گر تو افلاطون و لقمانی به علم.... من به یک دیدار نادانت کنم!

مولانا لقمان فرمود: «من لقمان حکیم هستم! شغلم...» پس مولانا حسنی پای برهنه به میان سخن او پرید و ریسمان سخنش درید!! که: «حالا که چی؟ من خودم رتبه زیر صد دانشگاه سراسریم قربونش!! مهندس مییکانیک و لیسانس بازیگری دارم و از هر انگشتم شیش تا هنر می ریزه. دفعه پیش رادان رو آوُردم تو برنامه بهش گفتم: «حالا خودت رو معرفی کن! معرفی کرد خودش رو!!! شمام جای این حرف ها خودت رو معرفی کن ببینیم چی کاره هستی؟»

کد خبر : 246851

سرویس خواندنی‌های «فردا»: «مناظره الرجال» بخش جدیدی از مطالب طنز « فردا » است که حال و هوایی مشابه با تذکره الرجال دارد. در این سری مطالب میان رجال مباحثاتی در می گیرد که به زبان طنز نیم نگاهی به مسائل روز دارد. بدیهی است که نظرات سازنده شما کاربران عزیز می تواند به بهترین وجه به غنای این مطالب یاری کند.در این مطلب « رفیق بی‌کلک » روایت مباحثه ای میان «لقمان حکیم» با «فرزاد حسنی» را برعهده گرفته است.

******************************************

آورده اند که روزی روزگاری برنامه ای بود چمدان نام! که فرزاد حسنی - ادام الله ممنوع التصویره - مجری اش بود و در آن از اکابر و بزرگان قوم، دعوت به عمل می آمد و از زحمات آنان سخن ها می رفت. در یکی از آن برنامه ها مولانا لقمان را دعوت نمودند و میان آن دو گفتگویی شنیدنی درگرفت . در ابتدا، مولانا حسنی گره در اَبروهای صاف کرده اش انداخت و لبان را غنچه کرد و دماغ عمل کرده اش را بالا گرفت و موهای افشانش را تکان داد و گفت: «آره قربونش!! بگووو ببینم لُقی جون! خودت رو معرفی کن مردم بشناسنت!! تو که مثل ما چهره نیستی!! بگو ببینیم کی هستی؟ قربونش!! مولانا لقمان فرمود: «من لقمان حکیم هستم! شغلم...» پس مولانا حسنی پای برهنه به میان سخن او پرید و ریسمان سخنش درید!! که: «حالا که چی؟ من خودم رتبه زیر صد دانشگاه سراسریم قربونش!! مهندس مییکانیک و لیسانس بازیگری دارم و از هر انگشتم شیش تا هنر می ریزه. دفعه پیش رادان رو آوُردم تو برنامه بهش گفتم: «حالا خودت رو معرفی کن! معرفی کرد خودش رو!!! شمام جای این حرف ها خودت رو معرفی کن ببینیم چی کاره هستی؟» پس لقمان گفت: «من حکیم هستم!!» پس مولانا حسنی ناگاه گریبان درید و فریاد کشید: «مولانا آ سِد میلان روومی!!! در صحیفه خود، فرموده است که: «لا تَعرّفُ مِن نفسٍ حمارٍ الی حُسنی!! یعنی هر کس که از خود تعریف کنه خیلی خره!! گاو منه!! به جز مولانا حسنی که از بزرگان و ترانه سرایان و بازیگران و مهندسان و صورت قشنگان است!! فهمیدی؟ آره قربونش اینجوریاس!!»

پس مولانا لقمان شگفت کرد و انگشت حیرت گزید و فرمود: «من...» پس مولانا حسنی فرمود: «آخه چرا اِنقدِ منم منم می کنی؟ معلومه نمی دونی جلو کی نشستی ها!!

عاشقی بر من پریشانت کنم

کم عمارت کن که ویرانت کنم

گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم

تو به دست من چو مرغی مرده‌ای

من صیادم دام مرغانت کنم

ور تو افلاطون و لقمانی به علم

من به یک دیدار نادانت کنم

اصلاً آخه کسی تو رو نمی شناسه که!! اینم که آوردمت تو برنامه فقط واسه اینکه یکی از مردم اومد یقه منو گرفت گفت: «جناب آقای حسنی - دامت برکاته!! گفتم: «بگو قربونش!!» این یارو لقمان رو می شه لطفا بیارین در برنامه زیبا و پرمحتواتون که مجری فوق العاده و شیرین سخنش شما هستید؟ جناب آقای حسنی!!؟» منم گفتم: «آره قربونش! میآرمش!!» حالا اومدی اینجا هی منم منم میکنی!!» پس روی به پشت صحنه کرد و گفت: «چقدر وقت داریم فدات شم!!؟ وقت نداریم؟ خوب پس لقی جون!! اگه با آقای حسنی و مردم کاری چیزی داری، حرف آخرت رو بگو!! تا بعدش من هم خداحافظی کنم!»» پس مولانا لقمان حیران و پریشان از کردة این جوان دهان به سخن گشود که: «آ...» پس مولانا حسنی گفت: «چرا انقد بهت فشار اومده حالا!! چرا صورتت رو کج و ماوج می کنی و رخساره تو در هم می کشی و اون لب و لوچ و دَک و پوزت رو قیقاژ می کنی قربونش؟ آره خوب!! حرف راست شنیدن از بزرگون رسانه و رو در رو باهاشون نشست و برخاستن با اکابری مثل ما، خوف به جون نحیف شوماها و هر کی بیاد جولوو ما بیشینه میندازه که لال مونی گرفتی لابد؟ قربونش!؟ و گر نه که خوب بلبلی می کردی تو این ادبیات کهن پارسی؟!! در آخرم خیلی تشکر می کنم از خودم که به حرف های گهر بارم گوش کردم!! تا برنامه ای دیگه تو کف سیمای یوسفانه و صدای داوودی من باشید و سایه عالی تون مستطیل!! » پس روی به دوربین کرد و گفت: «ممدی سر کوچه واسدا من الان برنامم تموم شد جستی خودم و می رسونم!! سر رام تونستم می رم سیا رو هم میارم!! واسدا جَخدی اومدم فربونش!!» نقل است پس از اتمام برنامه مریدان به گرد لقمان حلقه زدند و از مناظره او با فرزاد حسنی پرسیدند، فرمود: دانی که ادب از که آموختم؟» مریدان فرمودند: «از بی ادبان؟» فرمود: «آری! اما بیش از همه از عبید زاکانی و فرزاد حسنی!»

با چه یاران دغا و دغلی ساخته ام

ادب از بی ادب آموز که لقمان گوید!

رفیق بی کلک

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: