روایت حضور امام در جنگل های شمال
اولین باری که روح الله برای زیارت حضرت رضا(ع) امام هشتم شیعیان روانه مشهد مقدس شد، بیش از بیست سال داشت. با کاروانی از جاده قدیم تهران- مشهد به زیارت رفت و از رئیس کاروان کمک خواست تا برای بازگشت، او را به کاروانی بسپارد که از جاده شمال عبور کند. دوست داشت رد پای جنگلیان را پی بگیرد.
متن زیر قسمتی از کتاب «خمینی، روح الله» جلد اول، نوشته سید علی قادری، زندگی نامه ای داستانی از امام خمینی است که توسط مرکز حفظ و نشر آثار امام خمینی(ره) در سال 1383 چاپ شده است. این قسمت از این کتاب ثابت می کند که امام خمینی که در زمان نهضت جنگل در سنین نوجوانی به سر می برده است شدیداً تمایل داشته به نهضت اسلامی جنگل بپیوندد و حتی خواب میرزا کوچک خان را می بیند که به خانه آنها در خمین آمده است. در نهایت امام موفق می شود در راه بازگشت از مشهد به گیلان برود و خود را به ماسوله و مرکز جنگلی ها برساند. اما اماجرا را از این کتاب می خوانیم: [امام خمینی(ره)] پس از آنکه به گونه ای مشخص به سیاست راه یافت، اگر اعضای یک گروه مسلح را می شناخت و به طور فردی آنها را تأیید می کرد هرگز مهر تأیید بر تشکّل های گروهی هیچ گروهک مسلحانه زیر زمینی نگذاشت. مگر آنکه یک گروه فکری تا بدانجا عمومی شده باشد که بتوان نام ملت یا مردم بر آن نهاد. همچون مبارزات ملت الجزایر و فلسطین یا دلیری مردمی تنگستان یا نهضت جوشان جنگل. نهضت جنگل نهضت جنگل را که در همین سالها بشدّت فعّال بود به خلاف کمیته مجازات می ستود. میرزا کوچک خان را ستایش می کرد و برای سلامتی اش دعا. نهضت جنگل چه بود؟ چگونه نضج گرفت و با چه هدفی اعلام موجودیت کرد؟ از کجا آغاز و تا کجا دامن گسترد؟ سرانجامش چه شد و در تاریخ ایران چگونه ثبت گردید...؟ اینها سوالات امروزه ماست اما وقتی قلب نهضت می تپد، برای روح الله نوجوان که جنگ اول را در حاشیه تجربه می کرد، نهضت جنگل یک سوال بیش نداشت و آن اینکه چگونه می توان بدان پیوست؟ یک روز برادرش آقا مرتضی که در این زمان در حوزه اصفهان درس می خواند با کوله ای پر از خبرهای خوش جنگل که در اصفهان شنیده بود به مرخصی آمد. روح الله او را در آغوش کشید و پس از خبرگیری از اوضاع، او و نورالدین را به مشورت طلبید که آیا تکلیف، پیوستن به نهضت جنگل نیست؟ آقا مرتضی رنگ از رخسارش پرید و آمرانه گفت: « اگر برادر بزرگتر به گردن برادر کوچکتر حقی دارد می گویم صلاح نیست، همینجا بمان درس خود را بخوان! اگر لازم شد با هم می رویم.» روح الله به پاس احترام به آقا مرتضی در این مورد سکوت کرد اما ساکت ننشست. اجازه گرفت برای مبارزان جنگل مقداری آذوقه بفرستد هر دو برادر استقبال کردند و سه خروار گندم، به نام سه برادر، بار قاطرها شد. پس از پیروزی انقلاب، سریال تلویزیونی دیگری، نهضت جنگل را هنرمردانه مصور ساخت. شواهد ذهنی، حکم می کند که او این سریال را نیز به دقت دیده باشد. اگر آن سریال را دیده باشد، شاید همانند سریال هزاردستان، با حاشیه هایی که بدان می زده است، این گونه آن را نقد کرده باشد که چرا دوربین ها، کمک های مردم را که از سراسر ایران می رسید، ندیده اند. چرا که وقتی سه برادر تصمیم گرفتند آذوقه ای تهیه کنند، حتی بعضی بیوه زنان خمین نیز به رغم قحطی آن روزگار، اندکی از قوت لایموت خود را روانه جنگل کردند و قطار قاطران، کاروانی بزرگ را تشکیل داد که به ظاهر کاروانی تجاری بود و به باطن، کمک به یاران جنگل. اگر خمین که شهر کوچکی دور از نهضت جنگل بود، این گونه کمر به خدمت جنگلیان بسته باشد پس بی گمان دیگر شهرهای نزدیک تر پرتوان تر چنین کرده اند وگرنه نهضت جنگل که در چند جبهه می جنگید یک هفته بیش دوام نمی آورد. نهضت جنگل برای او یک ماکت انقلاب اسلامی شد با این تفاوت که بعدها دانست ضعف های بزرگی نیز داشته است. از جمله، قبل از آنکه تحولی ریشه ای در فکر و در فرهنگ عامه، قوام یابد، جنگلیان دست به سلاح بردند. یا به تعبیر دقیق تر نهضت از همان ابتدا با به دست گرفتن سلاح، اعلام موجودیت کرد. به هر حال چنین تحفظی را وقتی بر نهضت داشت که شعله اش را فرو نشانه بودند و او بیش از چهل بهار و خزان طوفانی روزگار را دیده بود و با فلسفه و فلسفه تاریخ آشنا بود. بی گمان تاریخ اسلام، بالاخص 23 سال اولیه برایش علاوه بر عبرت، یک منبع بود و در آن منبع 13 سال را می نگریست که به رغم تمام فشارها و شکنجه ها، پیامبر(ص) فقط رسالت بیداری داشت و آنگاه او به سلاح دست برد که اسلحه می توانست در خدمت پاسداری از اعتقاد قرار گیرد. حال آنکه هر نهضتی که به دست گرفتن سلاح، اعلام موجودیت کرده، شرایط تهیه ساز و برگ جنگی در سرنوشت آن نهضت دخالت مستقیم داشته است. به هر حال آن روزها که نهضت جنگل شعله ور بود و زبانه هایش از جنگلها فراتر می رفت و خمین را نیز گرم می ساخت او هیچ نمی توانست گفت جز آنکه جنگلیان را مدح کند. قصیده ای حماسی با الهام از یک خواب یک روز آقا مرتضی قصیده ای در لابه لای دفتری که مادر مخارج خانه را در آن می نوشت یافت. دانست که از روح الله است. پرسید:« این برای کیست؟» روح الله نوجوان پاسخ داد: «برای میرزا کوچک خان که چندی پیش مهمان ما بود.» آقا مرتضی با تعجب پرسید: «خودِ میرزا؟» روح الله پاسخ داد: « بله.» سوال تکرار شد و پاسخ نیز تکرار. ننه خاور دخالت کرد و گفت:«یک ماه پیش دیدم روح الله خیلی سرحال است.» گفتم از وقتی مادرتان رحمت خدا رفته شما غمگین هستید، چطور امروز آنقدر سرحال هستید؟ برایم خواب شب گذشته را تعریف کرد:« شب بود اما خورشید همچنان در آسمان بود.این خانه نیز جنگل بود، جنگلی ها با اسب به این خانه آمدند و میرزا در میان آنها بود. برایش چای آوردم، لبخندی زد، بی آنکه چیزی بگوید، خداحافظی کرد». معمولاً خوابهایش را برای کسی تعریف نمی کرد اما این خواب را برای ننه خاور باز گفته بود. گویا از برملا کردن عشقش به میرزا کوچک خان می خواست نور امید به دل بتاباند. تا وقتی میرزا شهید شد، در هر کجا که بود اخبار جنگل را پی کی گرفت، با همدرس ها از قهرمانی های او سخن می گفت و برای سلامتش دعا می کرد. در این روزها چه مقدار از نهضت جنگل که به این نام بیشتر شهرت یافت و نام اصلی اش «اتحاد اسلام» بود آگاهی داشته است؟ می دانیم که از جزییات دقیق آن چندان آگاه نبوده است. مگر آنچه سینه به سینه نقل می شده و از آن بخشی که سفارت روس و انگلیس و آلمان و حکومت مرکزی از آن مطلع بوده اند هرگز مطلع نبوده است. به زبان فارسی یا عربی نبود. ولی بر خلاف سفارتخانه ها که اخبار حوادث اتحاد اسلام را به طور نسبتاً ثبت می کردند ولی با روح نهضت بیگانه بودند، روح الله با روح نهضت همخانه بود. نهضت جنگل روزنامه ای تدارک کرده بود و هرگه امکانات چاپ فراهم می شد یک شماره منتشر می کرد. این روزنامه به تعداد زیاد تکثیر نمی شد ولی هر برگ آن تا اقصی نقاط کشور دست به دست می گشت. در بیست و هشتمین شماره آن که به خمین نیز رسید، اهداف نهضت، بدون ابهام بیان شده بود: «ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملکت ایرانیم، استقلالی به تمام معنی کلمه، یعنی بدون اندک مداخله هیچ دولت اجنبی، اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی که هر چه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است. ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانیم. این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به همصدایی کرده، خواستار مساعدتیم.» اگرچه گفتار فوق با اعلامیه های کمیته مجازات شباهت هایی داشت اما عکس العمل ها دو گانه بود. کمیته مجازات در دلها تخم وحشت می کاشت ولی از نهضت جنگل، جوانه های امید سر می کشید. این نهضت کم کم اقتدار یافت و شگفت آنکه به خلاف جنبش ها، به هر مقدار مقتدرتر گردید، مردمی تر شد. در بیشتر شهرهای شمالی شعبه دایر کرد. در آذربایجان و تهران هم شعبه ای داشت که زیر نظر شش تن از رجال خوشنام فعال بود. اما در تهران اوضاع حکم می کرد که فعالیت، مخفیانه صورت گیرد. جنبش جنگل دریافته بود که وقت آن رسیده که حکومت را یاری کند تا در اوضاع سخت جنگ اول، دولت به آغوش بیگانه بیشتر در نغلتید و خود نیز از احتمال حمله مرکز در امان باشد. به شعبه تهران مأموریت داد که هرچه توان در انبان اندیشه و دل دارد به کار گیرد تا چهارتن از رجال را که وجهه ملی داشتند به یاری وادارد. و این فقط بدان سبب نبود که نهضت، به همکاری دوسویه محتاج بود، بل بیشتر بدان جهت دست یاری دراز می کرد تا استقلال کشور در استقلال جنگل رنگ نبازد. حتی اختیار تام داد تا این گونه مذاکره کنند: افراد جنگل از لحاظ حفظ منافع مملکت حاضرند آراء خود را در مارها به آنها سپرده و خویشتن فقط عامل اجرای افکار آنان باشند. اولین کس مستوفی الممالک بود که پاسخ داد: «عدم مخاصمه نوعی مساعدت است و به همین مقدار اکتفا باید کرد!» گله ای نیز داشت که چرا «هیئت اتحاد اسلام» در این سال قحطی که هر روزه مردم از گرسنگی می میرند، صدور برنج از گیلان را منع کرده است. اتحاد اسلام پاسخ ناامید کننده او را جوانمردانه پاسخ داد. از آن پس، هم صدور برنج به تهران آزاد گردید هم مقداری به عنوان هدیه گیلان به مردم تهران، روانه خانه های افراد خیر شد تا دم پختک بار کنند و فقرا را به مهمانی بطلبند. خداوند به پاس جوانمردی اینان به آسمان فرمان داد خوب ببار و به زمین که خوب برویان! سال بعد خوشه های پر بار برنج در ورزش باد موج می زد. مؤتمن الملک از پذیرش هیئت امتناع کرد. مخبرالسلطنه که از نام روسها بدنش به لرزه می افتاد پرسید: اگر همکاری نکنم با من چه می کنید؟ پاسخ شنید به خدایت وا می گذاریم. چهارمین نفر مشیرالدوله، بیانی داشت که با واقعیت مطابق شد اما اگر مساعدت می کرد واقعیت به گونه ای دیگر بود. او گفت: تشکیل این جمعیت فقط فایده تاریخی دارد و منفعت دیگری بر آنها مترتب نیست. از او سوال کردند مقصود از منفعت تاریخی چیست؟ جواب داد: بعدها در تاریخ نوشته شود ملت همینکه روزنه امیدی به روی خود گشوده دید، از هر سو به تلاش افتاد تا زنجیر اسارت خویشتن را پاره کند و این خود نشانه حیات یک ملت است والا این جمعیت و جمعیت هایی مانند آن، کوچکترین اقدامی در مقابل بیگانگان نتوانند کرد و از هیچ نوع عملیات آنان جلوگیری نمی توانند نمود. اولین دیدار از شمال اولین باری که روح الله برای زیارت حضرت رضا(ع) امام هشتم شیعیان روانه مشهد مقدس شد، بیش از بیست سال داشت. با کاروانی از جاده قدیم تهران- مشهد به زیارت رفت و از رئیس کاروان کمک خواست تا برای بازگشت، او را به کاروانی بسپارد که از جاده شمال عبور کند. او می خواست جای جای کشور خویش را بشناسد ولی گویا بیشتر دوست داشت رد پای جنگلیان را پی بگیرد. وقتی در چند فرسخی گنبد کاووس رسید برای اول بار جنگل را دید. قبل از آن میلیون ها هکتار کویر تفتیده دیده بود ولی هیچ جنگل انبوهی را ندیده بود. وقتی به بندر ترکمن رسید، با آنکه دریا طوفانی یود لباسهایش را به عمود چادر آویخت و عبا را به دور خود پیچید و تن به موج سپرد. یک مشت آب به دهان برد و با حالت تهوع آن را بیرون ریخت. گمان نمی کرد آب بزرگترین دریاچه جهان تلخ و شور باشد. وقتی کاروانیان به بازار می رفتند و برنج و چای شمال می خریدند او همچنان دست خالی از بازار می آمد. پس از چند روزی کاروان دو دسته شد. یک عده از راههای مال رو، کناره دماوند، این سرکش ترین قله ایران را پشت سر گذاشتند تا راهی تهران شوند و عده ای دیگر راهی گیلان شدند. او با این عده راه گیلان را در پیش گرفت تا ماسوله را ببیند. ماسوله قریه ای دیدنی است در شیب ارتفاعات سبز و خرم بنا شده. پشت بام خانه ها، حیاط خانه های بالاتر محسوب می شود. این قریه روزی تمام قامت در مقابل لشکر روس ایستاده بود. روح الله که شخصیتی نظم یافته داشت در این سفر، بی نظم و بی قرار می نمود، تا آنجا که رئیس کاروان توبیخش کرد، چرا که هر لحظه از کاروان جدا می شد و گاه تا پاسی از شب در دل جنگل فرو می رفت. کاروانسالار نمی دانست دل آقا روح الله از دریا طوفانی تر است و به جنگل می زند تا از تنه درختان کهنسالی که میرزا را دیده اند زورقی بسازد. کوچک جنگلی بیش از دو هزار شب و روز، همه جنگل را پشت سر نهاده بود و به تنه تنومند بعضی درختان پشت کرده بود تا خستگی از پشتش برگیرند. هنوز تنه داغدار درختانی که سنگر میرزا می شدند تا تیرهای دشمن را سپر شوند جراحت داشت. از عمق جراحت درختان به عمق و شدت درگیری ها راهی بود. وقتی سفر به پایان آمد از جاده رشت- قزوین به قم باز آمد، چند هفته شبها صندوق سوغاتی را که چیز قابلی جز یادداشتهایش نداشت، باز می کرد و از روی یادداشتهایی که در اوقات فراعت برداشته بود، برای هم حجره ای ها حکایت می گفت و در پایان برای میرزا و همگامانش فاتحه می خواند. وقتی او در خمین بود نهضت جنگل پر شور آغاز شده بود و وقتی به قم آمد این نهضت درپشت پشته های توطئه، خاکستر شد. اکنون هنوز در خمین هستیم که هیمه های نهضت جنگل شعله ور است. وقتی به قم آمد، آنگاه خزان و سوز زمستان جنگل را به سوگ خواهیم نشست… منبع: کتاب خمینی روح الله، سید علی قادری، مرکز حفظ و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، 1383، جلد اول، ص 232- 238