آن کارگردان خونه مادربزرگه.... آنکه ف می گفتند می رفت اوین - درکه!
روزی با خواهرانش با اتوبوس به راهی می رفتند. که ناگاه یکی از جای برخاست و یک صندلی خالی گشت. پس این سه خواهر هنرمند از برای نشستن براین صندلی دعوایشان شد و جدالی سخت آن سه را درگرفت!! پس رندی آنجا بود و مسئلت از وی خواستند! فرمود: «هر کدام از شما که مسن تر است، بر روی صندلی بنشیند!!» پس هر سه خواهر به هم نگاه کردند و صندلی تا رسیدن به مقصد خالی ماند !»
سرویس خواندنی های «فردا»: به علت کثرت تقاضاهای نسوان محترم برای نواخته شدن به تازیانه نقد و هم چنین اعتراض به مردانه شدن طنازیهای سایت فردا! نویسندگان ستون تذکره الرجال تصمیم به خرق عادتی بزرگ گرفتند و پای در میدان پر خطر نقد نسوان گذاشتند. در این مطلب «پ.خالتور» به سراغ«مرضیه برومند» رفته است. *********************************
آن بازیگر نام دار، آن هنرمند پرکار، آن بانوی هنرمند، آن خواهر راضیه و احترام برومند، آن ستارة قصههای تابهتا، آن کارگردان تئاتر عروسکی شهر موشها، آن کارشناس هنرهای نمایشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، آن مادر تئاتر عروسکی کودکان
زاده ۱۳۳۰ در تهران بود و صاحب ذوق فراوان بود و در کار کودک و نوجوان مرد میدان بود و در برنامه های عروسکی همه چی دان بود.
نقل است روزی او را گفتند که، ما را از خاطرات دوران کودکی تان و اتحاد شما و دو خواهر هنرمندتان نکته ای به پیش آورید تا کودکان و نوجوان ما پند گیرند و این حکمت بگوش گیرند. پس مولاتنا لختی بیاندیشید و لبخندی نثار کرد و فرمود: «تو دوران مدرسه هفته آخر عيد كه مي شد هر سه به یکدیگر قول می دادیم و قسم مي خورديم که به مدرسه نيایيم! فردای آن روز که می شد، همه به مدرسه می آمدند ببينند چه كسي نيامده است . يعني من عاشق اون اتحادمون بودم !!!»
نقل است او را مشکلی پدید آمد که او را بسیار سخت و گران آمده بود. پس سر در گریبان کرد و به طریق دلداری دادن به خود فرمود: « هییی! این نیز بگذرد... اما ای کاش از جای دیگری بگذرد و همش از روی ما نگذرد!!!»
نقل است روزی با خواهرانش با اتوبوس به راهی می رفتند. که ناگاه یکی از جای برخاست و یک صندلی خالی گشت. پس این سه خواهر هنرمند از برای نشستن براین صندلی دعوایشان شد و جدالی سخت آن سه را درگرفت!! پس رندی آنجا بود و مسئلت از وی خواستند! فرمود: «هر کدام از شما که مسن تر است، بر روی صندلی بنشیند!!» پس هر سه خواهر به هم نگاه کردند و صندلی تا رسیدن به مقصد خالی ماند !»
آورده اند روزی شیخ را در انجمن بازیگران سینمای ایران غمگین و سر به جیب فرو برده دیدند که رقعه ای اندر دست و زار همی زند . پس مریدان به گرد او پریدند و او را پرسیدند: «یا مولا از برای چه چنین غمین و نالانید؟» بر سر زنان فرمود: «قبض گاز آمده است.» تا مولانا این سخن بگفت، ولوله ای در جمع پدید آمد و فغان و ناله از مریدان برخاست. شیخ گریان فرمود: «کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم، حال این کلنگ بگیرید و از پیش چشم ما دور دارید که ما طاقت این بلایای زمینی و زیر زمینی نداریم.» یکی از مریدان عرض کرد: «یا شیخ این کلنگ نیست که!! قبض است.» فرمود: «هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده.»
گويند بانو برومند روزی با منتقد برنامه هفت در استودیو ای برخورد کرد. پس ناگاه به در و ديوار نگريست و پرید و لامپ پروژکتورها را خاموش کرد!! پس در اين حال عجب مریدی او را پرسيد: «يا شيخ! شما از این کار چه مقصود داشتید؟ ما را از حکمت این کار آگاه گردانید!» فرمود: «جواب منتقدان خاموشي است! مخصوصاً این یکی که از اکابر آنان است!!»
مرضیه خانم برومند را پرسیده بودند یا شیخ شما در مورد بازیگران چه نظر دارید؟ فرموده بود: «بازيگران سرمايههاي كشور هستند!» این سخن را پیش مولانا سلحشور بردند و نظر او خواستند. گفت كه: «بازيگران سرمايه دارهاي كشور هستند! نه سرمایه های کشور! مخصوصاً بازیگران زن» الله اعلم !
پ. خالتور