آن پیر دختر باهوش... آن که همکار بود با هر دو تا بوش!!
آورده اند که روزی مریدان او را گفتند: «در طول زندگی کدامین مسئله دیدی که از حل آن عاجز بودی؟» فرمود: «مرا حیرت از آن است که چرا این پشه ها برای نیش زدن ما پانزده طبقه به خود زحمت می دهند و این همه بالا می آیند؟! حال آن که همان طبقه اول هم افرادی زندگی می کنند که پشه ها می توانند آنها را نیش زنند؟!!» پس جمله مریدان باشنیدن این مسئلت به شیخ حق دادند و به هوش او تبارک الله اسود المخلوقین گفتند و انگشت حیرت گزیدن گرفتند!!
کد خبر :
254433
سرویس خواندنی های «فردا»: به علت کثرت تقاضاهای نسوان محترم برای نواخته شدن به تازیانه نقد و هم چنین اعتراض به مردانه شدن طنازیهای سایت فردا! نویسندگان ستون تذکره الرجال تصمیم به خرق عادتی بزرگ گرفتند و پای در میدان پر خطر نقد نسوان گذاشتند. در این مطلب «پ.خالتور» به سراغ«کاندولیزا رایس» رفته است.
************************
آن که با اسرائیلی ها می کرد هم پیالگی، آن گرفته مدرک کارشناسی خود را در سن ۱۹ سالگی، آن پیر دختر با هوش، آن که همکار بود با هر دو تا بوش، آن که می زد حرف های اضافی، آن معشوقه معمر قذافی، آن دانشجوی
سابق پدرمادلین آلبرایت، آن که در مسایل خاور میانه نمی شناخت دست لِفتش را از رایت، آنمشاور سابق امنیت ملی یو اس آ، آن شصت و ششمین وزیر امورخارجه ایالات متحده آمریکا، آن نخستین زن سیاهپوست وزیر امورخارجه ایالات متحده، آن که قذافی او را می گفت: ای دم بریده!! آن استادعلوم سیاسی دانشگاه استنفورد، آن
که چون نپذیرفت جبّه وزارت جان کری آن را در ربود!!،آن مشاور روابط با شوروی و اروپای شرقی در انحلال اتحاد جماهیر شوروی و اتحاد آلمان، آن که از شرق اروپا به غرب امریکا بود در حال طیران!! آن دارای دکتری علوم سیاسی، آن آخر مذاکره و دیفلماسی، آن که سخنانش یخ بود چون آیس!! مولاتنای اونوری ها کاندا لیزا رایس! زاده چهارده نوامبر هزار و نهصد و پنجاه و چهار بود و از نوجوانی بسیار پر کار بود و وجهه امریکا در زمان او تیره و تار بود!! و از دیفلماسی های ناکار آمد او سرِ کلی عراقی و افغانی بالای دار بود و از حامیان زنده باد بهار بود!! آورده اند که چون از مادر بزاد جای گریه وعظ نمود و
سیاست خارجه و روابط بین الملل تحلیل و تدریس کرد چنانکه جمله مریدان از سخنش در شگفت شدند!! و چون به جوانی رسیدروزى مریدان از او پرسيدند: «سبب زیادی مدت وزارت تو چيست كه چندين كابينه آمدهاند و رفتهاند و تو همچنانى كه هستى؟! و همچنان چشم فرزیدنت ها به سوی توست و مولایت اوباما، هنوز خواستی که تو را بر راس وزارت امور خارجه گذارد؟» گفت: «از مدت وزارت امور خارجه، ما را آن به حساب آرند كه در داخل گذشته است! بنگر تا چه سهم از وزارتم در وطن سپرى گشته است! پس خواهند که ما را به کار گیرتد تا حقوقی که ما را داده اند حلال گردد!! آورده اند که روزی مریدان او را گفتند: «در طول
زندگی کدامین مسئله دیدی که از حل آن عاجز بودی؟» فرمود: «مرا حیرت از آن است که چرا این پشه ها برای نیش زدن ما پانزده طبقه به خود زحمت می دهند و این همه بالا می آیند؟! حال آن که همان طبقه اول هم افرادی زندگی می کنند که پشه ها می توانند آنها را نیش زنند؟!!» پس جمله مریدان باشنیدن این مسئلت به شیخ حق دادند و به هوش او تبارک الله اسود المخلوقین گفتند و انگشت حیرت گزیدن گرفتند!! آورده اند که باری در جایی مجلس کرده بود و مریدان را علم سیاست مدن خارجه همی آموخت که یکی از مریدان دست بالا کرد از بر پرسش و گفت: «مسئلتن!» مولاتنا فرمود: «نگویم!!» پس مرید حیران گشت که شما که
ندانید من چه خواهم پرسید!» فرمود: «دانم! لیک نگویم!» باز مرید اصرار نمود. فرمود: «خواهی پرسی که چگونه ما از تدریس در دانشگاه به مقام وزارت امور خارجه ینگه دنیا رسیدیم و این مرتبت یافتیم؟» گفت: «آری لیک شما از کجا فهمیدید؟!» فرمود: «نگویم!» پس جمله مریدان اسرا همی کردند که تا نگویی دامنت رها نسازیم. پس گفت: «این از اسرار مگوست و گفتن ندارد لیک ما می گوییم!! راستش دیشب قذافی که از دلدلدگان ماست به خوابمان آمد و این سرّ با ما در میان گذاشت! که فردا مریدی از تو چنین خواهد پرسید! و تو جوابش مگو که باعث خنده مریدان گردی!» سخن که بدین جا رسید جمله مریدان، قول دادند که گر
سرّ این حکمت به آنان آموزش دهد، هیچ یک لبخندی نیز بر لب راه ندهد!! پس فرمود: «این منصب از آن مناصب است که به افراد ناپخته و خام ندهند!! و باید که به قول آن شاعر ایرانی:
خام بدم، پخته شدم سوختم تا هنر وزیری آموختم!!
و در باب ما همين رفت و این سیه چردگی از این روی است!! پس مریدان نیمی از حال برفتند و نیم دیگر یک صدا خواندند که:
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ علم آموزان چنین مستحق هجرانند مگرم روی سیاه تو بیاموزد کار ور نه فرزینی و مستی همه کس نتوانند
پ. خالتور