روایت محمدعلی کشاورز از سالهای دور بازیگری
اگر شاهعباس نبود، شاید امروز محمدعلی كشاورز، در خیابانهای تفلیس قدممیزد و حتی شاید هم ایران را با یكی از كشورهای عربی اشتباه میگرفت.
سرویس فرهنگی «فردا»: «اگر شاه عباس صفوی نبود، امروز سینمای ایران هنرپیشهای به نام محمدعلی كشاورز نداشت». تعجب كردید؟ اما واقعیت دارد، این را خود كشاورز به ما گفت. واقعیت این است كه محمدعلی كشاورز از تبار همان «گرجستانی»هایی است كه شاهعباس آنها را حدود 300سال قبل با زبان خوش یا بعضا ناخوش(!) به اصفهان آورد.
اگر شاهعباس نبود، شاید امروز محمدعلی كشاورز، همان خوابگزار اعظم سلطان و شبان، شعبان استخوانی هزاردستان، اسداللهخان پدرسالار، محمدابراهیم فیلم مادر، اتابك ناصرالدین شاه و... در خیابانهای تفلیس قدممیزد یا برای خودش كشاورزی میكرد و حتی شاید هم ایران را با یكی از كشورهای عربی اشتباه میگرفت. محمدعلی كشاورز با وجود كهولت و كسالت، با روحیهای شاد، در آپارتمانی در شهرك غرب ـ كه با سبك و سیاق سنتی و قدیمی تزئین شده ـ در كنار دهها قاب عكس قدیمی و خاطره خوب از 80 سال، زندگی میكند. گفتوگوی جامجم با آقای بازیگر را از نظر میگذرانید. آقای كشاورز! این فامیل كشاورز چطور انتخاب شد؟ اجداد شما كشاورز بودند؟ نام فامیل ما قبلا اصلانی بود، ما نوادههای امیراصلان خان ارمنی كه در زمان شاهعباس از گرجستان آمده و مسلمان شده بودند، هستیم. پس این چشمهای خاكستری شما یادگار گرجستان است؟ بله، ارث آنهاست. پدر من فامیلش را عوض كرد و چون كشاورز بود و كشاورزی میكرد نام خانوادگی ما را «كشاورز» گذاشت. شما متولد سال 1309 هستید و فكر میكنم اولین خاطره شما برمیگردد به شهریور 1320 و هجوم متفقین به ایران، به نظرم بهتر است این بخش از تاریخ را از زبان محمدعلی كشاورز بشنویم و شما آن را روایت كنید. شما در آن زمان كجا بودید، یادتان میآید؟ آن زمان كه ما در اصفهان بودیم، جنگ شروع شد، به این صورت هم نبود كه خبر دهند، رسانه نبود، رادیو و تلویزیون هم نبود، یادم هست كه نگاه میكردیم و هواپیماهای متفقین را برفراز آسمان میدیدیم، این هواپیماها اعلامیه پخش میكردند و این برایمان عجیب بود. آن موقع چندسال داشتید؟ حدود 11 سال. در اصفهان مثل تهران در زمان جنگ جهانی دوم قحطی شد؟ خیر، اصفهان مثل تهران قحطی نشد، ولی چیزی كه در آن موقع كم بود قند و شكر بود، ما كه مدرسه میرفتیم مدیر مدرسه بچهها را هفتهای یك بار جمع میكرد و به تكتك دانشآموزان یك جعبه پولكی میداد. چرا؟ چون قند و شكر كم بود، به جای قند، بین دانشآموزان پولكی پخش میكردند. مدیر این پولكیها را از جیب خودش میداد؟ نه، از بودجه وزارت فرهنگ بود، ما هم میبردیم خانه و بهجای قند با چای میخوردیم. شفافترین خاطرهای كه از جنگ جهانی دوم یادتان میآید؟ یك روز داشتیم میرفتیم مدرسه، مدرسهمان هم در محله جلفای اصفهان بود، دیدیم كه كامیونهای عجیب و غریب پر از سربازهای خارجی و در حال عبور از خیابانهای شهر هستند، مردم هو میكشیدند و سنگ میزدند، سربازهای سوار بر كامیون هم به سمت مردم آدامس پرت میكردند كه البته كسی این آدامسها را برنمیداشت، مردم وقتی این كامیونهای متفقین را میدیدند شعار «مرگ بر انگلیس» و «مرگ بر روس» میگفتند و بعضا فحشهای بد و ناموسی هم به آنها میگفتند. آن زمان زایندهرود مثل حالا خشك نشده بود، بچهها میرفتند از كنار زایندهرود ریگ و سنگ برمیداشتند، دست به دست میدادند یا پیراهنهایشان را پر از ریگ و سنگ میكردند و میآوردند جایی كه كامیونها در حال رد شدن بودند و به سمت كامیونها پرتاب میكردند. مردم اصفهان در این موقع، چندبار تظاهرات ضدبیگانه داشتند. به هرحال متفقین از اصفهان گذشتند. این خاطره را خیلی خوب به خاطر دارم. یعنی برخلاف تهران كه قحطی شد، اصفهان این اتفاق نیفتاد؟ بله، این طور بود. این به خاطر خصوصیات اصفهانیها بود؟ بله، مردم اصفهان طوری همبستگی داشتند كه مثل سایر شهرهای ایران در زمان جنگ جهانی دوم دچار قحطی نشدند، هنوز هم اصفهانیها این طوری هستند و هوای هم را دارند. بعد از عبور متفقین از اصفهان، حال و هوای شهر چطور بود؟ هرج و مرج اتفاق افتاد؟ نه، مردم اجازه هرج و مرج ندادند، مدتی بعد گروههایی را برای اسكان به اصفهان آوردند كه بعد فهمیدیم آنها لهستانی هستند. مردم اصفهان هم وقتی فهمیدند كه این لهستانیها آواره و گرفتار هستند، با همه مشكلات و كمبودهایی كه داشتند، خیلی به آنها كمك كردند. لهستانیها در كجای اصفهان ساكن بودند؟ آنها در باغهای محله جلفا كه ارمنینشین بود، ساكن شدند، مردم اصفهان برایشان غذا درست میكردند و برای آنها میآوردند و یك مسالهای كه خیلی جالب این بود كه مردم اصفهان از زنها و دخترهای لهستانیها به طور خاص مواظبت میكردند كه اراذل و اوباش دنبال دختران و زنان آنها نیفتند. این مواظبت طوری بود كه در همان موقع چند تا از ارامنه جلفا با این لهستانیها ازدواج كردند، آن موقع هم كه به این اندازه پاسبان نبود، خود مردم و جوانهای اصفهان مواظب این لهستانیها بودند، در حالی كه مردم اصفهان اصلا با متفقین خوب نبودند و همان طور كه گفتم به كامیونهای متفقین سنگ میزدند اما حواسشان به این لهستانیهای آواره هم بود. یك نكته جالب دیگر هم در مورد این لهستانیها این بود كه وقتی از ایران رفتند، بعضیهایشان به نیوزلند رفتند و در آنجا پاركی به نام اصفهان درست كردهاند به یاد خاطراتشان از اصفهان ما. آقای كشاورز! خودتان تاحالا دعوا كرده بودید در این دوره نوجوانی؟ چون بعضی نقشهای شما مثل شعبان استخوانی طوری است كه آدم باور نمیكند شما دعوا و كتككاری بلد نباشید! بله، اتفاقا خاطره خیلی جالبی از این دوره دارم. سال 1329 عروسی شاه با ثریا بود، عدهای از اقوام لر بختیاری میآمدند كه بچهها آمدند و خبر آوردند كه برخی اراذل مزاحم دخترها شدند و به اصطلاح دنبال دخترها افتادند. ما هم كه در اصفهان بودیم همراه دوستانمان به دخترها گفتیم این مزاحمها را بكشانند در كوچهای، ما هم رفتیم و حسابی كتكشان زدیم و فرار كردیم، شب كه در خانه بودیم، دیدم در میزنند، به بابایم قضیه مزاحمت برای دخترها و كتك زدن مزاحمها را گفتم، پدرم هم گفت هیچ نگران نباش! با هم رفتیم كلانتری آن جوانهای مزاحم هم با سرو كله باندپیچی شده آمدند، بازپرس از من پرسید چه كسانی اینها را كتك زدند؟ گفتم فقط من بودم! فردایش ما را بردند به دادگستری و ما چند نفر را زندانی كردند، بابایم با جمعیت زیادی آمده بود در دادگستری كه ما را آزاد كنند، اینقدر ماجرا بالا گرفت كه استاندار اصفهان میان جمعیت رفت و قول داد كه ما را آزاد كنند، پدرم حتی به این هم راضی نشد و گفت باید آن بازپرس هم عوض شود، ما را آزاد كردند و آن بازپرس را بلافاصله به سیرجان منتقل كردند. از همكلاسیهای شما در اصفهان كسی به خاطرتان هست؟ آدم معروف و موفقی بین آنها هست؟ ما به مدرسه ادب میرفتیم كه هرچی هم كه داریم از آن مدرسه و از استادان و بزرگان آن موقع آقای كتابی، جهاداكبر و شفیعی را داریم. یك معلم هم داشتیم به اسم حجتالاسلام اشراقی كه به ما عربی درس میداد. در مدرسه ادب انجمن تئاتر، ادبی و ورزش داشتیم. در واقع جرقههای فعالیت هنری ما از اینجا زده شد، از همكلاسیهایمان در مدرسه ادب آقای مهندس حقوقی بود كه جزو مهندسین ناب و درجه اول كشاورزی است كه البته الان بازنشسته شده ولی حوزه تخصصی مطالعاتش راجع به دلایل خشك شدن رودخانه زایندهرود است. دیپلمم را كه گرفتم، پدرم مجبور شد بیاید تهران، ما هم به تهران آمدیم و من رفتم خدمت وظیفه، این میشود حدود سالهای 1332. كجا خدمت كردید؟ خدمت وظیفه در همین پادگان سرآسیاب بود. چطور پایتان به دنیای حرفهای سینما ، تئاتر و هنر باز شد؟ موقع خدمت سربازی، بعد از دوره آموزشی در سرآسیاب بهكرمان منتقل شدیم، برای اینكه از زیر كار نظامی دربیاییم، گفتیم كه ما تئاتر كار میكنیم! در دوره سربازی چند تئاتر آماتوری با دوستان كار كردیم، بعد از پایان خدمت سربازی، آمدیم به تهران و جویای كار، خیلی اتفاقی دیدم كه در روزنامه اطلاعات یك آگهی زدهاند كه هنرستان هنرپیشگی هنرجو میپذیرد. یعنی شما بعد از دیپلم و سربازی رفتن، آمدید به هنرستان هنرپیشگی؟ بله و دلیل اینكه سن و سال من از بعضی دوستان همدورهام بیشتر است، همین است. از همان دوره سربازی سخت به هنر علاقهمند شده بودم، در هنرستان هنرپیشگی اسم نوشتم، امتحان دادیم و قبول شدیم. در خدمت استادان خیلی خوبی كه آنجا بودند یك دوره سه ساله را گذراندیم. چه كسانی بودند؟ استاد علیاصغر گرمسیری، استاد رهاورد، استاد حبیب یغمایی، خانم ملك ساسانی، مثلا آقای مهرتاش به ما موسیقی ایرانی درس میداد. از فضای بیست و هشتم مرداد چیزی خاطرتان هست؟ ما زمان كودتا در اصفهان بودیم كه شنیدیم دولت مصدق را سرنگون كردند، در اصفهان آنقدرها شلوغ نشد، اصل قصه كودتا در تهران بود. آن شعبان جعفری معروف را شما دیده بودید؟ نه ندیده بودمش، شعبان جعفری در تهران زورخانه داشت و به دربار وابسته بود. یعنی در سریال هزاردستان كه شما به نوعی شخصیت او را بازآفرینی كرده بودید، هیچ تجربه نزدیكی از شخصیت او نداشتید؟ در هزاردستان آن شخصیتی كه من نقشش را بازی كردم، شعبان استخوانی بود كه جزو كمیته مجازات بود، ربطی به شعبان جعفری نداشت، هرچند گرتهبرداریهایی هم از او در این شخصیت شده بود، اما مال زمان و مكان متفاوتی بودند، البته باید بگویم كه تهیهكننده سریال هزاردستان هم آقای شنگله بود. خاطرهای از سریال هزاردستان كه تابه حال جایی تعریف نكرده باشید، دارید؟ در هزاردستان، آن صحنه آخری كه مفتش شش انگشتی میخواست شعبان استخوانی را بكشد، من به علی حاتمی گفتم: علی جان! شعبان یك لوتی است، در فرهنگ لوتیهای قدیم اینطور است كه اگر دشمن آمد و كارد زد به شكمش، رودههایش را میگذارد و دنبال قاتل میدود، گفتم ولی در این سكانس، یك گلوله به شعبان میزنند و تمام. بهتر است اینطوری باشد كه وقتی تیر اول را میزنند، من بیفتم دنبال قاتل، تیر دوم را بخورم و باز قدمها كوچكتر بشود و وقتی بهقاتل رسیدم، او با تیر سوم مرا بكشد، مرحوم علی حاتمی گفت اینكه میگویی خیلی خوب است، ولی به ما گفتهاند كه باید این صحنه را همین الان تمام كنیم، به دلیل كمبود وقت و بودجه و آن چیزی كه تو میگویی طول میكشد، اینجا بود كه شدیدا عصبانی شدم نه از دست علی حاتمی، بلكه از سیستمی كه نگذاشت علی حاتمیها كار خودشان را آن طور كه دوست دارند، انجام دهند. بعد از هنرستان هنرپیشگی چه كردید؟ بعد ما رفتیم دانشگاه هنرهای دراماتیك كه البته برای اولین بار بود این دانشگاه در ایران تأسیس شده بود، حتی یكسری از بچهها رفتند دانشگاه تهران كه آنها قبول نكردند، ولی وزارت فرهنگ سابق كه آقای دكتر فروغی بودند كه به پای تئاتر و موسیقی این مملكت خدمات بسیار شایانی كرد، دانشگاه دراماتیك را ایجاد كرد و ما هم كنكور دادیم و قبول شدیم و استادان درجه یك این مملكت آنجا تدریس میكردند. همدورهایها و استادان شما چه كسانی بودند؟ معروفترین همدورهای ما، مرحوم علی حاتمی بود. در آن دانشگاه رشتههای بازیگری، ادبیات دراماتیك، نمایشنامهنویسی، كارگردانی و طراحی صحنه داشت و آنجا دكتر آرمانپور، زندهیاد دكتر محمدجعفر محجوب، دكتر صفا، هشترودی، دكتر خوانساری، آقای شنگله و آقای حمید سمندریان تدریس میكردند. مرحوم حسین تهرانی كه نوازنده معروف تنبك بود به ما ریتم درس میداد، دانشكدههای هنرهای دراماتیك، ساختاری مدرن، ولی با استادان بزرگ و قدیمی داشت و این فرصت بسیار خوبی به ما میداد. پایاننامه لیسانس شما چه بود؟ عنوان پایاننامه من «تأثیر متقابل جامعه و هنر» بود و استاد راهنما هم زندهیاد دكتر آریانپور. اولین نقش سینمایی شما چه بود؟ فیلمی كه آقای فرخ غفاری ساخته بود به نام شب قوزی. نقش شما در این فیلم چه بود؟ من نقش یك سلمانی را داشتم كه یك شاگرد داشت و نقش آن را خود آقای غفاری بازی میكرد، به نظر من از فیلمهای خوب و ماندنی است كه الان نسخه اصلی فیلم در موزه سینماتیك فرانسه هست. اولین بار كه طعم سانسور و توقیف در سینمای ایران را چشیدید، كی بود؟ یك فیلمی قبلا آقای فرخ غفاری ساخته بود به اسم «جنوب شهر» كه در سینمای مایاك نشان دادند آن موقع سرتیپ نادر باتمانقلیچ وزیر كشور بود، شب سوم آمده بود فیلم را دیده بود و بلافاصله دستور توقیف فیلم را داد و آقای فرخ غفاری را هم شب بازداشت كردند. خاطرهای از هنرمندان درباری هم دارید؟ البته یك سری از بچههای هنرمند و هنرپیشه بودند كه در جشنهای بیست و هشتم مرداد میرفتند در كاخ و یك مقدار ادا و اصول در میآوردند، ولی ماها مطلقا این كار را نمیكردیم. آقای كشاورز میشود گفت كه تقریبا با همه كارگردانها كاركردهاید بجز آقای مسعود كیمیایی؟ بله میشود اینطور گفت، با كیمیایی كار نكردم چون آن موقع بچههایی كه در بخش تئاتر وزارت فرهنگ و هنر بودند حق اینرا كه در هر فیلمی بازی كنند، نداشتند و تعهد داشتند كه فقط فیلمهای درجه یك و هنری بازی كنند، كه در آنجا من یادم است آقای كیمیایی فیلم قیصر را میخواست بسازد كه از من هم دعوت كرد، اما چون ما اجازه نداشتیم من نرفتم، نقش من را آقای جمشید مشایخی بازی كرد. ظاهرا شما از سینمای كیمیایی خوشتان نمیآید؟ درست است، من خیلی از تم كارهای كیمیایی خوشم نمیآید. بزرگترین حسرت هنری محمدعلی كشاورز؟ هنرمندی بود به نام آقای اصغر تفكری، اگر بود و میگذاشتند و فرصت میداشت از بزرگترین كمدینهای تاریخ ایران میشد. آقای كشاورز بدترین نقشی كه بازی كردید و پشیمان هستید چه بود؟ من از فیلمهایی كه بازی كردم پشیمان نیستم. مشكل مهم سینمای ایران از نگاه محمدعلی كشاورز؟ در تلویزیون و تئاتر و سینما، چیزی كه الان نداریم یا به صورت كامل و ایدهال نداریم، تهیهكننده خوب است، بسیاری از مشكلات و مفاسد ناشی از تهیهكننده نامناسب، كار نابلد یا كاسبكار است، الان هركسی گاوداری دارد و پولدار است میآید تهیهكننده سینما میشود! همین است كه نجابت را از سینمای ما برده است و باعث این مشكلات و فسادها شده است. اگر وارد عرصه بازیگری نمیشدید دلتان میخواست چهشغلی داشته باشید؟ نمیدانم روزگار به چه صورت رقم میخورد؟ البته من اول در دانشكده پزشكی قبول شدم، ولی وقتی برای اولین بار به سالن تشریح اجساد رفتم، دیدم كه نمیتوانم! چه نقشی را دوست داشتید بازی كنید اما نكردید؟ من خیلی دوست داشتم نقش یك رهبر اركستر را بازی كنم، الان كه دیگر پیر شدیم و از كار افتادیم. گفتند چون پیر شدی حافظ از میكده بیرون شو. شما تا به حال عاشق شدید؟ بله، یك بار عاشق شدیم و برای همیشه عشق را كنار گذاشتیم و برای هفت پشتمان بس است! میشود بگویید داستان چه بوده؟ دختری كه گرفتمش عاشقش بودم دیگر. میتوانید بگویید داستان چه بود؟ بازیگر بود؟ نه بازیگر نبود، ما رفتیم خواستگاری و ازدواج كردیم و كمی بعد جدا شدیم، تلخی آن هنوز با من هست، البته ثمره آن هم نلی، دخترم است كه همه چیزم است و در كار هنری هم بسیار فعال است. این روزها شما در خانه چه كاری انجام میدهید؟ من فقط كتاب میخوانم. چه كتابی؟ تمام كتابهای من درباره ادبیات است. آخرین كتابی كه خواندید چه بوده؟ كتاب «خاكستر هستی» كه محمدجعفر محجوب نوشته و به نظر من لازم است تمام كسانی كه كار سینما تئاتر میكنند این كتاب را بخوانند تا ببینند تاریخ ادبیات ما چه سوژههای گردنكلفتی برای ساختن فیلم و سریال دارد. دوست داشتید با كدام كارگردان كار كنید كه كار نكردید؟ با آنهایی كه دلم میخواست كار كردم، اما هنوز هم دوست دارم آقای شنگله یك تئاتر كار كنند و من هم با این پای شل بروم و كار كنم. بامعرفتترین دوست محمدعلی كشاورز؟ علی نصیریان. شما، آقایان علی نصیریان، جمشید مشایخی و عزت الله انتظامی، چهار پیشكسوت و تفنگدار سینمای ایران هستید، هركدام را چطور توصیف میكنید؟ علی نصیریان، نویسنده، كارگردان و بازیگر ایرانی است و كمتر كسی اینها را با هم دارد. عزتالله انتظامی، آدمی واقعا دلسوز، هم در زندگی شخصی هم در زندگی هنری و جمشید مشایخی به پای این سه نمیرسد، ولی آكتور خوبی است. شما از مردم ایران راضی هستید؟ من مردم پایین شهر را خیلی دوست دارم. پایین شهریها مانند كف دست میمانند، زلال، شفاف و بامعرفت! هیچ جای دنیا شرافت و انسانیت ایرانیها را ندارد. بدترین عادت مردم ایران چیست؟ دروغگویی ! آقای كشاورز اصفهانیها چه جور آدمهایی هستند؟ برعكس آنچه كه میگویند بسیار آدمهای سادهای هستند. زرنگ نیستند؟ نه، میگویند كه خیلی زرنگ هستند، اما در كارشان حسابگر هستند؛ یعنی اگر مهمانی بروید آنجا صاحبخانه مینشیند و میگوید گز میخورید، اگر بگویند آره، میگوید خوب بروید بخرید. (میخندد) دلتان میخواهد به اصفهان برگردید؟ دلم میخواهد به اصفهان برگردم، هنوز نفهمیدند پلهایی كه آنجا ساختند با چه مادهای بوده كه 400 سال است چیزی نشده، اما بیآبی رخ اصفهان را كه زایندهرود است، گرفته است. تا آب به زایندهرود برنگردد، من هم به اصفهان برنمیگردم! آخرین نقش سینمایی كه بازی كردید چه بود؟ در فیلم فرزند صبح، نقش معلم و استاد امام خمینی را بازی كردم كه حالا نمیدانم آن قسمت را پخش میكنند یا نه؟ چه صحنهای است؟ امام و استادش روبهروی هم مینشینند، امام كه نقش ایشان را عبدالرضا اكبری بازی میكند یك انگشتری را كه استادش به ایشان داده بود، آن را از دستش درمیآورد و به او میدهد و میگوید من را دعا كن، استاد امام هم میخندد و میگوید تو هم من را دعا كن. چیزی كه الان محمدعلی كشاورز از مسئولان میخواهد؟ من تعجب میكنم چرا تلویزیون این شهركی را كه علی حاتمی ساخت اسمش را گذاشت شهرك غزالی؟ چرا نگذاشت شهرك علی حاتمی؟ درست است كه فیلمهای علی حاتمی جاودانه خواهند ماند، اما باید این نامگذاری هم میشد و به نظرم در این مورد تلویزیون یك مقداری بیمهری كرد.