شعری که امام هادی(ع) نزد متوکل خواند

آیت الله العظمی جعفر سبحانی از مراجع تقلید شیعیان در پیامی به کنگره بین المللی امام علی النقی (ع) به بیان گوشه ای از زندگی پر برکت آن امام پرداخت.

کد خبر : 228532

مهر: متن این پیام به شرح زیر است: منزلت امام هادی (ع) در آئینه تاریخ پیش از آنکه درباره امام هادی سخن بگویم از کلیه کسانی که این کنگره و این فضای علمی را بوجود آورده اند تشکر و سپاسگزاری می کنم. ان شاءالله مشمول شفاعت امام هادی(ع) خواهند بود. امام علی النقی معروف به "امام هادی" در سال 212 در مدینه منوره چشم به جهان گشود و در سال 236، به حکم خلیفه عباسی از مدینه به "سامرا" منتقل گردید و تا سال 254 تحت مراقبت های شدی زندگی کرد و در همان سال جام شهادت نوشید و به لقاءالله پیوست. چون حضرتش در این ایام مورد بی مهری قرار گرفته و دو فرد خود فروخته به بیگانگان، و فارغ از هر نوع اصول اخلاقی و انسانی نسبت به او هتاکی روا داشته اند، ما خواستیم با نوک قلم به دفاع از مقام منیع آن پیشوا پرداخته و فریب خوردگان را با زندگی عالمانه و زاهدانه آن حضرت به اندازه توان آشنا سازیم. مقام امامت ، به قدری مقام منیع و بلندی است که گروهی از پیامبران "بنی اسرائیل" پس از نیل به مقام نبوت، به خاطر بردباری در طریق انجام وظایف به مقام "امامت" نیز نائل آمدند و آیه یاد شده در آغاز مقاله شاهد این گفتار است، آنجا که فرمود (و جعلنا منهم) و ضمیر غائب در "منهم" به پیامبران از بنی اسرائیل بر می گردد که پس از نیل به مقام نبوت ، به خاطر صبر و بردباری در انجام وظایف (لما صبروا) به مقام امامت نیز رسیده اند (و جعلنا منهم ائمه) پیشوایان شیعه هر چند فاقد منصب "نبوت" و "رسالت" بودند، زیرا جد بزرگوار آنها، خاتم النبیین و الرسل است اما به خاطر کمالات روحی، و فضائل معنوی، بدون داشتن مقام نبوت به منصب امامت آراسته شدند. رسول گرامی (ص) امت اسلامی را از خویش در وادی حیرت و سرگردانی رها نکرده و تکلیف آنان را به شهادت ده حدیث و با فزون تر از آن روشن ساخته است آنجا که فرموده است: "لا یزال الاسلام عزیزا الی اثنی عشر خلیفه" این حدیث به صورت های مختلف اما هماهنگ در صحیح ترین کتب اهل سنت آمده است، و عزت اسلام را در سایه دوازده خلیفه دانسته است. البته حدیث خلفای دوازده گانه را غیر از مسلم؛ ترمذی در سنن و احمد در مسند و دیگران نیز نقل کرده اند. در صحت و استواری حدیث سخنی نیست ، مهم آشنایی با مصادیق آنها است، خلفایی که مایه عزت و افتخار اسلام بوده اند آیا خلفاء اموی و عباسی مایه عزت و افتخار آفرین بودند؟ خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. نگاه کوتاهی که کارنامه سیاه معاویه و فرزندش یزید، و مروان بن حکم و فرزندان او کافی است که ما را به مصادیق حقیقی (اثنی عشر خلیفه) آشنا سازد. موضوع سخن، زندگی امام هادی (ع) است، برای نمونه، فقط گفتار چند عالم سنی و غیره را در این جا منعکس می کنیم و از تعریف و توصیف دیگران، و حتی علماء شیعه خودداری می نماییم تا سخن به درازا نکشد. داوری تاریخ نگاران از اهل سنت 1- ابوالفلاح حنبلی می نویسد: ابوالحسن معروف به امام هادی (ع) فقیه، امامی، انسان و متعبد است. شافعی نیز او را به همین کلمات معرفی می کند. 2- ابن صباغ مالکی در معرفی او به صورت گسترده سخن گفته است. می گوید: فضیلتی نیست مگر این که در او وجو د داشت . بزرگواری از او آشکار بود. او دارای نفس مهذب و خوی شیرین و روش عادلانه بود و از عظمت و وقار بسیار برخوردار بود. 3- ابن عنبه نسابه معروف می گوید: او از نظر فضل و فضیلت ، در درجه عالی بود و از نظر شرف نیز در مقام بالایی بود. 4- او در دوران مدت عمر خویش با پنج خلیفه عباسی : "المعتصم"،"الواثق"،" المتوکل"،" المستعین" و "المعتز" که به دست عاملان اخیری که به نصب و عداوت با آل علی معروف است، مسموم گردید. زهد و پیراستگی او در حالی که امام در مدینه، مرجع تمام شیعیان جهان بود، بالاخره اموالی از دور و نزدیک به او می رسید و او هم در موارد لازم مصرف می کرد ولی در عین حال، زندگی او بسیار ساده و زاهدانه بود. یحیی بن هرثمه مامور شد که امام را از مدینه به بغداد و از آنجا به سامرا منتقل کند، او شبانه به منزل امام در مدینه وارد شد و در گزارش خود به متوکل چنین گفت: در خانه او جز چند قطعه حصیر که امام بر روی آن نماز می خواند و قرآن و کتاب چیز دیگری نیست. نمونه دوم:شعری که امام نزد متوکل خواند یک بار، باز هم از امام هادی نزد متوکل سعایت کردند که در منزل "سامراء" او اسلحه و نوشته ها و اشیای دیگری است که از شیعیان او در قم به او رسیده و از عزم شورش بر ضد دولت را دارد. متوکل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولی چیزی به دست نیاوردند، آن گاه امام را در اتاقی تنها دیدند که در به روی خود بسته و جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینی مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است. امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند : در خانه اش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن می خواند. متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بی اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابی را که در دست داشت، به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت: گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است، مرا معاف دار! او دست برداشت و گفت: شعری بخوان! امام فرمود: من شعر، کم از بر دارم. گفت: باید بخوانی! امام اشعاری خواند که ترجمه آن چنین است: (زمام داران جانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری می کردند، ولی قله ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند. آنان پس از مدت ها عزت از جایگاههای امن به زیر کشیده شدند و در گودال ها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندی! پس از آن که به خاک سپرده شدند، فریادگری فریاد بر آورد: کجاست آن تخت ها و تاج ها و لباس های فاخر؟ کجاست آن چهره های در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده ها می آویختند (بارگاه و پرده و درباره داشتند)؟ گورها به جای آنان پاسخ دادند: اکنون کرم ها بر سر خوردن آن چهره ها با هم می ستیزند! آنان مدت درازی در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولی امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرم های گور شده اند! چه خانه هایی ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولی سرانجام پس از مدتی ، این خانه ها و خانواده ها را ترک گفته به خانه گور شتافتند! چه اموال و ذخائری انبار کردند، ولی همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را برای دشمنان خود واگذاشتند! خانه ها و کاخ های آباد آنان به ویرانه ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوی گورهای تاریک تافتند! متوکل کوشش می کرد که از مقام و موقعیت امام نزد مردم بکاهد، ولی خوشبختانه به ضرر او و به نفع امام تمام می شد، هنگامی که از مدینه به سامرا احضار شد در نخستین روز، او را در کاروانسرای فقیران (خان الصعالیک) جای داد و این کار نفرت عمومی را بر ضد متوکل برانگیخت. کمک به مستضعفان امام در سال 236 از مدینه منوره به سامرا منتقل شد و تا سال 254 در آنجا زیست و تقریبا 18 سال در این سرزمین اقامت داشت، با اینکه پیوسته تحت نظر بود، امام به وسیله سازمان خاصی که تشکیل داده بود به هدایت شیعیان و کمک به فقیران و مبارزه با منحرفان می پرداخت. مولف "نورالثقلین" نقل می کند: او عالمان را بیش از همه احترام می کرد. آنگاه که یکی از علمای شیعه که با یک ناصبی به جدال برخاسته و او را محکوم کرده بود ، وارد مجلس امام شد، حضرت او را در کنار خود جای داد، دیگران که از بستگان حضرت بودند این کار را بر او خرده گرفتند، حضرت آنها را نکوهش کرد و گفت: قرآن درباره علما چنین می فرماید: (یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات). عبادت و نیایش او در عصر امام، عابدان و زاهدانی بودند ولی هیچ کس از نظر عبادت به پای او نمی رسید، و هیچ نافله ای از او ترک نمی شد. گاهی در برخی از نافله ها سوره یس بعداز فاتحه و احیانا سوره رحمن را می خواند. دعاهای او بعد از نماز دلها را تکان می دهد، اینک یک قطعه از دعای او بعد از نماز: "اَعوذُ بِوَجهِکَ الکَریمِوَ عِزَتِکَ التی لا تُرام و قُدرَتِکَ التی لا یَمنَعُ مِنها شَیءٌ مِن شَرِ الذُنیا و الاخرةِ وَ مِن شَرِ الاوجاع کلها. پرده ای از علوم و معارف آن حضرت آشنایی با علوم و دانش آن حضرت، بدان بستگی دارد که به تعداد تربیت شدگان آن حضرت بنگریم، برخی در رجال خود، تعداد تلامذه آن حضرت را 85 نفر معرفی کرده است که بخش اعظم آنها وقتی از آن حضرت علم و دانش آموخته اند که حضرت در مدینه بود و اخذ علم از او آزاد بود. آن حضرت 24 سال در مدینه زیسته و از همان دورانی که به امامت رسید تا حبس تحت نظر در سامرا، به تدریس و تربیت شاگردان مشغول بود. تفاوت ایمان با اسلام او از رسول خدا احادیثی را به صورت سلسله الذهب نقل می کند. در زمان او بحث درباره ایمان و اسلام و تفاوت این دو با هم فراوان بود. امام این حدیث را از رسول خدا (ص) نقل می کند: "الایمان ما وقرته القلوب و صدقته الاعمال و الاسلام ماجری به اللسان وحلت به المناکحه". آنگاه راوی سند روایت را سئوال می کند، و می فرماید: "أنّها لصحیفة بخطّ علی بن أبی‏طالب بإملاء رسول‏ اللَّه(ص) نتوارثها صاغراً عن کابر". او در زندگی آن چنان مورد احترام مردم بود، وقتی که در سال 236 یحیی بن هرثمه وارد مدینه شد تا حضرت را به سامرا ببرد، وقتی مردم از جریان آگاه شدند فریاد و شیون آنها بلند شد به گونه ای که تا امروز مدینه چنین وضعی به خود ندیده بود. یحیی بن هرثمه می گوید: من مردم را به آرامش دعوت کردم و گفتم به خدا قسم من نیت سوء ندارم، او را با کمال احترام به بغداد می برم. یحیی می گوید: وقتی وارد بغداد شدم، سراغ فرماندار بغداد به نام اسحاق بن ابراهیم طاهری رفتم و جریان را به او گفتم، اسحاق به من گفت: به خدا سوگند این فرزند پیامبر است . اگر متوکل را به قتل او تشویق کنی، خونخواه تو رسول خداست. بعد می گوید: وارد سامرا شدم، با وزیر دربار او به نام وصیف ترکی موضوع را در میان نهادم، همچنان او گفت: اگر یک مو از سر امام هادی کم شود، تو مسئولی ، من گزارش سفر را به متوکل گفتم که در خانه او چیزی نیافتم، نوعی آرامش در متوکل احساس کردم و به همین جهت، حضرت از قتل نجات یافت. نه تنها نوع مسلمانان به حضرت علاقه مند بودند، حتی مسیحیان نیز، از دیده احترام به او می نگریستند و در مشکلات به وی مراجعه می کردند. برگی از معارف امام رساله امام در مسئله قضا و قدر و رد جبر و تفویض، پرده کوچکی از معارف اوست، این فرزند درس نخوانده و مکتب نرفته ، با الهام از علوم الهی ، معارف الهی را با نیرومند ترین براهین بیان می کند. فقیهان سنی در سامرا که در دربار متوکل بودند، از علوم آن حضرت بهره می گرفتند . یک مرد کتابی که در حقیقت ذمی بود با زن مسلمانی عمل منافی عفت انجام داده بود، هنگامی که خواستند حد او یعنی اعدام را بر او جاری کنند، چون به احکام ذمه عمل نکرده بود، اسلام آورد. برخی از فقیهان گفتند حد از او ساقط است، زیرا "الاسلام یحب ما قبله" قرار شد که سخن به امام هادی (ع) برسد. او وقتی شنید در پاسخ گفت: حد باید بر او جاری شود، یحی بن اکثم گفت: باید امام هادی (ع) دلیل فتوا را بنویسد، امام این آیه را نوشت: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُواآمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ * فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْإِیمَانُهُمْ لَمَّارَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُون(سوره غافر آیه 84 و 85) آنگاه که عذاب سخت ما را دیدند گفتند به خدا ایمان آوردیم و به خدایانی که با او شریک قرار داده بودیم کفر ورزیدیم، اما ایمان آنان در آن حالت که عذاب ما را دیدند سودی نبخشید این سنت خدا است از دیباز در مورد بندگان خود است و در آنجا کافران زیانکار می شوند. مبارزه با خرافات یکی از اهداف پیامبربالا بردن سطح اندیشه و آشنا ساختن انسان با حقایق و واقعیات و مبارزه با خرافات و پندارها است شاید آیه مبارکه در سوره اعراف ناظر به این قسمت است (و یضع عنهماصرهم و الاغلال اللتی کانت علیهم) بار سنگین از دوش آنان برداشته و غل و زنجیری که به دست و پای آنان پیچیده بود باز می نماید. و مقصود از این غل و زنجیر مصداق آهنی آن نیست شاید مقصود خرافات و اوهامی باشد که بر زندگی عرب جاهلیت سایه انداخته بود. یکی از اوهام که متاسفانه تا به امروز بر زندگی مردم حکومت می کند نحوست روز سیزده است در حالی که زمان از نظر واقعیت فرق نکرده روز همان روز و شب همان شب دیرینه است. حسن بن مسعود می گوید: به خانه امام هادی (ع) وارد شدم در حالی که در راه انگشتم صدمه دیده بود و من به خاطر کثرت مردم به زحمت وارد خانه امام شدم و لباسم پاره شد در این موقع به خاطر ناراحتی روحی گفتم خدا مرا از شر امروز کفایت کند چه روز شوم و بدی است. امام هادی (ع) فرمود: بر ما وارد می شوید و گناه خود را به گردن کسی می اندازی که اصلا گناه نکرده است. حسن بن مسعود می گوید من به هوش آمدم و به خطای خود واقف شدم گفتم: آقا ان شاءالله استغفار می کنم، پس امام فرمود: ایام و روزها چه گناهی مرتکب شده است که همچنان به آنها بد می گویید. در معرفی امام به همین مختصر اکتفا می کنیم . به امید روزی که پیرامون شخصیت آن حضرت، گسترده تر سخن بگوییم.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: