سرویس خواندنی های «فردا»: به علت کثرت تقاضاهای نسوان محترم برای نواخته شدن به تازیانه نقد و هم چنین اعتراض به مردانه شدن طنازیهای سایت فردا! نویسندگان ستون تذکره الرجال تصمیم به خرق عادتی بزرگ گرفتند و پای در میدان پر خطر نقد نسوان گذاشتند. در این مطلب «رفیق بی کلک» به سراغ«ویشکا آسایش» رفته است.
**************************
آن که بسیار مشهور شد با بازی در نقش قطام، آن که جدی بود در عین داشتن ظاهری آرام! آن که عروسک شد در فیلم ساحره، آن که اظهار نظرهایش بود گاها نادره!آن که تحسین شد به
خاطر بازی در در دو فیلم عشق به علاوه 2 وبلوغ، آن که در شخصیت هایی که بازی می کرد دل می برد از مردان بالطایف الحیل و نبوغ! آن جعده سریال مختار نامه، آن که فراستی می گفت بازیش در نیامده و خامه!!! آن که اول بار طراحی صحنه کرد در فیلم دنیا، آن که پا به سن گذاشته بود و نگران آینده و فردا! آن برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن از جشنواره بیست و نهم
فیلم فجر، آن که ناز پرورد تنعم بود و فارغ از سختی و زجر! آن که خودش را بازی می کرد و نبود اهل نمایش، بانو ویشکا خان آسایش!!! متولد کلان شهر تهران بود و برای خودش دارای کلی طرفدار و خواهان بود و از دیدن بر و روی جوانان نو رسیده حسرت کشان بود و از وضع اقتصادی بازیگران نالان بود! نقل است که چون از مادر بزاد زار زار بگریست و پیوسته همی گفت: «وورد وورد!» پس چون چند روز گذشت و گریه اش تمام نشد این حکایت عجب به نزد معبری فمینیست بردند و او بگفت: «تا چند روز مردان را از دیدار با او محروم کنید، حالش خوش شود!» پس چنین کردند و نتیجه گرفتند! پس آن معبر را گفتند: «ما را از حکمت این
کار آگه کن؟!» گفت: « این کودک با زبان بی زبانی حرف ما تکرار همی می کرد و می گفت ورود آقایان ممنوع!» پس بعدها که کارش بالا گرفت، در فیلمی با همین نام بازی بکرد و سیمرغ بهترین بازیگر زن ببرد! نقل است که بسیار به تاکسی سوار شدن علاقت داشت و یکی از فانتزی هایش این بود که چون راننده بخت برگشته به طریق درد و دل کردن ماجرایی آغاز می کرد و سفره دل پهن می نمود، همین که به جای حساس داستان می رسید، با صدایی قاطع می گفت: «سپاس! پیاده می شوم!» و بقیت راه پیاده گز می کرد!!! از او جملات عالی نقل است، از جمله: «من مطالعه میکنم، ولی اگر قرار باشد در تعطیلاتم بین کتاب خواندن و راه رفتن
یکی را انتخاب کنم، راه میروم!» «از بچگی علاقه ای به نوشتن نداشتم و همیشه پدربزرگم برایم انشاء مینوشت!» « ازدواج موقت، برای زندگی موقت بد نیست!» نقل است که چون حالی دست می داد مریدان گرد خود جمع می کرد و ایشان نصیحت ها می کرد: « شما را پند می دهم که همیشه حقیقت را، هرچقدر هم که تلخ و خطرناک بود با قدرت بر زبان بیارید! لیک پیش از آن شما را سفارش می کنم به روی آوردن به ورزش دو و میدانی!!!» پس مریدان قدری هنگ بکردند و او را گفتند: «گفتن حرف حق را چه ربط است به یادگیری دو و میدانی!؟» پس تاملی بکرد و گفت: «چون لازم است پس از گفتن حقیقت پا به فرار گذارید و سلامتی خود حفظ
کنید!!!» پس مریدان جملگی او را تایید ها بکردند! نقل است که از خبرنگار جماعت خوشش می آمد و شغلشان را همی سخت و جالب می بدانست! اما چون مریدان خبرنگار او را پرسیدند: «پس چرا اغلب تلفن ما با بی اعتنایی جواب ندهی؟!» پاسخ داد: «اولین نفری که از میان شما خبرنگاران زنگ بزند برایم جالب است، ولی ده نفر بعدی که پشت سر هم زنگ همی زنند، خسته کننده میشود و پاسخشان ندهم!!!» نقل است که چون مدرک تحصیلی اش از فرنگ گرفت و به ایران بازگشت فریاد زنان در فرودگاه به خیل مشتاقانش بگفت: « فایند! فایند! آی فایند!!» پس مریدان از دامنش بیاویختند که: «این که گویی یعنی چه؟!» پس بگفت: «ِ آی فایند
به زبان شما یعنی اینکه یافتم!!!» پس گفتند: «چه را یافتی؟!» گفت: « دلیل اینکه چرا برخی از ما در کشورمان موفق نشویم! علت العللش این است که دیگران هی ما را مجبور می کنند تا به خاطر هر اتفاق و پیشرفتی شیرینی بدند!!!» پس مریدان او را تصدیق ها بکردند و مطلب دستشان آمد که باید قید شیرینی مدرک لیسانس بانو ویشکا را بزنند!!! رفیق بی کلک!