دستفروش سينماي ايران نيستم
اگر علي حاتمي زنده بود دوست داشتم با او كار كنم، با مهرجويي هم دوست دارم كار كنم.
هرچند كمتر كسي ترديد دارد كه اوج نقشآفريني ضرابي در فيلم «دستفروش» بود، در نقش جوانكي روان پريش كه با مادر پيرش زندگي ميكرد، نقش يهودا در سريال «بشارت منجي»، نقش شيطان در سريال «او يك فرشته بود» از ضرابي در دهه هشتاد، چهره جديدي ساخت.
هرچند او نقشهاي طنز، مثل حضور در مجموعه محله بهداشت، مثل آباد و... را هم در كارنامهاش دارد.
گفتوگوی «جامجم» با ضرابی - که اصرار دارد جزو فراموششدگان سینمای ایران نیست - را میخوانید:
آقاي ضرابي شما در دهه 60 هم بازيگر بوديد هم نويسنده، هم طراح دكور، گريمور، كارگردان، چرا مثل بعضي ديگر، شما آچار فرانسه سينماي ايران نشديد؟ چرا اين مسير ادامه نيافت؟
يك سري از اتفاقات و بي قانونيهايي كه الان در سينما هست، مربوط به آن آقاي «پول بيار، آدم بيار» است. البته ايشان در كار خودش خيلي كاردان و كاربلد است، اما او در اصل تاجر آدم در سينماست، عملا يك تجارتي در مورد آدمها دارد كه آدمهاي بالادستي، تهيهكنندهها، كارگردانها و مافيا را خوب ميشناسد و معاملهها را به هم جوش ميدهد، يعني اين نقش آچار فرانسه بودن سينما را در اين اتمسفر ايفا ميكند. اما اينكه چرا من آچار فرانسه نشدم با وجود اينكه سوابق ديگري علاوه بر بازيگري دارم، اين است كه من خودم را يك هنرمند ميدانم و نميخواهم زيرآب اين و آن را بزنم يا يك قطار آدم در جيبم داشته باشم كه به تهيهكنندهها و كارگردانها بندازم و...
بيتعارف! نميخواهيد يا بلد نيستيد؟
اگر ميخواستم اين كارها را انجام دهم ميرفتم بازار سراغ كاسبي، چند بار امتحان كردم و مطمئنم بيزينسمن خوبي ميشدم، اگر ميخواستم كلاه سر مردم بگذارم يك بنگاه شش دهانه باز ميكردم ولي من از اوايل دوران جواني ميخواستم هنرمند باشم، از نظر من هم، هنرمند يعني انسانيت، يعني آدم كاسب نباشد، تواضع، حقوق براي ديگران قائل شدن و احترام به پيشكسوت.
چرا كارطراحي دكور و صحنه را ادامه نداديد؟
من براي دو مجموعه اين كار را كردم و كاري بود كه ذوقي آن را انجام دادم. از نظر حرفهاي، ما خيلي به صحنه و حتي بازيگر نزديك هستيم و سليقه نقش مهمي را ايفا ميكند، به هر حال با شناختي كه از حرفه طراحي دارم، اگر جايي از من كمك خواسته شود، كمك ميكنم.
پس به عنوان شغل نبوده؟
نه. من خودم را حرفهاي اين كار نميدانم به عنوان كسي كه شناخت داشته و در مقطعي كه براي طراح صحنه يك مشكلي پيش آمده كمك كردم كه كار به اصطلاح لنگ نماند، من بارها كار افكت هم كردم ولي هيچ گاه خودم را مدعي اين حرفه ندانستم.
كجا كار افكت انجام داديد؟
چند تا كار تلویزيوني كه در دهه 60 پخش ميشد، مثل داستان اسكندر و ايوان مدائن.
آقاي ضرابي ميشود گفت كه شما بعد از درخشش در دهه 60 جزو «فراموش شدههاي سينماي ايران» هستيد؟
ببينيد من اينطور به قضيه نگاه نميكنم، پرهيز از ابتذال خودش يك امتياز برجسته است يعني اگر كسي سعي ميكرد از ابتذال دوري كند خيلي ارج و قرب داشت و امتيازي براي آن بود، ما چون در چنين مكتبي پرورش پيدا كرديم كه يك سري اصول و پرنسيپ برايمان ملاك بود و در همه موارد سعي كرديم از اين قضيه پرهيز كنيم.
چرا ناگهان كم كار شديد؟ اين به معني فراموش شدگي نيست؟
در دهه 60 تا 70 من پركار بودم و اين ارزشها را هم حفظ كردم اما از دهه 70 انگار يك اتفاقي در سينماي ايران افتاد،ارزشها فراموش شدند، پاك شد، منظورم الزاما ارزشهاي مذهبي نيست، اصولا ارزش و قهرمان و خوبي و تبليغ اين چيزها كمرنگ شد و به همين خاطر آدمهايي كه روي اصول پايبند بودند رفته رفته فراموش شدند. وقتي ابتذال به وجود ميآيد اين افراد پرهيز ميكنند و منتظر كار خوب ميمانند تا اينكه يك دوره پنج ساله ميگذرد و البته ممكن است در آن دوره كار كنند اما كم، من هم در آن مدت چند تا كار با ارزش كردم.
شما در گروه گريم شبكه يك بوديد شايد به نظر ميرسيد كه به طور ناگهاني وارد سينما شديد، اينطور است؟
من از سال 54 به طور رسمي در نمايش راديو و تلويزيون كارمند بودم، يعني بازيگر رسمي بودم و بعد از انقلاب در تئاترشهر كار ميكردم و بعد منتقل شدم به واحد گريم تلويزيون. علت آن هم اين بود كه ارشاد تئاتر شهر را گرفت و ما سر دوراهي مانديم كه برويم اداره تئاتر يا بياييم تلويزيون. به هرحال سينما عرصه بازتري داشت و من به سينما آمدم. ورود من به سينما با فيلم ماموريت بود، ساخته حسين تنخواه.
يعني شما مثلآباد و چند كار تئاتر را در كارنامه داشتيد و بعد وارد سينما شديد؟
بله تئاترهاي تلويزيوني، مجموعه روزگار كهن و غيره.
خيلي از منتقدان اوج كار بازيگري شما را در فيلم «دستفروش» ميدانند، در اين مورد كمتر حرف زده شده است، حالا بعد از بيست سال بگوييد چطور براي بازي در اين فيلم انتخاب شديد؟ ناگفتههاي اين فيلم را بگوييد.
آقاي مخملباف مرا از دور ميشناخت، نقش آن جوانك در اپيزود دوم دستفروش، پيشنهاد اسماعيل سلطانيان بود كه خودش در اپيزود اول بازي ميكرد، دنبال شخصيت ميگشتند، يك روز با من تماس گرفتند كه بروم دفتر آقايعبدالله اسكندري، آنجا رفتم و ديدم كه آقاي سلطانيان و مخملباف آمدند و يك نگاهي به من كردند و به قول معروف براندازم كردند و رفتند، آقاي اسكندري همانجا به من گفت چنین نقشي است و تو انتخاب شدي، من ابتدا ترديد داشتم، به من گفت متن را كه بخواني حتما قبول ميكني و همينطور هم شد.
براي اين نقش افراد و انتخابهاي ديگر هم بودند؟
به دنبال بازيگر ميگشتند، اما اولين كسي كه انتخاب كردند، من بودم.
معروف است كه فيلم دستفروش، سرشار از استعاره و كنايه به روشنفكران است و به اصطلاخ لايههاي پنهاني دارد، توضيحات كارگردان راجع به اين نقش براي شما چه بود؟ شما متوجه اين لايه پنهان بوديد؟ به شما گفته شد كه آن جوانك فيلم دستفروش استعارهاي از روشنفكران است؟
بله، ما نزديك به هشت جلسه با هم تحليل و تمرين داشتيم.
چيزي بود كه شما به نقش اضافه كنيد كه پيشنهاد خود شما باشد؟
آن صحنه چراغ قوه بازي پيشنهاد من بود، خود فيلم گوياست كه اين كاراكتر نمادي از روشنفكري است، در كودكي و عقبافتادگياش باقي مانده و هنوز جهان پيرامون را خوب نميشناسد، خيليها آن موقع پيام فيلم را نگرفتند، ولي آن حرفي كه آن زمان زده، الان بهتر درك ميشود و حتي اين را ميخواهم بگويم كه شايد الان خود مخملباف مصداق همان جوانك دستفروش باشد، آدمي كه مجله دانشمند ميخرد، عكسهاي روشنفكرانه و كافكا جمع ميكند يا خيلي باسليقه اطراف خانه نمادها را ميكشد اين معلوم است كه باسواد و روشنفكر است منتها در كودكي مانده، بالغ نشده، ميترسد، شخصيت مستقل ندارد، كل فيلم دستفروش آدمهايي هستند كه در يك دايره بسته ميچرخند و دوباره برميگردند به همان نقطه اول، در اپيزود اول آن مادر و پدر همينطور بچه را ميچرخانند باز ميبينند كه سرجاي اول هستند، همان جايي كه نميخواستند برود رفته و در اپيزود دوم هم اين آدم خيلي تصورات از خود، آينده و كارهايي كه انجام ميدهد دارد و سعي ميكند اين چرخه را عوض كند ولي باز برميگردد جاي اول و با جنازه مادر روبهرو ميشود و هنوز مرگ مادر (كه نقش اين پيرزن را محمود بصيري بازي ميكرد) را نميفهمد باز همان كارخودش را انجام ميدهد غرهاي خودش را ميزند، آن غرغرهاي روشنفكري را دارد بدون اينكه مرگ را در كنار خودش درك كند و بداند اين آدم ديگر زنده نيست يا بعد از تصادف شرايط عوض شده است. او اين درك را نداشت.
لوكيشن اين فيلم كجا بود؟
سركوچه البرز و پايينتر از حسنآباد، خانهاي قديمي بود كه دقيقا مشرف به پارك شهر بود.
قبول داريد كه اگر دوبله آقاي خسرو خسروشاهي بهجاي شما در دستفروش نبود، كار به اين اندازه نميگرفت؟
بله چون اين نقش كسي را ميخواست كه بتواند «شيك» حرف بزند، به نظرم صداي آقاي خسروشاهي مكمل اين نقش بود و خيلي خوب نشسته بود به تصوير و باورپذير بود.
بعد از دستفروش، چرا ديگر نقش اول را بازي نكرديد؟
شرايط اين طور پيش رفت، حدود 32 تا كار سينمايي در كارنامه من هست ولي بعد از آن چه در سينما چه در تلويزيون چند كار با ارزش كردم مثل همين دهه بعد از 70.
سخاوتمندانهترين و جالبترين پيشنهادي كه بعد از دهه 60 به شما شد؟
پيشنهاد كارهاي 90 شبي هم براي ساختن داشتم البته يك چندتايي هم ساختم از جمله «وقت لبخند» يا مجموعه « آيا چطور ميتوان بود».
اين دو كار براي چه سالي بودند؟
حدودا اوايل سال72.
براي چه شبكهاي؟
فكر ميكنم يكي براي شبكه يك و يكي هم پنج، مدام از اين كارها از ساعت خوش گرفته تا كارهاي اينچنيني به من پيشنهاد شد ولي من بعد از ساختن يكي دو مجموعه، ديگر كار طنز را ادامه ندادم.
شما كه سابقه كار طنز داشتيد، چرا ادامه نداديد؟
طنزهاي دهه 70، ناگهان به ورطه ابتذال افتاد، چيزي كه كمترين اثري از هنر در آن نبود.
ميگويند مبناي كار اين طنزها، «بداهه» بود.
ضرابي: شاید الان خود مخملباف مصداق همان جوانك دستفروش باشد، آدمي كه مجله دانشمند ميخرد، عكسهاي روشنفكرانه و كافكا جمع ميكند يا خيلي باسليقه اطراف خانه نمادها را ميكشد اين معلوم است كه باسواد و روشنفكر است منتها در كودكي مانده، بالغ نشده، ميترسد
نه، بداهه اصول دارد، اين اشتباه بزرگي بود كه بداهه و منطق «هركي هرچيز بامزه تري سر صحنه گفت» منطق خطرناكي براي كارهاي طنز بود و دليل بن بست و ابتذال شديد ژانر طنز در سالهاي اخير، مسلط شدن همين نگاه بود. بگذريم از اينكه اين نوع كارها، حتي بداهه هم نبود، چون بداهه هم براساس يكسري اصول است. من بهترين توصيفي كه ميتوانم از اين موج نوي طنز در سينما و رسانهها داشته باشم اين است كه اين قبيل كارها مثل سر به سر گذاشتن دو تا رفيق كنار خيابان است. مثلا نگاه كنيد به مجموعه ساعت خوش كه يك مبدأ شد در كارهاي طنز و بعدا بازيگرانش به سينما هم آمدند و اين قضيه رشد پيدا كرد و آدمهايش جذب سينما شدند و بيشتر در تلويزيون ديده شدند و متاسفانه به آنها خيلي بيشتر از حد لازم بها دادند، فرصت دادند و حتي بقيه حذف شدند به نفع اين طيف، كار هنري مثل هر كاري قاعده و اصول دارد.
خوب ممكن است عدهاي در جواب شما بگويند كه اين موج برنامههاي طنز و فكاهي حتي در شكل مبتذل براي مردم خسته از جنگ و مشكلات اقتصادي لازم بود و هست.
نه من با اين موافق نيستم، شما نگاه كنيد به وضع امروز سينماي ايران. بارها در دهه 60 و اوايل 70 من از مردم و حتي افراد روشنفكر يا حتي مخالف نظام شنيدم كه ميگفتند انصافا اتفاقي خوب كه بعد از انقلاب افتاده، اين است كه سينما و هنرش فاخر است، قابل ديدن است، ولي الان چه؟ صد رحمت به فيلم فارسيهاي قديم حداقل يك جوانمردي نشان ميدادند آن هم ديگر نيست.
يك اتفاق بدتر مديران اتوبوسي يا ميني بوسي در عرصه فرهنگ هستند، شايد در صنعت و تجارت اين جواب بدهد، اما در عرصه فرهنگ معني ندارد، مديران با آدمهاي خودشان بيايند و بروند فقط با اين دليل كه ما آدم خودمان را ميخواهيم و فقط با اينها كار ميكنيم و مرتب شاهد حذف هستيم.
در اوايل دهه هفتاد، شما در سريال امام علي(ع) بازي كرديد، چرا آقاي ميرباقري براي بازي در فيلم امام علي(ع) سراغ شما آمد؟
اول اين نقش را به مرحوم خسرو شكيبايي پيشنهاد داده بود، زماني كه خسرو نپذيرفت با من كه صحبت كرد من هم با يك اگر و امايي قبول كردم چون واقعا كار سختي بود، ساعتها بايد زير آن ماسك ميخوابيدم و اين اذيتكننده بود، ولي بعد كه تاكيد ميرباقري را ديدم، قبول كردم، در آن مقطعي كه من براي قبول اين نقش ترديد داشتم ميرباقري به اطرافيانش گفته بود اگر مرتضي ضرابي نه ميگويد بازبرويد دنبال خسرو شكيبايي، من هم ديدم براي اين نقش دنبال آدم معمولي نميگردد و برايش مهم است، اين بود كه قبول كردم!
شما بعد ازفيلم امام علي نقش شيطان را بازي كرديد، يهودا رابازي كرديد، اين خوب است كه وقتي بازيگري يك نقش را بازي ميكند ديگران در آن تيپ مدام به او پيشنهاد ميدهند؟
بله خوب اين خاصيت سينماست، ببينيد من در ضمن اينها كار كمدي هم كردم يا به عنوان آدم نرمال و معمولي هم بودم حتي نقش مثبت هم كار كردم(ميخندد).
نقش مثبت شما در كدام فيلم بود؟
همين الان در باغ قرمز نقش يك پليس را بازي ميكنم.
متفاوتترين نقشي كه تا به حال بازي كرديد، كدامبوده؟
نقش مار در مثلآباد در سال 62.
مردم بيشتر شما را با كدام نقش ميشناسند؟
بيشتر با نقشم در مجموعه مثلآباد، محله بهداشت را ميشناسند.
يعني بيشتر با كاراكترهاي تلويزيوني شما را ميشناسند تا سينمايي؟
بله اينطور است.
در سينماييها؟
در سينما هم با فيلم دستفروش، پرده آخر و آواز تهران ميشناسند چون بيشتر ديده شد، البته همين هم براي من كافي است.
ورود به سينما در دهه 60 سختتر بود يا الان؟
هر دهه سختيهاي خودش را دارد، در دهه 60 فكر ميكنم چون توانايي آدمها ارزشمند بود سختيهايي داشت و هر كسي با قربان صدقه رفتن و پارتيبازي نميتوانست وارد شود يا بتواند نقش را بخرد، بايد حتما يك توانايي را ميداشت تا راه پيدا ميكرد، ولي الان هم براي كساني كه هنر و دانش دارند، تحصيلات اين حوزه را دارند يك سختيهايي دارد كه اين نقش فروشيها، كار خريدنها و سبيل چرب كردنها مانع ورود اين افراد كه توانايي دارند و تلاش كردند ميشود، من خودم در يك فيلمي كار كردم كه تهيهكنندهاش پول داده بود كه خودش نقش اصلي را بازي كند! آنوقت اين آقا يك جمله نميتوانست بگويد راه نميتوانست برود، ما اسمش را چوب لباسي گذاشته بوديم، در صورتي كه اين نقش براي كسي است كه توانايي دارد و سختيهاي اين كار را كشيده، هنر دارد اما پول ندارد براي بي هنرهاي پول راه باز داراست.
متفاوتترين و عجيبترين درخواست مردمي از شما چه بوده؟
بعضيها روي شغل ما شناختي ندارند، مثلا در راهآهن يك آقايي پيش من آمد به من ابراز لطف كردو با هم صحبت كرديم بعد بچهاش را صدا كرد و گير داد به من كه براي بچهاش مثل توي فيلم دزد عروسكها حرف بزنم! گفتم آن كار براي جلوي دوربين است اينجا من يك آدم ديگري هستم، شخصيتم فرق ميكند مثل شما يك شهروند هستم، تازه از من ناراحت هم شدند و به او برخورد، از اين مثالها زياد است.
اگر باز هم هست بگوييد.
يك بار سوار ماشين شدم راننده خيلي به من ابراز ارادت كرد و اينها، من هميشه آن مسير را تا فرودگاه 2000 تومان ميدادم اين آقا گفت 20 هزار تومان بديد گفتم براي چي كرايهاش اين نيست گفت شما هنرپيشه هستيد بايد بدهيد و خيلي جدي واقعا هم هرچه ميگفتم توقع داشت من آن مقدار پول را بدهم.
شما با چند كارگردان شاخص سينماي ايران كار كرديد؟
با كارگردانهايي چون حسين زندباف، واروژ كريممسيحي، محمدرضا هنرمند، ابوالحسن داوودي، احمد ميرباقري و بهروز افخمي
ميتوانيد در مورد هركدام از اينها يك توصيف بگوييد؟
واروژ كريم مسيحي: حيف و حيف كه كسي قدرش را ندانست.
محمدرضا هنرمند: اميدوارم باز طنز كار كند و به من هم نقش دهد.
افخمي: كارگردان توانمندي است و دوربين او آدم را ياد جان فورد مياندازد.
ابوالحسن داوودي: تا زماني كه طنز كار ميكرد خيلي دوستش داشتم.
به نظر شما خوشبختترين آدم سينماي ايران كيست؟
در سينما خوشبخت نداريم آخر آخرش همه بدبختيم.
بدبختترين در سينماي ايران كيست؟
آن كسي كه خيلي هنر دارد ولي نميگذارند عرض اندام كند مثل واروژ كريم مسيحي است . به نظر من در سينماي ايران هنوز هيچ كس نميتواند مثل او درستترين مكان براي دوربين را به اندازه او پيدا كند.
با كدام كارگردان دوست داريد كار كنيد كه كار نكرديد؟
اگر علي حاتمي زنده بود دوست داشتم با او كار كنم، با مهرجويي هم دوست دارم كار كنم.
الان چه رابطهاي با سازمان داريد؟
من الان بازنشسته سازمان صداوسيما هستم
اگر از قول شما تيتر بزنم «من هنوز دستفروش سينماي ايران» هستم، شما ناراحت ميشويد؟!
بله! من فراموش شده نيستم، مردم هنوز مرا ميشناسند.
یادی از مجموعه «محله بهداشت»
مجموعه«محله بهداشت» در اوج روزهاي جنگ تحميلي و با كمترين امكانات ممكن ساخته شد، اما بهدليل ذوق و خلاقيت سازندگان آن، تبديل به يكي از ماندگارترين مجموعههاي تلويزيوني براي كودكان شد؛ مجموعهاي كه بعدها مورد تقليد سازندگان ديگر برنامههاي كودك قرار گرفت، اما هيچكدام از آثار بعدي نتوانست موفقيت اوليه اين مجموعه را تكرار كند.
در اين سريال خاطرهانگيز گروهي بازيگر جوان مانند اكبر عبدي، حميد جبلي، آتيلا پسياني در كنار بازيگران پرسابقهتر مثل رضا ژيان، فردوس كاوياني و... نقشآفريني كردند كه بيشتر آنها بعدها چهرههاي شاخص سينما، تئاتر و تلويزيون شدند.
شادروان مسعود رسام تهيهكننده «محله بهداشت» و بيژن بيرنگ نويسنده آن بود. داريوش مودبيان و حسين فردرو محله بهداشت را كارگرداني كردند. مودبيان كار در تلويزيون را از سال ۱۳۶۰ با برنامهاي با عنوان «زنگ مدرسه» آغاز كرد. او يك سال بعد برنامه بزرگترها و كوچكترها، را ساخت و بعد سال ۱۳۶۲ «محله برو و بيا» را كارگرداني كرد. محله بهداشت، اوج كار او و گروه معروفش بود.