شاعری جوان با اندرزهای دنیادیدگان

پروین اعتصامی ویژگی‌های منحصر به فردی در شعر و ادب فارسی دارد اما یکی از ویژگی‌های او در ذهن شعر دوستان و آنهایی که سر و کاری با ادب فارسی دارند، این است که تا اسم پروین به زبان می‌آید شعری که او برای سنگ مزارش سروده هم به ذهن متبادر می‌شوند...

کد خبر : 255130

فارس: کمتر شاعری را می‌توان چون پروین اعتصامی در شعر و ادب سراغ داشت که در سن 30 سالگی چنین دیوان پر بار، پرحکمت و ماندگاری داشته باشد. پروین اعتصامی ویژگی‌های منحصر به فردی در شعر و ادب فارسی دارد اما یکی از ویژگی‌های او در ذهن شعر دوستان و آنهایی که سر و کاری با ادب فارسی دارند، این است که تا اسم پروین به زبان می‌آید شعری که او برای سنگ مزارش سروده هم به ذهن متبادر می‌شوند و خیلی‌ها وقتی می‌خواهند شعری از پروین نمونه بیاورند به سراغ این شعر می‌روند که: اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گر چه جز تلخی ز ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است صاحب آنهمه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است دوستان به که ز وی یاد کنند دل بی دوست دلی غمگین است ... هر چند شاید از نظر ادبی این شعر در میان اشعار پروین خیلی شاخص نباشد اما به خوبی یکی از بارزترین ویژگی‌های شعر او را نشان می‌دهد؛ اعتصامی تلخ به زندگی نگاه نمی‌کند بلکه دنبال عبرت‌آموزی است و در جای جای شعرش به مخاطب و خواننده شعرش هشدار می‌دهد و می‌خواهد نکته‌ای را بیاموزد و این تفکر تا آنجا پیش می‌رود که خودش را دست مایه عبرت دیگران و آیندگان می‌کند و در قالب شعری برای سنگ مزارش درس زندگی را به آنها می‌آموزد. نکته مهمتر در منظومه فکری پروین این است که او حکمت می‌آموزد و پند می‌دهد اما این پند دادن مثل پند دادن دیگر شاعرانی نیست که از مخاطبشان می‌خواهند دم را غنیمت بشمارند و در لحظه خوش باشند. یا سراغ عشق روند و بعدش هرچه باداباد! نمک حکمت پروین برگرفته از قرآن و احادیث است و او با شیرین زبانی و البته ساده گویی در قالب حکایت‌های مختلف به شاگرد زانو زده در محضر شعرش، حکمت و نکته‌های اخلاقی می‌آموزد. او نگاهش به آخرت و سرای باقی است و مرتب می‌خواهد جلوه حقیقی دنیا و زندگی را نشان دهد و به خواننده خودش تذکر دهد که باید از عمر به خوبی استفاده کرد. از سوی دیگر او نه تنها در شعرش توصیه به بهره گیری مناسب از عمر کرده است بلکه دیوان به جا مانده از او هم به خوبی نشان می‌دهد که او عمری کوتاه اما پر ثمر داشته است. پروین اعتصامی زاده 25 اسفند 1285 در تبریز است و در 15 فروردین 1320 درگذشته است. او فرزند یوسف اعتصامی (اعتصام‌الملک آشتیانی) و اختر فتوحی ملقب به مُقدّم العِداله و متخلص به "شوری" از واپسین شاعران دوره قاجار، اهل تبریز و آذربایجانی است .پدر و مادری ادیب داشت اما زیر سایه آنها قرار نگرفت و در 35 سال عمر خود قد برافراشت و نام اعتصامی‌ها را در شعر ایران جاوید کرد. پروین به تشویق ملک‌الشعرای بهار در سال 1315 دیوان خود را توسط چاپخانه مجلس منتشر کرد. اما کمتر شاعری را می‌توان در شعر و ادب سراغ داشت که در سن 30 سالگی چنین دیوان پر بار و نغز و پرحکمت و ماندگاری داشته باشد و این نشان می‌دهد که او نه تنها توصیه به بهره بردن از عمر کرده است بلکه خودش بیشتر از دیگران در این راه پیش قدم بوده است. آنچه در ادامه می‌آید نگاهی است بر قصاید پروین و در این قصاید تلاش کرده‌ایم مروری داشته باشیم بر بیت‌هایی که این شاعر نگاهش را درباره عمر و زندگی و نحوه استفاده از فرصت اندک زندگی نشان می‌دهد. او در قصیده اولش دنیا را دشتی می‌داند که انبوهی از شهیدان در آن خفته‌اند و باید وقت حضور را در این خوابگه غنیمت شمرد ضمن اینکه نباید عمر را به بیهودگی تلف کرد. این دشت، خوابگاه شهیدانست فرصت شمار وقت تماشا را از عمر رفته نیز شماری کن مشمار جدی و عقرب و جوزا را او در قصیده 3 دنیا و زندگی در آن را ناپایدار و گذران می‌خواند و هشدار می‌دهد که مبادا خانه بر آب بسازیم و ارزان عمر گران را از دست بدهیم: برود اندرون، خانه عاقل نسازد که ویران کند سیل آن خانمان‌را چه آسان به دامت درافکند گیتی چه ارزان گرفت از تو عمر گران‌ را اختر شعر ایران در قصیده 4 دیوانش در قالب گفت‌وگویی از سقراط درباره زندگی و مرگ، اندرز می‌دهد و می‌گوید زندگی دیگری پس از این زندگی است و دنیایی به غایت زیباتر و بزرگ‌تر پس این پرده وجود دارد. بعد جوان‌ترها را خطاب قرار می‌دهد که ایام جوانی را غنیمت بدانند و اینگونه اندرز دادن از شاعری که خود جوان است و چون دنیا دیدگان سخن می‌گوید، هم جالب است و هم عجیب: یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی بگفت ای بی‌خبر، مرگ از چه نامی زندگانی را اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی که گردون‌ها و گیتی‌هاست ملک آن جهانی را چراغ روشن جان‌را مکن در حصن تن پنهان مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را به چشم معرفت در راه بین آنگاه سالک شو که خواب آلوده نتوان یافت عمر جاودانی را.. او در قصیده 5 به نوعی دیگر مخاطبش را وادار به حرکت می‌کند: ...تنها نه خفتن است و تن آسانی مقصود ز آفرینش و ایجادت نفس تو گمره است و همی ترسم گمره شوی، چو او کند ارشادت... و باز استفاده از عمر و فرصت کوتاه زندگی در قصیده6 پروین به نوع دیگری جلوه می‌کند: عمر گذران را تبه مگردان بعد از تو مه و هفته بیشمار است پروین در قصیده8 هم همین غنیمت شمردن عمر عزیز را با دو مثال زیبا بیان می‌کند: وقت گرانمایه و عمر عزیز طعمهٔ سال و مه و صبح و مساست از چه همی کاهدمان روز و شب گر که نه ما گندم و چرخ آسیاست قصیده 11 هم باز به مضمون عمر و از دست ندادن عنان زندگی اختصاص دارد و فرصت‌های زندگی را باری بس گران می‌داند که باید هم مراقب آن بود و هم هوشیار که عنان اسب عمر در دست کیست و به کدام سو می‌رویم: آن کس که چو سیمرغ بی نشانست از رهزن ایام در امانست ایمن نشد از دزد جز سبکبار بر دوش تو این بار بس گرانست اسبی که تو را میبرد بیک عمر بنگر که بدست که‌اش عنانست قصیده 14 دیوان پروین اعتصامی نیز یکی از زیباترین قصاید او است که هم عمر را بسیار گذران تشبیه می‌کند و هم به سراغ وصف انسان وارسته و سبکبال می‌رود و او را مرغی می‌داند که در این خاکدان آشیانه نداشته است چون شیوه دنیا وفای به آدم‌هایش نیست: ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت ایام عمر، فرصت برق جهان نداشت روشن ضمیر آنکه از ین خوان گونه گون قسمت همای وار بجز استخوان نداشت سرمست پر گشود و سبکسار برپرید مرغی که آشیانه درین خاکدان نداشت هشیار آنکه انده نیک و بدش نبود بیدار آنکه دیده به ملک جهان نداشت کو عارفی کز آفت این چار دیو رست کو سالکی که زحمت این هفت خوان نداشت گشتیم بی شمار و ندیدیم عاقبت یک نیک روز کاو گله از آسمان نداشت آن کس که بود کام طلب، کام دل نیافت وان کس که کام یافت، دل کامران نداشت کس در جهان مقیم بجز یک نفس نبود کس بهره از زمانه بجز یک زمان نداشت زین کوچگاه، دولت جاوید هر که خواست الحق خبر ز زندگی جاودان نداشت او در قصیده 19 علم دانش را گوهری می‌داند که ارزش دارد عمر گرانمایه را برای به دست آوردنش خرج کرد: دانش چو گوهریست که عمرش بود بها باید گران خرید که ارزان نمی‌شود قصیده 21 پروین هم از زبان «ما» است؛ این «ما» یعنی همه ما انسان‌هایی که روزها و ماه‌ها و سال‌ها دستمان می‌سرد و می‌رود و چیزی بر ما افزوده نمی‌شود: هفته‌ها کردیم ماه و سالها کردیم پار نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم خانه روشن گشت، اما خانهٔ دل ماند تار صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار دام تزویری که گستردیم بهر صید خلق کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار قصیده 24 شروعش با حذر است. حذر به کسانی که شیفته گیتی و دنیا هستند: ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش نفس دیویست فریبنده از او بگریز سر به تدبیر بپیچ از خط فرمانش و در ادامه همین قصیده عواقب حذر نکردن از نفس سرکش را نشان می‌دهد: دامن عمر تو ایام همی سوزد مزن از آتش دل، دست بدامانش ره مخوفست، بپرهیز ازین خفتن ابر تیره است، بیندیش ز بارانش قصیده 26 هم نگاه دیگری به زندگی و فرصت عمر دارد که در آن انسان هوشیار باید متوجه باشد که این چند سال مجال خداوند است برای او تا دست ضعیفان را بگیرد، راه را از بیراه تشخیص دهد، گرهی را بگشاید و در مجموع از فرصت امتحان سرافراز بیرون بیاید: بس سقف شد خراب و نگشت آسمان خراب بس عمر شد تمام و نشد روز و شب تمام منشین گرسنه کاین هوس خام پختن است جوشیده سالها و نپختست این طعام بگشای گر که زنده‌دلی وقت پویه چشم بردار گر که کارگری بهر کار گام در تیرگی چو شب پره تا چند می پری بشناس فرق روشنی ای دوست از ظلام ای زورمند، روز ضعیفان سیه مکن خونابه می‌چکد همی از دست انتقام و سرانجام در قصیده 27 او به خواننده‌اش می‌گوید که به هر حال فرصت ها رو پایان است و مرگ نزدیک: حرص و آز مبر فرصت عزیز بسر به جهل و عجب مکن عمر بی بدیل تمام زمان رنج شد، ای کرده سالها راحت دم رحیل شد، ای جسته عمرها آرام روحش شاد و نامش بلند

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: