بحران در علوم انسانی و غوغای اثبات گرایی
دکتر عباس قنبری
چکیده: بحث وجود "بحران" در علوم انسانی موضوع تازه ای نیست و در سراسر جهان، بویژه در اروپا و آمریکا مسبوق به سابقه است. اینکه اخیرا جنبشی در کشور ما نیز با عنوان "بومی سازی و اسلامی سازی علوم انسانی" آغاز شده، ناشی از وجود چنین بحرانی در حوزه های شناختی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و به طور کل عرصه علوم انسانی کشور می باشد. این یادداشت براین عقیده است که اثبات گرایی افراطی، ناشی از ورود صاحبنظران و فعالان علوم اثباتی و پوزیتیویستی به حوزه های علوم انسانی همچون فرهنگ، هنر، اجتماع، سیاست ، رسانه و ...، درکنار سایر موارد، از جمله دلایل اصلی ایجاد بحران در فضای علوم انسانی می باشد. صاحبنظرانی که بدون داشتن کمترین شناختی از مسائل و پیچیدگی های حوزه های علوم انسانی از یکسو و "ناتوان از شناخت آنها" از سوی دیگر، به این عرصه ها ورود کرده و زمام آنها را برعهده گرفته اند.
مقدمه
شاخه های مختلف علوم را به طور کلی می توان به دو دسته تقسیم کرد. برخی از علوم همانند علوم فنی و مهندسی، علوم طبیعی و تجربی و ... که با فرمول ها و قواعد و قوانین ثابت و ایستا سروکار دارند، علوم اثباتی یا پوزیتیویستی نامیده می شوند. قضایای علمی در چنین علومی بدین شرح می باشند: "آب در 100 درجه به جوش می آید"، "12=2+2+4+4". "اگر سه کتری هر کدام با حجم 4 لیتر آب داشته باشیم، می توان در آن واحد 12 لیتر آب را به جوش آورد". "با ایجاد تغییراتی در کارخانجات پتروشیمی، به جای محصولات پلاستیکی می توان بنزین تولید کرد".
در مقابل دسته دیگری از علوم وجود دارد که برخلاف دسته اول، از پویایی و تحرک خاصی برخوردار بوده و در آن هیچ چیز ثابت، ایستا و مجزای از یکدیگر نیست. این علوم که علوم اجتماعی، فرهنگی، سیاست، هنر، دین، رسانه و ... را در بر می گیرند، در مجموع علوم انسانی نامیده می شوند. قضایای علمی در شاخه های علوم انسانی بدین شرح می باشند: "ممکن است بین دخالت والدین و میزان طلاق در جامعه رابطه وجود داشته باشد". "بین میزان اعتماد به دولت و میزان مشارکت در انتخابات رابطه وجود دارد". و "در برزیل میزان علاقه دختران به تحصیل کمتر از پسران است".
ویژگی های علوم اثباتی و علوم انسانی
برای شناخت بهتر هریک از د دوسته علوم ذکر شده، باید ویژگی ها و شرایط علمی مطرح در هریک از آنها را برشمرد. این امر به این دلیل ضروری است که ذهنیت و شاکله فکری هر صاحبنظری براساس همین "شرایط و ویژگی های" علومی که در آن رشد و پرورش یافته، شکل می گیرد.
الف: قضایای علوم اثباتی متقن یا یقینی هستند: به این معنی که در این دسته از علوم اگر مقدمه و موخره یک قضیه فراهم شود، نتیجه دلخواه صرف نظر از عناصر زمان و مکان صد در صد حاصل خواهد شد. "در اینکه آب در 100 درجه به جوش می آید، شکی نیست". یا اینکه "هرکسی که عدد 2 را به علاوه 2 کند، عدد 4 بدست می آید کسی نمی تواند تشکیک کند" و این ربطی به زمان و مکان ندارد. در مقابل قضایای علوم انسانی متقن یا یقینی نیستند: به این معنی که اگر حتی مقدمه و موخره یک قضیه فراهم شود، نتیجه دلخواه لزوما حاصل نخواهد شد. به عنوان مثال اگر در یک تحقیق این نتیجه پذیرفته شود که "در برزیل دخالت والدین عامل اصلی طلاق است"، منطق علوم انسانی حکم می کند که "این نتیجه تنها مربوط به برزیل و آنها فقط در زمان انجام آن تحقیق صحیح می باشد". و ای بسا که حتی اگر در همان زمان هم عامل دخالت والدین در کشور برزیل را حذف کنید، ممکن است لزوما به کاهش طلاق منجر نشود. چرا که ممکن است به طور همزمان عوامل دیگری باعث افزایش طلاق نیز شوند.
ب : علوم اثباتی به آسانی قابل تعمیم هستند: در علوم اثباتی صاحبنظر می تواند با اطمینان ادعا کنید که "آب در هرجایی و در هر زمانی در 100 درجه به جوش خواهد آمد" (از صدها سال پیش آب در 100 درجه به جوش می آمده است. اکنون، هم در ایران، هم در اروپا و هم در آفریقا آب در 100 درجه به جوش می آید). و یا "حتی در کشور کوبا هم می توان با تغییراتی اندک در کارخانجات پتروشیمی، بنزین تولید کرد". در مقابل علوم انسانی به آسانی قابل تعمیم نیستند: یک صاحبنظر علوم انسانی نمی تواند با اطمینان ادعا کند که "چون در برزیل دخالت والدین عامل اصلی طلاق است، پس در مالزی هم دخالت خانواده عامل اصلی طلاق محسوب می شود". ممکن است در مالزی عوامل دیگری، مثلا پایین بودن سطح درآمد و یا پایین بودن سطح سواد عوامل اصلی طلاق می باشند.
ج: در علوم اثباتی بحث بیشتر برسر کمیت است تا کیفیت: اینکه هرچیزی را اگر بتوان در قالب عدد و فرمول های ریاضی بیان نمود، ارزش پیدا می کند. به عبارت دیگر بیشتر مباحث در علوم اثباتی حول محورهای "بیشتر یا کمتر"، "بزرگتر یا کوچکتر" از نوع عددی و براساس اعمال چندگانه ریاضی است. مثلا عدد 4 در مقابل عدد یک تریلیون کاملا ناچیز است و حتی به حساب هم نمی آید. یا "اگر هر تراکتور در روز دو هکتار زمین شخم بزند، بنابراین برای شخم زدن 10 هکتار زمین به 5 تراکتور نیاز است". در مقابل در علوم انسانی مباحث کیفی بوده و پا به پای کمیت دارای ارزش است: در علوم انسانی بحث لزوما ارزشگذاری کمی و عددی مبتنی بر اعداد و فرمول های ریاضی نیست و در واقع نمی توان همیشه از اعمال چندگانه ریاضی (تقسیم، ضرب، جمع و تفریق) بهره برد. به طور مثال ممکن است هنگامی بحث از افزایش جرایم اجتماعی می شود، عدد 4 درص فوق العاده زیاد باشد چرا که در اینجا بحث آثار و پیامدها نیز مطرح می باشد. یا حتی زمانی صحبت از اسلامی سازی علوم انسانی می شود، نمی توان مثلا گفت "در مجموع 14 رشته علوم انسانی وجود دارد، اگر 7 کمیته علمی تشکیل شود،هر کدام می توانند 2 رشته را اسلامی کنند".
د : در علوم اثباتی شرایط منجر به بروز پدیده ها یک یا دو متغیره، قابل پیش بینی و کنترل هستند : در علوم اثباتی عوامل و فاکتورهای تاثیر گذار در پدیده های طبیعی عمدتا محدود بوده و به راحتی قابل پیش بینی و کنترل هستند. به عنوان مثال یک صاحبنظر اثباتی می تواند ادعا کند که "خاموش نکردن شعله گاز آشپزخانه عامل آتش سوزی در آزمایشگاه بوده است". یا در مورد کارخانه پتروشیمی، دقیقا می توان "با یک برنامه دقیق و منسجم تخمین زد که چه مواردی لازم است تا بتوان بدون مواجه شدن با مشکل حادی تغییر کاربری داد و از آن بنزین تولید کرد". در مقابل در علوم انسانی شرایط منجر به بروز پدیده ها چند متغیره و غیر قابل پیش بینی بوده و به سختی می توان کنترل کرد: برخلاف علوم اثباتی، در علوم انسانی مسائل و فاکتورهای تاثیرگذار در پدیده ها متعدد بوده و عمدتا غیر قابل پیش بینی و خارج از کنترل صاحبنظر می باشد. به عنوان مثل یک صاحبنظر فعال در حوزه آموزش ممکن است یک برنامه آموزشی شش ماهه برای مقابله با اعتیاد با دقت و حساسیت تمام تدوین کند، اما این برنامه در همان ده روز اول اجرای آن به خاطر فاکتورهای غیر قابل پیش بینی (مثلا عدم استقبال افراد از آن، یا همزمان شدن آن با یک برنامه جذاب تر و در جهت مخالف برنامه مورد نظر، و ...) شکست بخورد. یا مثلا در ارتباط با "گرانی" نمی توان گفت که "تنها بانک مرکزی عامل اصلی گرانی است".
و . در علوم اثباتی، صاحب نظر حاکم بلامنازع (ارباب) عرصه فعالیت خود (برده) محسوب می شود و وی در آن یکه تازی می کند . در علوم اثباتی عرصه فعالیت صاحبنظر طبیعت و مادیات بوده و بازیگر اصلی و بلامنازع آن خود صاحبنظر می باشد. در یک آزمایشگاه علوم طبیعی، تمام ابزار و آلات در اختیار مسئول (صاحبنظر اثباتی) آزمایشگاه است. وی در آن هر کاری بخواهید می توانید انجام بدهید، تنها ممکن است واکنش تعدادی از هم مسلک هایش را به دنبال داشته باشید، که آنها نیز اگر وی از تجربه و سابقه بالاتری برخوردار باشید به او تمکین خواهند کرد. در مقابل در علوم انسانی، بحث مطلقا بر سر حاکمیت در عرصه فعالیت نیست، بلکه صاحبنظر خود بخشی از قلمرو فعالیت محسوب می شود . در علوم انسانی، عرصه فعالیت صاحبنظر به وسع "ذهنیت" انسان می باشد. صاحبنظر تنها یک بازیگر! در عرصه وسیع اجتماع محسوب می شود که خود نیز بخشی از آن به حساب می آید. ضمن آنکه علاوه بر صاحبنظر دهها بلکه صدها فعال دیگر نیز وجود دارند که ممکن است نفوذ و قدرت آنها از وی به مراتب بیشتر باشد. به عنوان مثال، یک وزیر اقتصاد نمی تواند به آسانی ادعا کند که "من قیمت کالاهای را سه ماهه پایین می آورم" چرا که وزارت اقتصاد تنها یک بازیگر در بین دهها بازیگر در عرصه اجتماعی و اقتصادی یک کشور محسوب می شود.
ه . در علوم اثباتی امکان حذف صورت مساله و چیدن دوباره مقدمه و موخره به سادگی صورت گرفته و نتیجه مطلوب نیز حاصل می شود: به عنوان مثال هر زمان محقق در محاسبه 9 ضربدر 9 دچار اشتباه شد، می توانید مجددا آنرا محاسبه و به عدد صحیح 81 دست یابید. یا هر زمان که وی در ترکیب هیدروژن و اکسیژن دچار اشتباه شد و آب حاصل نشد، بلافاصله می توان با تغییر ترکیب و اندازه آن آب تولید کرد. همچنین در مورد کارخانجات پتروشیمی، هر زمان که دیگر نیازی به تولید بنزین نبود، می توان با یک بخشنامه، دستور تولید مجدد مواد پلاستیکی را صادر کرد. در مقابل در علوم انسانی امکان حذف صورت مساله و چیدن دوباره مقدمه و موخره به سادگی صورت نمی گیرد: به عنوان مثال یک اظهار نظر اشتباه در ارتباط با یک گروه (مثلا زنان، جوانان، یک قومیت و ...) باعث دلخوری و دفع آنها می شود به طوری که بازگرداندن شرایط به حالت اولیه اگر غیر ممکن نباشد، مستلزم گذشت زمان های طولانی است. ضمن آنکه ممکن است هزینه های بسیار گزافی نیز به جامعه تحمیل کند. به عنوان مثال رئیس جمهوری آمریکا گفته است که "حمله به عراق اشتباه بود". ولی آیا بعد از این همه خونریزی و کشته و مجروح، می توان عراق را به وضعیت قبل از حمله بازگرداند؟ یا اینکه رئیس جمهوری گفته است که "در ارتباط با هولوکاست، یکسری مسائلی نباید مطرح می شد"، آیا می توان صورت مساله را تغییر داد و با حالت اول برگشت؟
ذهنیت اثباتی و ذهنیت انسانی:
همانطور که گفته شد علوم اثباتی و علوم انسانی هر دو شاکله فکری و جهت فکری اندیشمندان و صاحبنظران حوزه خود را شکل می دهند. به عبارت دیگر، از آنجایی که یک اندیشمند یا محقق مدت های مدیدی با قضایای علوم مربوطه (چه اثباتی و چه انسانی) کار و سال ها با ان زندگی کرده، ساختار فکری و شاکله ذهنی آنها نیز براساس ویژگی ها و خصلت های قضایا و فرضیات همین علوم شکل گرفته و به تدریج آنها ملزم به تفکر، اندیشه، رفتار و تصمیم گیری در چارچوب همین قضایا و فرضیات علمی می باشند.
به عنوان مثال نوع رابطه محقق یا صاحبنظر در علوم اثباتی (مثلا در علوم طبیعی و علوم تجربی و ...) با سوژه های علمی خود از نوع رابطه "ارباب-برده" است. چرا که در این علوم محقق با فرمول های ثابت، مواد مجزا، ایستا، منفرد و خنثی سروکار دارد. در چنین شرایط کاملا آزمایشگاهی همه چیز "تحت کنترل" محقق بوده و وی می تواند به هر نحو دلخواه شرایط را شکل و یا تغییر دهد. در واقع سوژه در اینجا فاقد هرگونه تحرک و پویایی بوده و همچون "ابزاری" در دست و اختیار محقق می باشد. این نوع رابطه باعث می شود که محقق در علوم اثباتی همیشه "صاحب قدرت" بوده و با اطمینان و اقتدار تمام بتواند به اعمال منویات خود در حوزه کاری و علمی خود بپردازد. به عنوان مثال در ارتباط با کارخانه خودروسازی، محقق و یا صاحبنظر اثباتی می توان با صدور یک دستوالعمل تغییر کاربری داده و به جای خودرو مثلا تانک جنگی تولید کند بدون اینکه هیچ اعتراضی از سوی دستگاه ها و ماشین آلات بلند شود!. یک مرزعه گندم را بارها می شود زیر و رو کرد، بدون اینکه هیچ اتفاق خاصی بیافتد و یا هزینه گزافی تحمیل شود؟ حداکثر اگر اشتباهی هم صورت گرفت و یا هزینه ای تحمیل شد می توان عذرخواهی کرد و آنرا با پول جبران کرد.
در مقابل در علوم انسانی، رابطه محقق با سوژه های خود از نوع رابطه ارباب-بنده نیست، بلکه رابطه؛ "رابطه ای دوسویه و دیالکتیکی" است و سوژه در واقع خود بخشی از فرایند ارتباط محسوب می شود. محقق دیگر با سوژه های ثابت، قابل پیش بینی، و ایستا مواجه نیست، بلکه سوژه همچون خود محقق صاحب قدرت و تحرک است، قادر است به نوع رابطه با محقق شکل و جهت دهد. به همین دلیل گفته می شود علوم انسانی دیالکتیکی و پویا هستند که در آن اولا هیچ چیز ثابت و قابل پیش بینی وجود ندارد، ثانیا محقق تنها یک طرف قضیه در ارتباط با پدیده و یا سوژه مورد بررسی می باشد و لذا نمی تواند با اطمینان صد در صدی در ارتباط با سوژه های خود ابراز نظر کرده و یا به اعمال منویات خود بپردازد. به عنوان مثال یک صاحبنظر علوم انسانی در یک جامعه ای که در آن گرایش مردم به استفاده از ماهواره زیاد است، نمی تواند با صدور یک دستورالعمل (مثلا جمع آوری دیش های ماهواره ای) باعث کاهش گرایش مردم به استفاده از ماهواره شود. چراکه در اینجا سوژه ها (مردم) خود همانند صاحبنظر عامل انسانی و دارای فکر و اندیشه مستقل بوده و چه بسا که رفتار معکوس نیز نشان دهند. یا در ارتباط با جنگ افغانستان که هدف از آن از بین بردن طالبان بود! آیا اکنون بعد از بیش از 10 سال جنگ و هزینه کردن میلیاردها دلار طالبان از بین رفته است؟؟؟ اینکه آمریکا قدرت نظامی و پول دارد، تنها یک طرف قضیه است، طرف دیگر قضیه بازیگر و عامل دیگر در افغانستان هستند که همچنان باعث زنده ماندن طالبان در این کور شده است.
غوغای اثبات گرایی در علوم انسانی
هدف از توضیح مقولات فوق و مقایسه دو نوع ذهنیت متفاوت با یکدیگر، اثبات درستی و یا نادرستی یکی از دو نوع علوم اثباتی و یا علوم انسانی و یا ارجحیت یکی از آنها بر دیگری نیست، بلکه هدف برجسته ساختن تاثیر ماهیت قضایا و فرضیات هریک از این علوم بر ذهنیت و شاکله فکری صاحبنظران آن و نیز تاکید بر تاثیر آنها بر نوع نگاه این اندیشمندان به مسائل و پدیده های مختلف به ویژه به هنگام برنامه ریزی و تصمیم گیری های مهم و استراتژیک است.
مادامی که اندیشمندان و صاحبنظران هر یک از دو حوزه علوم اثباتی و علوم انسانی در حوزه تخصصی خود که با آن بزرگ شده و ذهنیتشان در چارچوب آن شکل گرفته کار و فعالیت کنند و یا در حوزه های مرتبط با آن برنامه ریزی، سیاستگذاری و تصمیم گیری کنند، هر دو آنها موفق بوده و نه تنها فعالیت های علمی شان هیچ عواقب سوئی نخواهد داشت، بلکه مفید و کارگشا نیز خواهند بود.
اما مشکل زمانی آغاز می شود که اندیشمندان یکی از این حوزه ها به هر دلیلی، قصد ورود به حوزه دیگری، بویژه با همان چارچوب و ذهنیاتی که در آن رشد یافته اند، داشته باشند. البته باید توجه داشت که ورود از حوزه علوم انسانی به حوزه علوم اثباتی دشوار بوده و به ندرت صورت می گیرد، با اینحال آنچه به وفور، بویژه در کشورهای جهان سوم و در حال توسعه، یافت می شود ورود افراد و صاحبنظران حوزه علوم اثباتی و پوزیتیویستی به حوزه های علوم انسانی و بدتر از آن ایفای نقش اصلی در تصمیم گیری و برنامه ریزی های کلان در حوزه های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی دینی می باشد.
این مساله، یعنی ورود صاحبنظران و اندیشمندان علوم اثباتی به حوزه علوم انسانی منجر به بروز شرایطی در علوم انسانی شده جامعه شده که به واقع می توان آنرا "شرایط بحرانی" نامید. چراکه:
1- یک اندیشمند یا صاحبنظر اثباتی با آن ذهنیت "ارباب-برده ای" خود پدیده ها و مسائل فرهنگی و اجتماعی و .. را همانند پدیده ها و مسائل طبیعی عناصری منفرد، مجزا و یگانه فرض و آنرا قلمرو منحصر به فرد خود می داند و لذا در صدد بر می آید تا آنها را نیز به همان سبک و سیاق مسائل و پدیده های علوم طبیعی مدیریت نماید (میریت دستوری یا ارباب-برده ای). به عنوان مثال زمانیکه صحبت از "ضرورت بومی سازی علوم انسانی می شود"، یک مسئول اثباتی بدون فهم مسائل انتولوژیک، اپیستمولوژیک و ....آن بلافاصله صحبت از دستور! تولید "خودرو اسلامی" می کند. چرا که در ذهن اثباتی وی حوزه "علوم انسانی" در کل همانند یک کارخانه خودروسازی است که می توان با یک دستور، تغییر کاربری داده و مثلا "خودرو اسلامی" تولید کرد. یا فلان مسئول پوزیتیویست نگر دیگر بلافاصله از تشکیل 70 کمیته به منظور "اسلامی سازی علوم انسانی" در 14 رشته علوم انسانی خبر می دهد. چراکه به زعم ذهن ریاضی نگر این مسئول "70 کمیته تقسیم بر 14 رشته مساوی است با 5" و لذا هر 5 کمیته، یک رشته از علوم انسانی را تا پایان سال "اسلامی" خواهند کرد. غافل از اینکه تنها در حوزه ریاضیات است که استدلال "اگر شما 70 مکانیک داشته باشی با 14 خودرو معیوب، به هر 5 مکانیک یک خودرور معیوب می رسد و آنها می توانند آنرا تعمیر کنند" جواب می دهد، این نوع محاسبه در حوزه علوم انسانی پاسخگو نیست. مقوله "اسلامی سلزی علوم انسانی" کلا خارج از این چارچوب و محاسبات ریاضی است و نیازمند فهمی متفاوت است که از عهده یک صاحبنظر اثبات گرا خارج می باشد.
2- یک اندیشمند و صاحبنظر اثباتی فکر می کند که در حوزه علوم انسانی نیز بحث همیشه بر سر کمیت است، و مثلا اگر شما از هر سوژه مورد دلخواه 1000 تا داشته باشی، کافی خواهی بود. ولذا وقتی برای سالیان متمادی صحبت از "ضرورت راه اندازی کرسی های آزاد اندیشی" در دانشگاه ها برای تبادل آراء و افکار می شود، مسئول پوزیتیوست نگر از راه اندازی 1000 کرسی آزاد اندیشی خبر می دهد. چراکه به زعم ذهن اثباتی و ریاضی وی "1000 در عدد بالایی است و لذا هدف لزوما برآورده شده است". و یا زمانی که سیاست فرهنگ سازی در زمینه "رفتن به سینما" به میان می آید، فلان مسئول پوزتیویست نگر بلافاصله از "افزایش ظرفیت صندلی های سینماها از فلان تعداد به فلان تعداد خبر می دهد". غافل از اینکه این نوع معادلات و محاسبات تنها در همان حوزه علوم اثباتی دارای ارزش است و تعمیم آن به حوزه های علوم انسانی روا نیست.
3- یک اندیشمند و صاحبنظر اثباتی ناتوان از کشف روابط قدرت در حوزه علوم انسانی و نیز پویایی منحصر به فرد آن، جامعه را همانند یک آزمایشگاه علوم طبیعی فرض می کند که در آن خودش همه کاره است و می تواند در آن یکه تازی کند. چنین صاحب نظری سوژه ها و عناصر فعال در اجتماع را همانند دستگاه ها و ابزارآلات کارخانجات ثابت، بی تحرک و خنثی فرض می کند و به خود اجازه می دهد با آنها نیز رفتاری ابزاری و از بالا به پایین داشته باشد. لذا همیشه قضایایش با "منیت محوری" یا به عبارتی با "من ....." آغاز می شود. به عنوان مثال زمانیکه از "پدیده فرا نخبگان" صحبت به میان می آید، فلان مسئول پوزیتیوستی نگر بلافاصله می گوید "ما دستور افزایش ظرفیت پذیرش دانشگاه ها را صادر کرده ایم". یا دهها مورد اینچنینی همچون "ترویج فرهنگ نماز"، "ترویج حجاب"، "فرهنگ صرفه جویی" و .... که تاکنون صدها کمیته، هزاران نشست، جلسه، دستورالعمل، آیین نامه و ... در مورد آنها صادر شده، اما این مسائل همچنان لاینحل باقی مانده اند.
4- یک اندیشمند و صاحبنظر اثباتی ناآگاه از پایداری مسائل انسانی سطوح مختلف، پیچیده و پویای عرصه اجتماع را با سطوح صاف و ساده میز آزمایشگاه علوم طبیعی خود که در آن می توان هزاران بار جوهری را ریخت و پاک کرد، اشتباه می گیرد و حرف ها و مواضعی به زبان می آورد که حذف آن از حافظه پایدار اجتماع سال ها طول کشیده و ای بسا که میلیاردها هزینه نیز بر یک جامعه تحمیل می کند. سخنرانی های جنجالی و مناقشه آمیز برخی از مسئولان که حتی برخی از نزدیکترین آنها نیز این سخنان را برنمی تابند و تا مدتها فضای افکار عمومی را درگیر و آزرده می سازند، از این دست محسوب می شوند.
چنین پاسخ هایی به مهمترین دغدغه های فرهنگی و اجتماعی تنها معلول نظرورزی ذهن محدود و متفاوت یک صاحب نظر اثباتی و پوزیتیویست است و متاسفانه تنها محدود به همین سه یا چهار مورد خاص نبوده بلکه طیف وسیعی از حوزه های فرهنگ، اجتماع، سیاست، آموزش، رسانه، جنبش دانشجویی، فعالیت احزاب و گروه ها فعال مدنی و اجتماعی را فرا گرفته است. البته بحث به هیچ عنوان برسر بدخواهی و یا نیت بد صاحبنظران حوزه های علوم اثباتی، بویژه هنگامی که به حوزه های علوم انسانی ورود می کنند نیست، بلکه بحث برسر ناتوانی! آنها در فهم پویایی مسائل و پدیده های علوم انسانی و اشتباه آنها در تعمیم نادرست فضا و قضایای حاکم بر علوم اثباتی به فضای علوم انسانی و اجتماعی است. رهایی از چنین وضعیتی فقط و فقط از طریق بازگرداندان امور حوزه های انسانی به صاحبان لایق آن امکان پذیر می باشد.
* استاد ارتباطات دانشگاه یو ان مالزی