شانسي به اندازه يک در 100 هزار
لرزش شرف را که دیدم، فهمیدم دچار برقگرفتگی شده است. اصلا نفهمیدم خودم را چطور به او رساندم. خدا خدا میکردم زنده باشد. همه فریاد میزدند و میگفتند برو کنتور را قطع کن... برو کنتور را قطع کن.
جام جم: همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. آنقدر تند و سریع که «شرف» حتی نتوانست عکسالعملی از خود نشان بدهد و جلوی چشمان حیرتزده بقیه و در حالی که بشدت به خود میلرزید، به گوشهای از کارگاه بلوکزنی که در آن کار میکرد، پرتاب شد. مرد جوان دچار برق گرفتگی شده و لحظهای تامل در نجات جان او مساوی بود با مرگ. همه چیز حکایت از مرگ زود هنگام او داشت، اما با هوشیاری و سرعت عملی که دوستان شرف و پرسنل اورژانس درمانگاه شهرستان دیر واقع در استان بوشهر به خرج دادند، مرد جوان از مرگ حتمی نجات پیدا کرد. شرف 22 ساله چند سالی است که همراه برادرش محمد در دیر کار میکند. طی این مدت هم چند بار جراحات جزئی برداشته بود، اما هیچ کدام مثل حادثه برقگرفتگی که چند وقت پیش برایش اتفاق افتاد و نزدیک بود جانش را بگیرد، نبود. حادثه وحشتناکی که به گفته بسیاری از دوستان و پزشکان به احتمال زیاد به قیمت جان او تمام میشد، اما بختش خیلی بلند بود که مرگ را عقب راند. برق در مخلوط کن ظهر یک روز پاییزی همه کارگران در کارگاه بلوکزنی جمع شده و مشغول انجام کارهای ساختمانی بودند. شرف هم طبق روال روزهای قبل سراغ دستگاه مخلوط کن سیمان رفت و روشنش کرد. ادامه ماجرا را از زبان خودش بخوانید. «تا سیمان آماده شود، رفتم دنبال بقیه کارهایم. 20 دقیقه بعد برگشتم تا سیمان را خالی کنم، دستم را دراز کردم تا دسته مخلوط کن را بگیرم، اما همین که دستهاش را گرفتم، یک دفعه لرزش بسیار شدیدی بدنم را فراگرفت و دیگر نفهمیدم چه شد.» محمد، برادر شرف که همان نزدیکیها بود، به محض دیدن صحنه از حال رفتن برادرش به سمت او دوید. او میگوید: «لرزش شرف را که دیدم، فهمیدم دچار برقگرفتگی شده است. اصلا نفهمیدم خودم را چطور به او رساندم. خدا خدا میکردم زنده باشد. همه فریاد میزدند و میگفتند برو کنتور را قطع کن... برو کنتور را قطع کن. حسابی دستپاچه شده بودم. هوش و حواسم که جمع شد به سرعت به سمت کنتور برق دویدم و سریع قطعش کردم. بعد دوباره رفتم بالای سر برادرم. شرف عین مردهها شده بود و رنگ به صورتش نداشت. حال و ر وزش به قدری بد بود که با خودم گفتم حتما مرده، اما نمیتوانستم دست روی دست بگذارم و پرپر شدن برادر جوانم را ببینم. با این که امیدی به زنده ماندنش نداشتم، به سرعت با اورژانس تماس گرفتم تا شاید بشود کاری کرد.» تلاش همکار همه کارگران به هول و ترس افتاده بودند تا با انجام کاری جان شرف را نجات بدهند. یکی از آنها یونس سي و شش ساله بود. کارگری که بتازگی با شرف و برادرش همکار شده و از نزدیک شاهد برقگرفتگی و لرزش شدید شرف بود. یونس وسط داد و بیداد و دستپاچگی کارگران خودش را به شرف رساند و دست به کار شد. او میگوید: «با این که از منبع برق جدا شده بود، اما شدت برقگرفتگی به حدی زیاد بود که به طرز ترسناکی میلرزید. انگار که داشت جان میداد. از دهانش کف بیرون میآمد. تخم چشمانش سفید و بدنش مثل یک تکه یخ سرد شده بود. قبلا هم با چنین اتفاقاتی از نزدیک روبهرو شده و دیده بودم آتشنشانان چگونه افراد برق گرفته را احیا میکنند و من هم از آنها یاد گرفته بودم. هرچند اولین بارم بود، اما وقت فکر کردن نداشتم و به سرعت انگشتم را در دهان قفل شده شرف فرو کردم تا راه تنفسیاش را باز کنم. دهانش که باز شد، قفسه سینهاش را ماساژ دادم تا قلبش که ظاهرا از کار افتاده بود، دوباره به تپش بیفتد. خوشبختانه تلاشهایم نتیجه داد و یک دقیقه بعد چشمانش را باز کرد، اما صداهای نامفهمومی از دهانش خارج میشد. یکدفعه نفهمیدم چطور شد که دوباره دست و پا زد و از حال رفت.» با وجود این که شرف از حال رفته بود، یونس همچنان قلب کارگر جوان را ماساژ میداد تا آمبولانس از راه برسد. مثل یک جسد مهدی فروزان کمالی، مسوول اورژانس 115 شهرستان دیر میگوید: «در پایگاه امدادیمان مستقر بودم که تلفن به صدا درآمد. پشت خط جوانی بود که با اضطراب و ترس کمک میخواست و میگفت برادرش دچار برق گرفتگی شده است. به محض اطلاع از حادثه، با بیسیم نیروهای امدادی اورژانس را در جریان حادثه قرار دادیم و آنها نیز به سرعت خودشان را به محل حادثه رساندند.» سید محمدجواد موسوی کراماتی، تکنيسین بیهوشی از پرسنل اورژانس 115 همین شهرستان میگوید: «شب قبل شیفت بودم. شیفتم که تمام شد نیروهای تازه که قرار بود جایگزین ما باشند هم از راه رسیدند. با آمدن آنها آماده شدم تا به خانه بروم، اما همین که از در اورژانس خارج شدم، یکدفعه آمبولانس درمانگاه را دیدم که با سرعت وارد محوطه شد. از وضع جسمی مصدوم معلوم بود حال و روز خوبی ندارد. دستهای آویزانش نشان میداد میان مرگ و زندگی دست و پا میزند و از نظر ما پزشکان این علامت خوبی نیست. فهمیدم ایست قلبی کرده است. او را به اورژانس منتقل و عملیات احیا را شروع کردیم. نه نبض داشت و نه تنفسش مرتب بود. رگگیری کردیم و بعد عمل لولهگذاری نای انجام دادیم تا نفس بکشد. همزمان ماساژ قلبی هم میدادیم تا قلبش دوباره به تپش بیفتد. بعد از شوکی که دادیم، قلب دوباره کار کرد، اما هنوز نمیتوانست خوب نفس بکشد. مشکل دیگرمان سطح هوشیاری مصدوم بود که به هیچ محرکی پاسخ نمیداد.» شرف نه به سوالاتی که از او میپرسیدند جواب میداد و نه دست و پایش را به خاطر فرو کردن سوزن جمع میکرد. همه اینها نشانههای بدی بود و بوی مرگ میداد. بیرون از اتاق احیا غوغایی به پا بود. یونس و محمد که همراه شرف به اورژانس آمده بودند، دل توی دلشان نبود و خدا خدا میکردند تا او زنده بماند. یونس میگوید: «امیدوار بودیم شرف به زندگی برگردد، اما وقتی تلاش بچههای اورژانس جواب نداد، پزشکان گفتند ما هر کاری از دستمان برمیآمد انجام دادیم، اما سطح هوشیاری او بسیار پایین است و امکان ندارد دوباره به هوش بیاید.» قلبی که دوباره تپید هرچند همه امیدها به یأس تبدیل شده بود، تیم پزشکی دست از تلاش برنداشت و شرف را به بیمارستان مجهزتری فرستاد تا بلکه کاری برایش انجام بدهند. او را دوباره سوار آمبولانس کردند و تا به آنجا برسند، همچنان وضع تنفسی و قلبی او را تحت نظر داشتند. کمالاتی میگوید: «علائم حیاتی کارگر جوان را به طور دائم بررسی میکردیم، اما جریان قوی برقی که به او وارد شده بود، تلاشهای ما را نقش بر آب کرد و وسط راه دوباره دچار ایست قلبی شد و تکنیسینها دوباره با دادن شوک الکتریکی قلبی، قلبش را به تپش واداشتند. به بیمارستان که رسیدیم او را به بخش مراقبتهای ویژه منتقل کردیم و بعد از مدتی خوشبختانه قلبش دوباره کار کرد. پنج روز در بیمارستان تحت نظر بود و بعد از این مدت سالم و هوشیار نزد دوستانش بازگشت. با این که برق سه فاز صنعتی و 220 ولت از بدن مرد جوان عبور کرده بود، اما خیلی بعید میدانستم زنده بماند. معمولا چنین افرادی فوت میکنند.» کمالاتی میگوید: «به طور کلی از هر صد هزار نفری که دچار برق گرفتگی فشار قوی میشوند، فقط یک نفر جان سالم به در میبرد و بقیه فوت میکنند. به طور طبیعی وقتی شش دقیقه از زمان برقگرفتگی فرد بگذرد و کمکهای پزشکی به موقع به او نرسد دچار ایست قلبی ـ تنفسی میشود و در نتیجه فوت میکند، اما در مورد این جوان ده دقیقه طول کشید تا نیروهای امدادی در محل وقوع حادثه حاضر شوند. واقعا عجیب و باورنکردنی بود.» (جام جم - ضميمه تپش)