زندگانی زهرا (ع) در خانه شوهر

زندگانی زهرا (ع) در خانه شوهر نمونه است،چون سراسر زندگانی او نمونه است،چون خود او نمونه است،چون شوی او،پدر او و فرزندان او نمونه اند.

کد خبر : 226788

جام دینی: زندگانی زهرا (ع) در خانه شوهر نمونه است،چون سراسر زندگانی او نمونه است،چون خود او نمونه است،چون شوی او،پدر او و فرزندان او نمونه اند.نمونه مسلمان هایی آراسته بفضیلت و خوی انسانی.انسان هائی که از میان مردم،برمی خیزند،با مردم زندگی می کنند،چون دیگر مردم راه می روند،می خورند،می پوشند،اما از آن سوی این غریزه ها سرشتی دارند،برتر از فرشته،سرشتی پیوسته بخدا.انسانهائی که درد دیگران را دارند،یا درد مردم را می دانند و می کوشند تا با رفتار و کردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر نتوانند در تحمل رنج و دشواری با ایشان شریک شوند.و گاه درد می کشند تا دیگران درمان یابند.چنین کسان طبیبان الهی و شاگردان حقند و بحق مصداق کامل این بیت که: کل یرید رجاله لحیاته یا من یرید حیاته لرجاله (1) برتری را در بزرگی روح می دانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نیازمند است،و اگر به تن زنده اند برای آنست که زندگی درست را بدیگران بیاموزند. بآنها می گویند هنگامی که با مردم زندگی می کنی دیگر تو نیستی.این مردمند که باید برای خدمت آنان زنده بمانی.در انسان دوستی تا آنجا پیش می روند که می گویند چگونه سیر بخوابم و در دور دست ترین نقطه ها انسانی گرسنه پهلو بر زمین نهد. (2) زهرا (ع) پرورده چنین مدرسه ای است.نو عروسی که جهاز او بهای یکی زره به قیمت چهار صد درهم و اثاث البیت وی چند کاسه و کوزه سفالین باشد،پیداست که در خانه شوی چگونه بسر خواهد برد. اکنون فاطمه (ع) آماده رفتن بخانه شوهر است.پدرش آخرین درس را بدو می دهد.او پیش از این،درسهائی نظیر این درس را آموخته است.اما درس های اخلاقی باید پی در پی تکرار شود تا با تمرین عملی بصورت ملکه نفسانی در آید هر چند او نیازی به تمرین ندارد،اما هر چه باشد انسان است،و با زنان خویشاوند و همسایه در ارتباط: -دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشی که شوهرت فقیر است!فقر برای دیگران سرشکستگی دارد!برای پیغمبر و خاندان او مایه فخر است. -دخترم پدرت اگر می خواست می توانست گنج های زمین را مالک شود.اما او خشنودی خدا را اختیار کرد! دخترم اگر آنچه را پدرت می داند می دانستی دنیا در دیده ات زشت مینمود. (3) من در باره تو کوتاهی نکردم!ترا به بهترین فرد خاندان خود شوهر داده ام!شوهرت بزرگ دنیا و آخرتست (4). خدایا فاطمه از من است و من از اویم!خدایا او را از هر ناپاکی برکنار بدار!در پناه خدا!به خانه خود بروید.در بعض روایت ها چنین آمده است: زنها براه می افتند.اسماء دختر عمیس می ماند. -تو کیستی؟چرا نرفتی؟ -من باید نزد دخترت بمانم.چنین شبی دختر جوان باید زنی را در دسترس خود داشته باشد.شاید بدو نیازی افتد. قسمت اخیر این داستان را مؤلف کشف الغمه بهمین صورت آورده است.ابو نعیم اصفهانی نیز هنگام نوشتن شرح حال اسماء بنت عمیس آنرا نوشته است چنانکه نوشتیم جعفر بن ابی طالب و زن او اسماء بنت عمیس جزء نخستین دسته مهاجران حبشه اند (6) وی همراه شوهرش در سال هفتم هجرت هنگام فتح خیبر به مدینه بازگشت.هنگام بازگشت جعفر از حبشه پیغمبر (ص) فرمود بکدام یک از این دو شادمان باشم «فتح خیبر یا بازگشت جعفر» (7). بنابر این ممکن نیست بگوئیم اسماء شب عروسی فاطمه (ع) در مدینه بوده است.اگر روایت در اصل درست باشد و اگر روایت کنندگان در نوشتن نام دچار اشتباه نشده باشند،محتملا این زن اسماء ذات النطاقین دختر ابو بکر و زن زبیر بن عوام بوده است.شگفت اینست که ابو نعیم خود نخست داستان هجرت اسماء را به حبشه و بازگشت او و مشاجره وی را با عمر بر سر اینکه مهاجران حبشه امتیازی بیش از مهاجران مدینه دارند،آورده و بلافاصله داستان گفتگوی او را با پیغمبر در شب عروسی فاطمه نوشته است (8). یکی از فاضلان معاصر که کتابی بنام «فاطمه از گهواره تا گور» (9) نوشته و کتاب او سه سال پیش در بیروت بچاپ رسیده است،پس از آنکه با چنین مشکلات روبرو گردیده و پس از آنکه گفته های علمای پیشین را مبنی بر ناممکن بودن حضور اسماء بنت عمیس در این عروسی آورده است.گوید: «راه حل معقول اینست که بگوئیم اسماء همان اسماء بنت عمیس است،لکن او پس از رفتن به حبشه چند بار به مکه آمده است.و چون مسافران بین این دو نقطه باید تنها عرض دریای سرخ را به پیمایند این کار چندان مشکل نیست. (10) این مؤلف بزرگوار یک نکته مهم را فراموش کرده است،و آن اینکه وقایع تاریخی تابع فرض و تصور ما نیست.اگر اصولی و یا فقیه هنگام تعارض اخبار تا آنجا که ممکن باشد به جمع عرفی و یا جمع فقاهتی متوسل می شود،بخاطر این است که مدلول روایت اثر عملی دارد،یعنی بیان کننده یکی از احکام پنجگانه تکلیفی است و تا آنجا که ممکن باشد فقیه نباید دست از امارات بردارد. اما چنین جمعی را در داستان های تاریخی نمی توان پذیرفت.و بر فرض که بپذیریم لا اقل باید سندی داشته باشیم که اشاراتی و لو با جمال به رفت و آمد مکرر مهاجران مکه به حبشه داشته باشد.ما می دانیم دسته ای از مهاجران حبشه پیش از هجرت،به مکه بازگشتند،و آن هنگامی بود که شنیدند و یا پیش خود تصور کردند،مردم مکه از مخالفت خود با پیغمبر دست برداشته اند. ابن هشام نام یک یک این مهاجران و تیره آنان را نوشته است.در هیچ سندی کوچکترین اشارتی به بازگشت جعفر بن ابی طالب و یا زن او اسماء بنت عمیس نیست. آنگاه اگر امروز مسافرت از حجاز به حبشه از راه پیمودن عرض دریای سرخ آسان باشد،دلیل نمی شود که هزار و چهار صد سال پیش هم چنین آسان بوده است.کسانی که از بیم جان و یا آزار جسمانی به کشوری بیگانه پناه بردند مانند بازرگان یا سیاحت پیشه ای نبودند که پیوسته از نقطه ای به نقطه دیگر می رود. از اینها گذشته ما سندی از قرن دوم هجری در دست داریم که داستان هجرت اسماء بنت عمیس را بتفصیل تمام نوشته است.این سند کتاب نسب قریش نوشته ابو عبد الله مصعب بن عبد الله بن مصعب زبیری است.کتاب مصعب جنبه تبلیغاتی ندارد.گزارشی دقیق است که از روی روایتهای دست اول نوشته شده وی درباره اسماء چنین نویسد: «چون جعفر بن ابی طالب به حبشه رفت زن خود اسماء بنت عمیس را همراه خویش برد اسماء در حبشه،عبد الله،محمد و عون را برای او زاد.چند روز پس از زادن عبد الله برای نجاشی نیز فرزندی زاده شد،کس نزد جعفر فرستاد که: -پسرت را چه نامیده اند؟ -عبد الله! نجاشی فرزند خود را عبد الله نامید،و اسماء شیر دادن او را بعهده گرفت و بدین جهت نزد نجاشی منزلتی یافت،چون جعفر با مسافران دو کشتی عازم بازگشت شد،اسماء دختر عمیس و فرزندانش را که در حبشه زاده بودند،با خود برداشت و به مدینه آمدند و در مدینه بودند تا آنکه جعفر به موته رفت و در آنجا شهید شد. (11) این سند دیرینه ترین و در عین حال روشن ترین ماخذ درباره اسماء بنت عمیس است و ما می دانیم جعفر بسال هفتم هجرت پس از فتح خیبر بمدینه آمد. نیز داستان هجرت جعفر جزء دومین دسته مهاجران،در سیره ابن هشام (12) و انساب الاشراف بلاذری آمده است.بلاذری نویسد: جعفر با زن خود اسماء بنت عمیس جزء دومین دسته بود و در حبشه ماند،ابو طالب در زندگانی خود هزینه او را می فرستاد.سپس با گروهی از مسلمانان پس از فتح خیبر بمدینه بازگشت. (13) پس روایاتی را که حاضر بودن اسماء را در مکه بهنگام مرگ خدیجه و یا بودن او را در مدینه بشب عروسی فاطمه (ع) متذکراند،باید مبتنی بر تخلیط حادثه ها با یکدیگر و شبیه دانستن نام شخصی با دیگری دانست.چنین اشتباهات در چنان گزارش ها فراوان دیده می شود. سه روز پس از عروسی بدیدن دخترش می رود.درباره زن و شوهر دعا می کند.دیگر بار فضیلت های علی (ع) را بر می شمارد و بخانه بر می گردد.اما چنان می نماید که دوری دختر را، حتی در این مسافت کوتاه نمی تواند تحمل کند.سالهاست فاطمه شب و روز در کنارش بوده است.او علاوه بر آنکه دخترش بود،یاد خدیجه را برای او زنده نگاه میداشت.«چه کسی جای خدیجه را می گیرد؟!روزیکه مردم مرا دروغ گو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامی که همه مرا رها کردند دین خدا را با ایمان و مال خود یاری کرد» (14) می خواست یادگار خدیجه پیوسته در کنارش باشد،اما او اکنون همسر علی است و باید در خانه او بماند.اگر حجره ای نزدیک خانه خود برای آنان آماده کند خاطرش آسوده خواهد بود،اما ممکن است مسلمانان مدینه در زحمت بیفتند،سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جای دهد.ولی این کاری دشوار است چه هم اکنون در خانه او دو زن (سوده و عایشه) بسر می برند.حارثة بن نعمان آگاه می شود و نزد پیغمبر می آید: -خانه های من همه بتو نزدیک است خود و هر چه دارم از آن توست.بخدا دوست تر دارم که مالم را بگیری تا آنرا در دست من باقی بگذاری. -خدا تو را پاداش بدهد. از این روز فاطمه و علی به یکی از خانه های حارثه منتقل میشوند. (15) سالهای دوم هجرت و اند سال پس از آن برای پیغمبر و مسلمانان،سالهای سختی بود چه از جهت اوضاع سیاسی و چه از جهت شرائط اجتماعی و اقتصادی.روزی که پیمان مدینه بسته شد (16) ،یهودیان با آنکه از حقوق سیاسی و اجتماعی برخوردار بودند،بعللی که این کتاب تاب تفصیل آنرا ندارد، (17) دشمنی خود را با پیغمبر آغاز کردند و تا آنجا پیش رفتند که به حکم قرآن مسلمانان به یکباره رابطه خود را با آنان بریدند.تغییر قبله از مسجد اقصی به خانه کعبه کینه آنانرا با پیغمبر بیشتر کرد.دسته دیگری نیز در یثرب بسر می بردند که زیر پوشش مسلمانی بزیان مسلمانان کار میکردند. سرکرده آنان عبد الله بن ابی بن ابی سلول بود.این عبد الله پیش از رسیدن پیغمبر به مدینه سودای حکومت شهر را در سر داشت و مقدمات ریاست او را نیز آماده کرده بودند لیکن هجرت پیغمبر از مکه بدانجا او را از این بزرگی محروم ساخت. عبد الله و کسان او بظاهر مسلمان شدند و جانب پیغمبر را گرفتند،لیکن دل آنان با او نبود. بخصوص شخص عبد الله که هر گاه فرصتی دست می داد ضربتی کاری باسلام و مسلمانان می زد،چنانکه با عقب نشینی در جنگ احد عامل شکست مسلمانان گشت.حادثه رجیع و بئر معونه (18) را نیز که در آن بیش از چهل تن از زبده مسلمانان به شهادت رسیدند،زبان دشمنان را دراز ساخت.و قبیله های دنیا طلب خود را بدشمنان اسلام بستند. شرایط اقتصادی نیز دشوار بود،مسلمانان مدینه و انصار تا آنجا که می توانستند از همراهی با مهاجران دریغ نمی کردند،بلکه با همه تنگدستی آنانرا بر خود مقدم میداشتند.اما مگر توان مالی مشتی کشاورز و کاسب خرده پا چه اندازه است؟غنیمت های جنگی هم رقمی نبود که نیاز نو مسلمانان را بر طرف کند و محمد (ص) که هدایت و ریاست این مردم را بعهده داشت، آنانرا بر خود و خویشاوندان و بستگان خود مقدم می داشت.اگر گشایشی در کار پیدا می شد حق مستمندان مهاجر و انصار بود.این درس را قرآن بدو و خاندانش آموخته است.اگر خدا را دوست می دارند باید لقمه را از گلوی خود ببرند و به گدایان،یتیمان و اسیران بخورانند بی آنکه بر آنان منتی نهند.و بدانند که این لقمه حق آن مستمندان است.حقی که خدا برای آنان معین فرموده در مقابل پرداخت این حق نباید چشم پاداش و یا سپاس داشته باشند.پاداش این کار نیک را در جهان دیگر خواهند گرفت.روزیکه همه چهره ها ترش و در هم رفته است، چهره آنان شاداب و لبهای ایشان خندان خواهد بود. (19) مسلم است که علی پسر عموی پیغمبر و فاطمه دختر او در انجام دادن این فرمان سزاوارتر از دیگران بودند.این آیه ها در خانه آنان و بر آنان نازل شده است.در اجرای همین دستور اخلاقی بود که این زن و شوهر بیش از توان انسان معمولی بر خود سخت گرفتند.چهل سال پس از این تاریخ هنگامی که علی دیده از این جهان پر رنج فرو بست و بجوار رحمت پروردگار رفت،با آنکه پنجسال آخر زندگانی را در حکومت بر جهان اسلام بسر برده بود،فرزندش حسن (ع) در نخستین خطبه خود او را چنین ستود:«مردم!دوش مردی بجوار خدا رفت که از پیشینیان کسی بر او سبقت نگرفت و از پسینیان کسی بپای او نخواهد رسید.چون پیغمبر او را به ماموریتی می فرستاد جبرئیل از سوی راست و میکائیل از سوی چپ او را نگهبان بودند تا پیروز برگردد.آنچه از او بجا مانده هفتصد درم است »این سند نوشته ابن سعد در کتاب الطبقات الکبری و از قدیم ترین اسناد تاریخی و مورد استناد همه تاریخ نویسان است. ابن عبد ربه اندلسی که در آغاز سده چهارم مرده و کتاب او در پایان سده سوم نوشته شده، مانده از او را سیصد درهم نوشته است (21). بسیار بی انصافی است که کسی بگمان خود و یا برای گمراه ساختن مردمان ناآگاه،کتابی بنویسد و بخواهد اسلام را از دیدگاه فلسفه بشناساند آنگاه باتکاء ترجمه ای غلط از ماخذی متاخر و چند قرن پس از ابن سعد و ابن عبد ربه،علی را سرمایه دار زمان خود معرفی کند.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: