یک پیشنهاد تکراری اما جذاب!/ چرا «وضعیت سفید» را دوباره باید دید؟
در وضعیت سفید از دوربینرویدستهای سرگیجهآورِ سریالهای تلویزیون که بعد از سریالهای سرسری و عجلهایِ که در سیما اپیدمی شد خبری نیست و کادرها شستهرفته و تروتمیز است و برای حرکتهای دوربین خساست و تنبلی نشده. اگر شانس همراهتان نشده و این مجموعه را در هنگام پخشش از دست دادهاید و خاطرهباز هستید و دلتان برای دهۀ شصت تنگ شده، فرصت را از دست ندهید.
کد خبر :
259435
سرویس فرهنگی «فردا»: در روزگاری هستیم که شبکههای مختلف سیما در جذب مخاطب با چالش همراهند و گاهی کمتر کسی علاقهای به تماشا کردن سریالهای تلویزیونی دارد. این وضعیت بیشتر از هرکس کام شبکههای ماهوارهایِ فارسی زبان را شیرین کرده. تلویزیون هم از طریق شبکههایی مثل «آیفیلم» و «تماشا» دست به دامن سریالهای قدیمی خود شده است. در این اوضاع و احوال ولی هستند سریالهایی که راه خودشان را میروند و خلاف عادات همیشگی سریالسازی تلویزیون عمل میکنند. اواخر تابستان 1390 سریالی از سیما پخش شد که هیچ شباهتی به مجموعههای بیرمق تلویزیون و نودشبیهای
ملالآور نداشت. حمید نعمتالله و گروهش در «وضعیت سفید» دست به کاری بزرگ و تماشایی زدهاند. «وضعیت سفید» یادآور روزهای پرالتهاب جنگ است. این بار نه با نمایشِ خاکریزها و عملیاتها و موشکها و خمپارهها و چهرههای زخمی و خاکی که با به تصویر کشیدنِ اوضاع و احوال خانوادههای ساکنِ تهران و کیلومترها دورتر از خط مقدم.
در ماههای پایانی جنگ یعنی زمستانِ سرد سال 1366 که صدامحسین شهرهای ایران را هدف قرار داده بود، تهران هم مانند شهرهای جنوبی مثل اهواز و آبادان ناامن شده بود و خانوادهها از ترس موشک بعثیها خانه و زندگی را رها میکردند و راهیِ سفرهای اجباری میشدند. شمال کشور و روستاها و خانهباغهای اطراف تهران مقصد اصلی بود. در «وضعیت سفید» خانوادهای ازهمپاشیده که تقریباً هیچکدام از اعضایش چشم دیدن دیگری را ندارند به خانهباغِ مادری میروند و ما در طول چهلوشش قسمت شاهد درگیریها و قهروآشتیهایشان هستیم. الگوی فیلمِ مادر (علی حاتمی) در این جا هم به
کار میرود. حضور صمیمی مادر خانواده و در اینجا تهدید بیرونی یعنی جنگ با دشمن خارجی عامل دور هم جمع شدنهای دوباره میشود، دوستی دوباره، خندههای دوباره و شروعی دوباره. شاید مهمترین نکتهای که این سریال را یکه و مثالزدنی کرده است، شیوۀ روایت قصهاش باشد. نعمتالله و همکار فیلمنامهنویسش هادی مقدمدوست قصه را به شیوۀ مرسومِ سریالها روایت نمیکنند. زندگی این خانواده با نمایش دقیق جزئیات همراه است. جزئیات دقیقی که در سریالهای دیگر نمیبینیم. اینجا واقعاً همه چیز دهۀشصتیست. از تکهکلامها و لباسها گرفته تا سبک زندگی که خیلی از ما با دیدنش
سر ذوق خواهیم آمد. اینجا میبینید که مثلاً ضبط موسیقی از نواری به نوار دیگر با چه مکافاتی انجام میشود و حضور سریالهای تلویزیونی در زندگی عادی مردمِ روزگاری نه چندان دور آن هم در شرایط جنگی چهقدر جدی بوده. مثلاً در یکی از قسمتهای پایانی کل خانواده را میبینیم که منتظر است تا اولین قسمت از سریال هزاردستان را ببیند. تمام اتفاقات سریال با محوریت شخصیتی جذاب و بدیع به نام امیرمحمد (با بازیِ یونس غزالی) رخ میدهد. امیر نوجوانی غیرقابلپیشبینی است که رفتار و تلاشهایش به شدت یادآور شخصیت دوستداشتنی مجید در قصههای مجید (کیومرث پوراحمد) است. این بار
عشق دوران نوجوانی را هم به وضعیت مجید اضافه کنید. حمید نعمتالله پیش از این سریال دو فیلم مهم سینمایی ساخته است. بوتیک، اولین ساختۀ او و از اولین محصولاتی که با دوربین دیجیتالی فیلمبرداری میشد و رنگ پرده را میدید، پدیدۀ سینمای ایران در سال 82 بود و تحسین منتقدین را برانگیخت. نعمتالله پس از وقفهای 5 ساله با کمدی «بیپولی» به عرصۀ سینما بازگشت. او در کارگردانی این سریال وقتِ زیادی صرف کرده و این در تکتک نماهایی که در مجموعه میبینیم مشهود است. پلانهای پربازیگر و شلوغ که هر کس اندکی با مقولۀ تصویر آشنا باشد میفهمد که مدیریت و کارگردانیش چهقدر
سخت و طاقتفرساست، کم نقص از آب درآمده.
در وضعیت سفید از دوربینرویدستهای سرگیجهآورِ سریالهای تلویزیون که بعد از سریالهای سرسری و عجلهایِ که در سیما اپیدمی شد خبری نیست و کادرها شستهرفته و تروتمیز است و برای حرکتهای دوربین خساست و تنبلی نشده. اگر شانس همراهتان نشده و این مجموعه را در هنگام پخشش از دست دادهاید و خاطرهباز هستید و دلتان برای دهۀ شصت تنگ شده، فرصت را از دست ندهید. سروشسیما این مجموعه را در 8 دیویدی به همراه پشت صحنه عرضه کرده است.