همنشین چه کسانی شویم؟
چهرهاش انسان را یاد خدا بیاندازد؛ یعنی وقتی انسان به او نگاه میکند، چون فطرتش الهی است، یاد خدا در دلش زنده شود، نه این که نستجیربالله، نعوذبالله، یاد شهوات و گناه بیافتد!
فارس: مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) گفت: کسی که چهرهاش انسان را یاد خدا بیاندازد، کلام او بر علم انسان بیفزاید و عمل او انسان را یاد قیامت بیاندازد، میتواند همنشین خوبی برای فرد باشد. آیتالله روحالله قرهی، مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به ادامه مبحث «یهود شناسی و علت انحراف امت» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید: هدایت اجباری یا تبیین هدایت؟ عرض کردیم پروردگار عالم در ابتدا هدایت را تبیین میفرماید و بعد تکلیف میخواهد اما این خودِ مردم هستند که باید هدایت را بپذیرند. جلسه گذشته آن روایت شریفه را عرض کردیم که هیچ کس، ولو نبی نمیتواند کسی را به اجبار در راه هدایت بیاورد. آنها تنها هدایتکننده، مبشر و نذیر هستند، کما این که شیطان ملعون، وسوسهگر است؛ اما نه شیطان، ما را در گناه انداخته است و نه انبیاء عظام و حضرات معصومین علیهمالسلام و اولیاء خدا ما را در هدایت قرار دادند. به این نکته خیلی زیبا توجه کنید. این که گاهی سؤال میشود: چطور وقتی انسان محضر یکی از بزرگان - فرض بگیریم آیتالله حقشناس و امثالهم - میرود، خودش میفهمد که حالش متغیر میشود و حداقل قضیه این است که در همان مجلس، یک حال خوشی دارد و احساس میکند مجلس، مجلس دیگری است و مجلس حال است؛ ولی بعد چه میشود که وقتی از مجلس بیرون میرود، حالش مجدد برمیگردد؟! مثلاً برای بعضی، یک شبانهروز، برای بعضی، چند روز و برای بعضی، فقط یکی دو ساعت آن حال ادامه پیدا می-کند. عدهای هم همین که از مجلس بیرون میروند، تغییر میکنند! لذا این سؤال پیش میآید که چرا این حالت وجود دارد؟! جواب همان نکتهای است که جلسه گذشته عرض کردیم؛ برای این که بنا نیست آنها دست ما را بگیرند و ما را به زور ببرند. مَثَل این اولیاء خدا، مثل انبیاء و یا حتی برتر از انبیاء بنیاسرائیل است. کار اینها، کار هدایت است اما هدایت را برای ما تشریح میکنند، نه این که ما را وارد هدایت کنند. این بزرگان ما تبیین میکنند که این راه است، این چاه است. هیچ منتی هم بر سر کسی ندارند. چون خودشان را موظف میدانند که هدایت را تبیین و تشریح کنند و مطالب را بیان بفرمایند. لذا وظیفه شرعی خود را انجام دهند. بهترین همنشینان! منتها در آن لحظاتی که ما در محضر این اولیاء خدا هستیم - که به عنوان «جلیس» مطرح میشود - چون در حصن حصین و در محضر نوریم؛ طبیعی است به واسطه اثرات نور آن اولیاء خدا، حالمان، حال دیگری است. لذا همین است که اولیا بیان میکنند: برای همنشینی، ارزش دارد که انسان، فرسنگها راه برود و بسیار خرج کند و حتی ولو به این که تمام اموالش را هم بدهد، میارزد و بسیار ارزشمند است. زیرا اولیاء خدا میفرمایند: انسان وقتی نزد آن عالم ربانی بنشیند، کأن در مسجد نشسته است و آن لحظات، جزو عمرش محسوب نمیشود. روایتی که در بحث خیر در اخلاق عرض کردیم، اشاره به همین مطلب دارد. بیان شد پرسیدند: «أَیُ الْجُلَسَاءِ خَیْرٌ» ؟ با چه کسی همنشینی کنیم، خیر است (یعنی بهترین همنشین کیست)؟ فرمودند: آن کسی که این سه خصلت را داشته باشد: 1. چهرهاش انسان را یاد خدا بیاندازد؛ یعنی وقتی انسان به او نگاه میکند، چون فطرتش الهی است، یاد خدا در دلش زنده شود، نه این که نستجیربالله، نعوذبالله، یاد شهوات و گناه بیافتد! 2. کلام او بر علم انسان بیفزاید 3. عمل او انسان را یاد قیامت بیاندازد دلایل عدم پذیرش هدایت پس گفتیم: آن لحظاتی که انسان در محضر اولیاء خدا هست، حال خوشی دارد، اما این که بعدش تغییر میکند، به این دلیل است که بنا نیست آنها دست ما را بگیرند و به زور هدایت کنند؛ بلکه انتخاب راه به عهده خود ما است. اما علت این که با شرکت کردن در این جلسات، در بعضی یک عمر تحول ایجاد میشود ولی در بعضی، تغییرات یک یا دو ساعته ایجاد میشود و ای بسا بعضی هم در محضر این بزرگان مینشینند، اما همان لحظات هم متأسفانه در غفلتند و اثری بر آنها نمیگذارد، چیست؟ به عنوان مثال چه دلیلی دارد بعضی که از محضر آیتالله بهجت و امثالهم بیرون میروند، حالشان یک ساعت؛ بعضی، چند ساعت؛ بعضی، یک روز و بعضی، چند روز دوام میآورد؟! آیتالله بهجت که همان یکی بود، چطور زید که در محضرشان رفت، یک طوری میشد، عمرو یک طور و بکر طور دیگر؟! چرا تغییر و تحول در آنها متفاوت است؟ این امر بستگی به خود انسان دارد. لذا اولیاء خدا بیان میکنند: شما باید این بستر هدایتپذیری را در خودتان تقویت کنید. پروردگار عالم ما را در جبر قرار نداد؛ بلکه در اختیار قرار داد. آن بزرگان، انبیاء عظام، حضرات معصومین علیهمالسلام، اولیاء خدا و خصیصین حضرت حق، وظیفهشان را که تشریح و تبیین حقایق و هدایت است، انجام میدهند و مابقی آن من و شما هستیم. آنچه که عامل میشود انسان معالأسف هدایت را نپذیرد، نفس دون است؛ یعنی اگر بر نفس غلبه نکنیم، بیچارهایم و تمام زندگیمان را میبازیم. همانطور که در جلسه گذشته عرض کردیم: وجود مقدس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) فرمودند: چگونه انتظار داری کسی که هوس بر او چیره شده، بتواند به راه راست وارد شود؟! این محال است! یک نکته دیگر این است: یک نشانه کسی که هدایت را نمیپذیرد، این است که او احساس منیت میکند و این همان هوی و هوس و نفس اماره است. این را من بارها عرض کردم که هر کس ولو به لحظهای تصور کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست! حضرت میفرمایند: یک علت دیگر که هدایت را نمیپذیرند، این است: «وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَى عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ» خود را عالم میپندارند، در حالی که اینطور نیستند. لذا دیگر حرف انبیاء، حضرات معصومین و اولیا را گوش نمیدهند و خودرأی میشوند! چرا تفسیر به رأی در قرآن حرام است؟ خوب دقت کنید، میخواهم یک نکتهای عرض کنم که آن را اولیاء خدا بیان میکنند: یک موقع به مرحوم آیتالله کشمیری گفتند: آقا! شما خیلی یاد وادیالسلام میکنید و خیلی هم به آنجا میرفتید؛ مگر آنجا چه میدیدید؟ فرمودند: روح است و ریحان! گفتند: آقا! این روح و ریحان کیست؟ فرمودند: انسان در قبرستان میفهمد که هیچ است؛ در قبرستان میفهمد که جدی عالِم نیست؛ چون میبیند همه رفتند و کسی در آنجا ادعا ندارد. لذا در آنجاست که به جهل حقیقی خود پی میبرد و میفهمد واقعاً این همه ادعاها هیچ بوده! بعد فرمودند: وقتی کسی احساس میکند دیگر کسی شده و عالم شده، طبیعی است حرف انبیاء را نمیپذیرد! ایشان در ادامه نکتهای فرمودند که خیلی زیباست، آن را به خاطر بسپارید. فرمودند: آیتالله قاضی، آن موحد، عارف و عالم بزرگوار و عظیمالشأن، علت این را که چرا تفسیر به رأی در قرآن حرام است، اینگونه تبیین فرمودند: تفسیر به رأی یعنی این که من هم عالم هستم، درحالی که جاهل است؛ چون کسی که خودش را عالم بپندارد، دیگر حرف انبیاء و معصومین علیهمالسلام را نمیشنود! عزیز دلم! قاعده این است که وقتی انسان تصور کند کسی شده و دیگر عالِم است؛ احساس بینیازی میکند - این تعبیر، تعبیر خیلی خوبی است و نکته من النکات است - این که قرآن کریم و مجید الهی بیان میفرماید: «إِنَ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» فقط در بعد مادی و مال نیست، بلکه وقتی انسان در مورد هر چیزی احساس کند کسی شده و تصور کند مستغنی شده؛ طاغی میشود و طغیان میکند. این در حالی است که انسان هیچگاه مستغنی نیست اما گاهی اینطور احساس میکند. مثلاً یک موقعی در باب علم تصور میکند که مستغنی شده. لذا عزیز دلم! کسی که احساس کند مستغنی شده، معلوم است دیگر حرف انبیا را هم گوش نمیکند. چون خودش را صاحب نظر میداند. پس تفسیر به رأی برای این حرام است که وقتی احساس میکنی من هم کسی شدم و دیگر عالِم هستم، دیگر حرف نبی مکرم(ص) را نمیشنوی و میگویی: من خودم صاحبنظرم! اظهار علم و فضل در مقابل امام، حماقت محض است! عرض کردم گرچه مختار، دل اهلبیت را هم شاد کرد و سیدالساجدین(ع) هم این را بیان کردند و بر آن صحه گذاشتند اما قبل از آن، در مقابل امام مجتبی(ع) اظهار فضل کرد؛ گفت: این جنگ، جنگ مناسبی نیست و نتیجه نمیدهد! لذا دقت کن عزیز دلم! صورت ظاهر هم حرف مختار درست از کار درآمد؛ چون اصحاب، خیانت کردند و به صورت ظاهر شکست خوردند، اما واقعاً حرفش درست نبود؛ چون اظهار علم و فضل در مقابل امام، آن هم امام معصوم(ع) در حقیقت حماقت محض است. لذا این اظهار فضل است که سبب طغیان میشود، «إِنَ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى». مثلاً یکی در باب سیاسی، یکی در بعد علم و یکی هم در باب اقتصاد اظهار میکند من هم خودم صاحبنظرم و همین اظهارات بیجا، کار را خراب میکند. درگیری امام زمان (عج) در سال های اول و دوم با چه کسانی است؟ من نکتهای عرض کنم که خیلی عجیب است. این مطالب را اعاظم، اولیاء خدا و عرفای عظیمالشأن بیان فرمودند و ما خدمت شما عرض میکنیم. میفرمایند: آقاجانمان، حضرت حجتبنالحسنالمهدی (ع) سال اول تا سال دوم درگیر با بعضی از عالمنماها هستند؛ چون در مقابل امام اظهار فضل میکنند و میگویند: آقا! اینجا اشتباه است و به نظر میرسد که نباید این کار را انجام دهید؛ چون اوضاع به هم میخورد! لذا بعضی حتی در مقابل کسی که خلّص انبیا است و علم اولین و آخرین در دست اوست، اظهار فضل میکنند. حداقل از دو امام همام؛ یعنی وجود مقدس ابیعبدالله(ع) و وجود مقدس رئیس مذهب، امام صادق(ع) ثبت شده است که فرمودهاند: «لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ» اگر درکش میکردم، خادمش میشدم - البته به تعبیر ابوالعرفا و دیگر بزرگان، همه معصومین علیهمالسلام این را بیان فرمودهاند - بارها هم عرض کردم معمولاً فرزند یا نوه و یا نتیجه انسان، خادم انسان میشود؛ دیگر برعکس که نیست اما ببینید جد مکرمشان بیان میکنند: من اگر درکش میکردم، خادمش میشدم! آن بزرگوار کسی است که آنچه خوبان همه دارند، یک جا دارد. یعنی از صفات همه انبیا گرفته تا خوبیهای دیگر، همه در وجود اوست اما با این همه بعضی در مقابلش اظهار فضل میکنند! عالم نماها از جهال، کسب سواد کرده و اظهار فضل می کنند! لذا حضرت میفرمایند: میدانید چرا بعضیها هدایت را نمیپذیرند و دنبال هدایت نیستند؟ برای این که اینها کسانی هستند که مطالبشان را از جهال اقتباس کردند «وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَى عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَالٍ». ابوالعرفا، آیتالله ادیب، آن مرد عظیمالشأن و الهی، آن خوب خوبان عالم می-فرمودند: منظور از این مطالبی که عالمنماها از جهال اقتباس میکنند؛ سوادی است که از جهال میگیرند و بعد در مقابل عالم حقیقی اظهار فضل میکنند! مثلاً میگویند: اقتصاد نوین چنین میگوید و از لحاظ اقتصاد، اینگونه که شما عمل میکنید، صحیح نیست. لذا یک چرندیاتی به هم میبافند و اینگونه اظهار فضل میکنند! یا میگویند: علم سیاست این را میگوید و شما اشتباه میکنید و ... . در حالی که ما در این شرح شذرات که با بعضی از رفقا و دوستان مباحثهای داریم، عرض کردیم: آیتالله شاهآبادی، آن عارف بالله، آن که هر چه امام(ع) دارند از ایشان است، میفرمایند: اینها سیاست نیست؛ بلکه اینها مکر و حیله است. چون اینها مینشینند و میخواهند با دو دو تا چهارتاهای دنیوی کار کنند. چه کسانی صورت انسانی اما قلب حیوانی دارند؟ حضرت در ادامه وصف عالمنمایان میفرمایند: «وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلَالٍ» گمراهی را میگیرند و بعد به آن عنوان علم میدهند، پس برای همین است که «تَسَمَى عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ» بیان شد؛ یعنی او را دانشمند نامند اما از دانش بیبهره است - در این خطبه که خطبه هشتاد و هفتم نهجالبلاغه است، تأمل بفرمایید، این خطبه نکات بسیار عالی و عجیبی دارد - جالب است که در قسمتی دیگر از این خطبه میفرمایند: «فَالصُورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ» صورت او، صورت انسان است اما قلبش، قلب حیوان درنده است. «لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَیَتَبِعَهُ» دیگر معلوم است، اصلاً باب هدایت را نمیشناسد و به آن معرفت ندارد که بخواهد از کسی تبعیت کند. لذا تبعیت هم نمیکند. حالا شما مدام بگو: هدایت، هدایت؛ اصلاً او در یک وادی دیگر است. وقتی باب هدایت را نمیفهمد، چطور میخواهد تبعیت کند؟! لذا اصلاً این باب هدایت را نمیفهمد، شناخت ندارد و در جهل خودش است، در حالی که تصور علم هم میکند! یعنی گرفتار سواد است. مگر اولیاء الهی بخل دارند که همه مطالب را بیان نمیکنند؟! لذا عزیزان! تا زمانی که گرفتار سوادیم، هیچ چیزی از علم نمیفهمیم. خلاصه کلام: باید این گیر را رفع کنیم. گاهی هم میبینیم: مثلاً کسی دارد مطالبی از اولیاء خدا، عرفا و اعاظم بیان میکند ولی او میخواهد با سواد بفهمد. میگویند: آقا! این مطالب با سواد فرق میکند اما او هنوز درگیرِ سواد خود است! اینجاست که انسان میفهمد چرا اولیاء خدا و عرفای عظیمالشأن همه مطالب را بیان نمیکنند. گاهی انسان میگوید: اصلاً این اولیاء خدا نعوذبالله بخیل هستند! اما آنها هیچگاه بخل ندارند. اگر خاطر شریفتان باشد من در درس اخلاق عرض کردم که به آیتالله مرعشی نجفی، کراماتی میشد. ایشان گفتند: من خودم هم متعجب بودم که چطور این همه کرامات برای من میآید؟! تا آنجا که آقاجانمان، حضرت حجت بن الحسن المهدی(عج) به ایشان فرمودند: آقا شهاب! بهرهمندی شما از این کرامات به این علت است که ولو به ذرهای در وجود شما بخل نیست! حال، مگر میشود این عرفای عظیمالشأن و اولیاء خدای ما که متصل هستند، بخل بورزند؟! کسی که متصل شد، دیگر فانی فالله است و خودی نمیبیند که بخواهد بخل بورزد. آنها هرچه را که هست، در کفه ترازوی اخلاصشان میگذارند و به ما میگویند اما ما یک مواقعی متوجه نمیشویم. یک موقعی آیتالله ادیب در جمع، اشعاری بیان میکردند و بعد نکات خاصی را هم میفرمودند. ما حرص و جوش میخوردیم و میگفتیم: الآن اینها هدر میرود. بعد از دیگران سؤالاتی میکردیم و میدیدیم اصلاً اینها متوجه نشدند. فهمیدیم که همه کس نکات را درک نمیکند. خیلی جالب است همین مطلب را حضرت امام(ره) هم راجع به آیتالله شاهآبادی فرموده بودند - که این مطلب را حاج سید احمد آقا هم از ایشان نقل کرده بودند - حضرت امام(ره) میفرمودند: آیتالله شاهآبادی گاهی در مسجد بازار مطالب خاصی را میگفتند. یک بار به ایشان گفتم: آیا این مطالب را میشود برای اینها بیان کرد؟! خدای ناکرده حرف درمیآورند! ایشان فرمودند: بگذار این مردم عامی هم بالاخره از این مطالب - حالا ایشان به مزاح یک تعبیری هم به کار برده بودند و فرموده بودند: از این کفریات ما - یک چیزی بشنوند؛ عیبی ندارد. آن که بخواهد بگیرد؛ میگیرد و آن که نخواهد هم، نمیگیرد. پس عرفای ما مطالب را در طبق اخلاص میگذارند و اینطور نیست که بیان نکنند و اصلاً بخل ندارند. اما یک مواقعی انسان میگوید: پس چرا اینها فقط یک عده خاصی را انتخاب میکردند و خیلی از مطالب را در عموم بیان نمیکردند - گرچه گاهی در عموم هم یک شمههایی میگفتند تا افرادشان را پیدا کنند - ؟! مگر بخیل بودند؟! یا چرا خیلی از نکات را در سینهشان گذاشتند و رفتند؟ یا فقط چند نفر را انتخاب کردند و فقط به آنها انتقال دادند و رفتند؟ یا مثلاً چرا حتی بعضی همه چیز را با خود بردند؟ چون دیدند کسی که بخواهند مطالب را به او انتقال بدهند، نیست. مثلاً در نجف اشرف آیتالله آسید عبدالأعلی سبزواری یکی از همین اولیاء الهی بودند که اهلش را پیدا نکردند تا همه نکات را بگویند. ایشان از فحول و شاگرد اولیه آیتالله ادیب بودند و بعد از آیتالله خویی هم مرجع تقلید شدند اما یک سال بیشتر بعد از ایشان عمر نکردند. در اخلاق هم نکاتی را در مورد ایشان عرض کردم که به ایشان مقاماتی دادند و بعد، مقامات را گرفتند اما آیتالله ادیب فرمودند: ایشان هیچ تغییری نکرد! فردی در عالم مکاشفه و رؤیا از ایشان پرسید: آقا! چه شد؟ فرمودند: من خیلی از مطالب را ناگفته گذاشتم. گفت: آقا! بالاخره در نجف کسی نبود که به او بدهید؟ فرمودند: بعضی از مطالب را به بعضی دادم اما آن کسی که همه چیز را بگیرد، ندیدم. لذا ایشان هم از کسانی بودند که بسیاربی از مطالب را در سینه خود گذاشتند و رفتند. انسان میپرسد: اولیاء خدا که بخیل نیستند، پس چطور میشود بعضی از مطالب را نمیگویند؟ جواب این است: چون بعضی میخواهند با سواد اینها را تحلیل کنند؛ در حالی که سواد، جهل است و با جهل نمیشود تحلیل کرد. همین که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَالٍ». نهج البلاغه؛ شرح قرآن کریم و مجید الهی الله اکبر! به تعبیر بعضی از اولیاء خدا، از جمله آن مرد الهی آیتالله شیرازی که از عرفای عظیمالشأن در اصفهان بودند، امیرالمؤمنین(ع) فقط مطالبی را بیان کردند و رفتند، مردم هم شنیدند و رفتند، سید رضی هم یک چیزی یادداشت کرد و رفت، ما هم یک چیزی میشنویم و بعداً میرویم اما جز خود امیرالمؤمنین(ع)، هیچ کسی متوجه نشد که حضرتش چه فرمودند إلا قلیل! لذا نمیدانیم این نهجالبلاغه چه غوغایی است! یک تعبیری هم خود سید رضی، در باب همین نهجالبلاغه - که فرمایشات مولیالموالی(ع) است و ایشان جمع کردهاند - دارند. میفرمایند: هیچ کسی نمیفهمد امیرالمؤمنین(ع) چه فرمودهاند. من هم فقط از باب بلاغت - که بلاغت نوعی سخن گفتن در حد اعلی است. ما یک علمی به نام علم البلاغه داریم که از مباحثی است که در حوزه تدریس میشود و الآن در دانشگاه هم وارد شده است. یعنی خودش یک علم مجزایی است - آن را جمع کردم و إلا چه میدانیم مطلب و فرمایش ایشان چیست! بعد ایشان جملهای میگویند، میفرمایند: نهجالبلاغهای که جمع کردم، این کلام امیرالمؤمنین(ع)، خود قرآن ثانی است! البته این مطلب را نمیشود در همه جا بیان کرد، چون بعضی مثل وهابیت ملعون متوجه نمیشوند و میگویند: اینها گفتند یک قرآن دیگر هم آمده. اما حداقل قضیه این است که نهجالبلاغه، شرح قرآن کریم و مجید الهی است! ما خیلی غافلیم و از فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) غفلت کردیم. تازه سید رضی، خیلی از خطبهها را هم جمع نکردهاند. بعضی از خطبهها و فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) در جاهای دیگر است و سید رضی فقط موفق به جمعآوری همین فرمایشات، نامهها و کلمات قصاری شد که در نهجالبلاغه آمده است. جالب است! جرج جرداق مسیحی میگوید: اگر کسی قائل به این باشد که بعد از پیامبر آخرالزمان، پیامبری آمده، باید گفت: او امیرالمؤمنین(ع) است؛ چون نهجالبلاغه کلامی الهی است - این را یک مسیحی دارد میگوید. خدا به بعضی یک فهمهایی داده که باید گفت: خوشا به سعادتشان! مردهای در میان زندگان! حضرت میفرمایند: «لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَیَتَبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَیَصُدَ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِتُ الْأَحْیَاء» آن کسی که به باب معرفت شناخت پیدا نکند، هدایت نمیشود و چون به گمراهی شناخت پیدا نمیکند، نمیتواند از آن دور شود. جالب است حضرت گمراهی را به عنوان کور بودن میپندارند که واقعاً هم همینطور است؛ کسی که در گمراهی و ضلالت است، مثل اینکه کور است و هیچ چیز را متوجه نیست. لذا حضرت میفرمایند: این شخصی که این صفات را دارد که تازه احساس میکند عالم هم است «قَدْ تَسَمَى عَالِماً»، اما نیست «وَ لَیْسَ بِهِ»، چون مطالب خود را از جهال گرفته «فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَالٍ» و علم ندارد، بلکه فقط ادعای عالم بودن میکند؛ میت است «وَ ذَلِکَ مَیِتُ الْأَحْیَاء»؛ یعنی به تعبیر خودمانی مرده متحرک است که شبیه زندهها است. وقتی کسی اینطور شد، در مقابل پیامبر اظهار فضل میکند. من این مطالب را به عنوان مقدمهای بیان کردم تا اظهار فضل اینها را در زمان حیات پیامبر(ص) از روایاتی که خود اهل جماعت آوردند، بیان کنم که إنشاءالله به فضل الهی و به شرط حیات در جلسه آینده آن روایات را عرض میکنم. اظهار فضل و عدم پذیرش هدایت! عرض کردم: پروردگار عالم بعد از «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» ، فرمود: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَلْ عَلَى اللَهِ إِنَ اللَهَ یُحِبُ الْمُتَوَکِلِین» خدا کسانی را که توکل میکنند، دوست دارد؛ یک تعبیرش این است: یعنی من تو را دوست دارم، اینها را رها کن. تو به من توکل کن و کار خودت را انجام بده. وقتی امر به شورا شد، بعضی از همین افراد میآمدند و میخواستند به پیامبر(ص) مطالبی را دیکته کنند. فردا شب عرض میکنم که یک جایی دیگر صدای پیامبر(ص) درآمد و خود اهل جماعت بیان میکنند: پیامبر(ص) به ابابکر تشری زد که تو چه میگویی؟! من دارم از ناحیه خدا حرف میزنم. فکر میکردند که حالا دیگر پیغمبر(ص) باید به حرفهای اینها گوش بدهد؛ لذا اظهار فضل میکردند. پس عرض کردیم این که میفرمایند: حتی تفسیر به رأی حرام است، برای این است که چون آنجا احساس میکنی کسی هستی، فلذا هدایت را نمیپذیری. پس یک مورد از دلایل عدم پذیرش هدایت، نفس اماره بود و یکی هم اظهار وجود کردن در مقابل معصوم است - که البته همه اینها هم نشأت گرفته از همان نفس اماره است -. اولیاء خدا؛ مهره های امام زمان (عج) میترسم بعضی از چیزها را بگویم. میدانم بعضیها پذیرش ندارند؛ باور هم نمیکنند. ولی به خدا قسم! همین مرد الهی و عظیمالشأن، امام العارفین خودشان دو سه جا، آن هم برای افراد متعددی بیان فرمودند: من بدون اذن ایشان (امام زمان (عج)) کاری نکردم؛ هرچه بود به اذن ایشان بود! برای همین بود که آرامش هم داشتند، چون میدانستند یک کس دیگری دارد دستور میدهد و ایشان هم مأمور است. لذا امام(ره)، مهره بود. همان تعبیری که گفتم آن ولی خدا فرمودند: خوب است ما عروسک خیمهشببازی امام زمان (عج) باشیم. چند بار این مطلب را تعریف کردم. گفتم: نوه ایشان را کنارشان گذاشته بودند که آقا! شما بچه را نگهدارید و همه رفته بودند. آقا نوه را نگه داشتند، این بچه هم میخواسته کارتون ببینید. به بابابزرگش میگوید: تو هم بنشین کارتون ببین. پینوکیو را نشان میداده. داستان آنجایی بوده که پینوکیو دومرتبه از آدمیت به همان چوبیت خودش برگشته بود و در سیرک رفته و دیده که عروسکها آنجا هستند. او داخل میرود و سیرک و عروسکها را به هم میریزد که مثلاً چرا تو که پادشاه هستی، داری ظلم میکنی؟! و ... . وقتی پسرشان آمده بودند، ایشان گفته بودند: امروز با نوهام پینوکیو دیدم. پینوکیو زد سیرک را خراب کرد و همه را به هم ریخت. فکر کردند آقا دارند مزاح میکنند. بعد ایشان فرمودند: ولی میدانی آقا! یک چیزی فهمیدم؛ خوب است ما عروسک خیمهشببازی در دست امام زمان (عج) باشیم. اگر رها بشویم، میزنیم همه چیز را خراب میکنیم. ببینید اولیاء خدا از همه چیز درس میگیرند. لذا ایشان به خاطر نوهاش و برای این که او را نشانده و گفته: بابابزرگ باید تو هم بنشینی و ببینی؛ یک فیلم میبیند اما از آن یک چیز دیگر برداشت میکند و میفرماید: ما باید عروسک خیمهشببازی دست آقاجان، امام زمان(عج) باشیم تا هر طور آقا خواست، ما را بچرخاند - عروسک خیمهشببازی اینطور است دیگر، یک نفر آن را از بالا میچرخاند - لذا اولیا، مهره امام زمان(عج) هستند و خودشان چیزی ندارند. از آن باء بسم الله که میگویند: بسم الله الرحمن الرحیم، هست کلید در گنج حکیم، همینطور از لسان مبارکشان، حکمت میبارد، چون آن سخنان مال خودشان نیست، بلکه به آنها میدهند. لذا حِکَم از قلب به زبان آنها جاری میشود. چه کنیم تا در قلبمان، حکمت بریزند؟ منتها چرا اولیاء خدا توانستند اینطور شوند؟ چون ظرف را پاک کردند. عزیز دلم! اگر من و تو هم این ظرف را پاک کردیم، این حکمتها را در آن میریزند. اصلاً یک معنی «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَهِ» همین است. ظرف وجودیات را پاک کن، ببین اگر حکمت ندادند، بعد اعتراض کن. فرق اولیا با ما همین است که ظرف آنها پاک است. این جملات حکیمانه نباید هدر برود. لذا آن را در ظرف پاک میریزند، اگر آن حیاتبخش را در ظرف کثیف بریزند، هدر میرود. من این را بارها عرض کردم؛ آب مایه حیات است. اما اگر خدای ناکرده این آبی را که مایه حیات است، در لیوانی که کثیف و میکروبی باشد، بریزند، دیگر قابل شُرب نیست. تازه اگر کسی این را بخورد، مسموم و مریض هم میشود. میتوانی قسم هم بخوری و بگویی: آقا! آبش، آب خوبی بود، اما چون در ظرفی ریختی که پر از میکروب بود، خراب شده است! لذا ظرف وجودیات هم باید پاک باشد. منتها اینطوری نیست که مثل آن آب که در ظرف میکروبی ریختی، در هر ظرفی ریخته شود، بلکه اگر ظرف کثیف باشد، اصلاً نمیدهند؛ میگویند: اول ظرفت را پاک، تمیز و طاهر کن، یعنی مِن المتطهرین و مِن الاهل التقوی بشو، بعد به تو میدهیم! به تعبیر خیلی عوامالناسی عرض میکنم: عزیز دلم! ما سوراخ دعا را گم کردیم؛ سوراخ دعا، همان تقوا است. باید متقی، طاهر و پاک شویم تا مثل شیخناالاعظم و ابوالعرفا و ... شویم. باید ظرف وجودیمان پاک باشد تا مثل آن ولی خدا بشویم که چیزی میبیند اما چیز دیگر برداشت میکند. بینی و بین الله، خودمانیم، من و شما هم اگر آن پینوکیو را میدیدیم، میتوانستیم چنین برداشتی کنیم؟! اگر این ظرف وجودی پاک نشود، آن وقت به پیغمبر(ص) هم ایراد میگیریم. به امام زمان(عج) ایراد میگیریم. سال اول و دوم امام زمان(عج) باید بیایند یک عده نفهم را که عالمنما هستند، توجیه کنند که چه داری میگویی؟! برای امام زمانت هم میخواهی بگویی: آقا! اینطوری است، آنطوری است؟! همین است دیگر، چون یک سری سواد خوانده - که امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه از سواد، تعبیر به جهل کردند - مدعی علم شدهاند ... .