبیعی یا یک مداخله طراحی شده برای ایجاد یک دموکراسی نهادینه شده خواهد بود. آنهایی که مداخله می کنند خود را در تله واقعیت سوریه و ارزوهای درهم و برهمی که گاه دامن گیر سیاست خارجه آمریکا و اروپا می شود گرفتار خواهد دید. از هیچ استراتژی منطقی، هیچ ضرری متوجه کسی نخواهد شد. آمریکا و اروپا جمعیت و ثروت زیادی در اختیار دارند. از این نظر آنها می توانند از عهده چنین مداخله هایی بر بیایند. اما آمریکا نمی تواند از عهده جوابگویی شکست های مدام در نتیجه مداخله گری هایش در کشورهایی که منافع ملی حاشیه ایی برایش داشته برآید، آن هم درجائیکه برای خودش اهداف سیاسی غیر منطقی برای جنگ تعیین کرده است. به یک معنی، قدرت ربطی به درک ندارد و درس نگرفتن از اشتباهات قدرت را ضعیف می کند. خیلی چیزها فراتر از قدرت نظامی ایالات متحده آمریکا هستند. ایجاد دموکراسی های مشروع از طریق حمله نظامی یکی از این چیزهاست. افرادی هستند که می گویند مداخله برای جلوگیری از خونریزی است نه تحمیل ارزش های غربی. دیگران خواهند گفت مداخله ایی که ارزش های غربی را تحمیل نکند بی معنی است. هر دو اشتباه می کنند. شما نمی توانید یک جنگ داخلی را با اضافه کردن یک طرف دیگر به جنگ به اتمام برسانید مگر اینکه آن طرف جدید قدرت بی حدوحصر غیر قابل مقاومتی را به میدان بیاورد. آمریکا قدرت زیادی دارد اما قدرت آمریکا بی حد و حصر نیست و قدرت بی حد و حصر به معنی تلفات جانی بی حد و حصر است. و شما نمی توانید فرهنگ سیاسی یک کشور را از بیرون تغییر شکل دهید مگر اینکه شما خود را برای نابود کردن آن مانند آنچه درباره ژاپن و آلمان صورت گرفت آماده کرده باشید. ایالات متحده، با متحدان اروپایی اش، قدرتی که برای پایان دادن به خونریزی در سوریه است ندارند. [آیا آمریکا به سوریه حمله خواهد کرد؟] اگر این کار را بکنند فقط باید مسئولیت خونریزی های بیشتری را بدون دست یافتن به هیچ هدف استراتژیکی را بپذیرند. جاهایی هست که باید به جنگ رفت اما این جاها خیلی کم هستند و باید از اهمیت بسیار بالایی برخوردار باشند. خونریزی در سوریه برای آمریکایی ها آنقدر که برای خود سوری ها مهم است، اهمیت ندارد.