چرا با کارل پوپر مخالفت کردم؟/ فیلسوفی که «فیلسوف زمانه» نیست
پوپر راست میگوید که حساب فکر از شخص متفکر جداست، ولی نمیدانیم چرا او و دوستدارانش این اندرز گرانبها را به خودشان نمیگیرند. به هر حال وارد شدن در زندگی خصوصی فیلسوفان بهصورتی که اکنون رایج شده است، ربطی به فلسفه ندارد و غالبا دشمنی با فلسفه و فیلسوف است. پوپری که در مورد او حکم کردهام، پوپر استاد فلسفه علم نیست، بلکه پوپری است که سخن فیلسوفان را تحریف کرده و به آنان ناسزا گفته....
سرویس فرهنگی «فردا» : دکتر داوری شهیر ترین منتقد فلسقه پوپری و فهم فلسفی پوزیتیویستی در ایران است و جدال های فکری اش با شارحان فلسفه پوپر در ایران از
******************************
دکتر رضا داوری اردکانی: د ر سال ها ی اخیر دو نکته در مورد پوپر نوشته ام؛ یکی این که او در بحث فیلسوفان، اقوال و آراء آنان را تحریف می کند و دیگر این که قائل به ربط نیست. به نظر او دو نفر نظرشان هرچه باشد و به هر مبدأ و مبنایی بستگی داشته باشند، بی خبر از مبانی و بدون توجه به آن می توانند با هم بحث کنند. ظاهر این مطلب بسیار موجه است، زیرا بر طبق آن همه کس می تواند بی قید و شرط رأی خود را اظهار کند و چه خوب است که اظهار رأی و نظر هیچ قید و شرطی نداشته باشد، اما توجه کنیم که اظهار رأی و آزادی بیان غیر از ورود در یک بحث نظری اعم از علمی و فلسفی است؛ یعنی اگر این مطلب در امور هر روزی وجهی دارد، در فلسفه بی وجه و بی معنی است زیرا تصور این که هرکس می تواند فی المثل با ترکیب اتحادی صورت و ماده موافقت یا مخالفت کند و در مباحث عاقل و معقول و عالم و معلوم و جوهر و عرض و علت و زمان و مکان وارد شود، قدری مضحک می نماید.
مخالفت با پوپر
من با پوپر مخالفت کرده ام، اما قصد بی احترامی نداشته ام البته در جا هایی در مورد پوپر حکم هایی کرده ام که اگر آن حکم ها موجب آزردگی دوستداران پوپر شده باشد باید به آن ها بگویم که تلقی ایدئولوژیک از فلسفه را خسرانی برای تفکر می دانسته ام. درست بگویم با پوپر مخالفت نکرده ام، بلکه گفته ام تعلیمات او را نباید راهنمای فکر و عمل خود قرار دهیم. من نگفته ام آثار پوپر را نخوانیم؛ تمام اقوال او را هم سست و نامقبول ندانسته ام، بلکه گفته ام اقوال پوپر و حتی هیچ فیلسوف بزرگی نمی تواند ملاک فکر و عمل مردم روی زمین قرار گیرد و در زمره اصول اعتقادی غیرقابل چون و چرا درآید. با این نگرانی است که نوشته ام پوپر فیلسوف بزرگی نیست و چیزی برای آینده نگفته است و ندارد که بگوید. گفته ام که او از موضع سیاسی با فلاسفه برخورد می کند و حکم فلسفه و آراء همگانی را یکی می داند و... کسانی این حرف ها را بی احترامی به پوپر تلقی می کنند؛ اما اگر بپرسند که این سخنان چرا و در چه شرایطی گفته شده است و به پاسخ آن توجه کنند، شاید سوء تفاهم ها تا حدی از میان برود ولی با کسانی که گوش سخن نیوش ندارند به تفاهم نمی توان رسید؛ یعنی وقتی به مبادی آراء کسانی که با آن ها بحث می کنیم اعتنا نکنیم، هم زبانی میسر نمی شود و هرچه بیشتر بحث و گفت و گو ادامه یابد، اختلاف شدت می یابد و چه بسا که به خشونت منتهی می شود. در بحث فعلی یک راه جدلی برای نزدیک شدن به تفاهم این است که بگویم: من که با همه فلاسفه و با تمام آراء ایشان موافق نیستم؛ اگر می نوشتم افلاطون و هایدگر و ویتگنشتاین و فوکو و دریدا چنین و چنانند و حتی آن ها را یاوه گو و مهمل باف و فاسد و... می خواندم(چنانکه خوانده اند) آیا باز هم خاطر دوستان پوپر رنجه می شد و به من اعتراض می کردند که به فلاسفه بزرگ گذشته و معاصر بی احترامی کرده ام یا احیانا به سخنم استناد می کردند و آن را دفاع از ادب جلوه می دادند؟
اتفاقا یکی از اعتراض هایم به پوپر این است که چرا در مقام سخن گفتن از فیلسوفان و متفکران، زبان تحقیر و توهین و بی احترامی می گشاید. اگر به فیلسوف نباید بی احترامی کرد، افلاطون و ارسطو و هگل در صف مقدم فیلسوفانند و کسی که از احترام به تفکر و متفکر دم می زند و به این ها بی احترامی می کند، یا به ناسازگاری های سخن خود توجه ندارد یا فلسفه را ابزار رسیدن به مقاصد غیرفلسفی کرده است؛ اما بنا را بر این می گذاریم که پوپر متوجه نیست که عیب خود را به دیگران نسبت می دهد. یکی از نشانه های بیگانه گشتگی و تباهی وجود انسان این است که عیب ها و صفت های زشت خود را در دیگران ببینند و ایشان را از بابت آن عیب ها ملامت کند. اگر رسم برچسب زدن در سیاست و در زندگی عادی هر روزی بد است، در فلسفه این رسم هیچ وجهی ندارد و پیروی از آن در شأن فیلسوف نیست. دوستان پوپر اگر حقیقتا دوستدار فلسفه اند اول باید استاد و مرشد خود را ملامت کنند که در بسیاری از موارد به جای نقد و نقادی فلسفه، فیلسوفان را هدف تیر تهمت قرار داده و آنان را به اوصاف و صفات ناپسند منتسب کرده است.
پوپر راست می گوید که حساب فکر از شخص متفکر جداست، ولی نمی دانیم چرا او و دوستدارانش این اندرز گران بها را به خودشان نمی گیرند. به هر حال وارد شدن در زندگی خصوصی فیلسوفان به صورتی که اکنون رایج شده است، ربطی به فلسفه ندارد و غالبا دشمنی با فلسفه و فیلسوف است.
چرا من با شدت در مورد پوپر حکم کرده ام؟ پوپری که در مورد او حکم کرده ام، پوپر استاد فلسفه علم نیست، بلکه پوپری است که سخن فیلسوفان را تحریف کرده و به آنان ناسزا گفته و در باب شرایط بحث و نظریه اجتماعی توطئه سخنانی گفته است که اگر وجهی هم داشته باشد، مطلب با سهل انگاری و بی توجهی به جوانب قضیه بیان شده است؛ چنانکه اگر نظری که در این مورد اظهار شده است حکم دستورالعمل فکر و عمل و سیاست پیدا کند، دیگر با نظر فلسفی سروکار نداریم. پوپر با این دستورالعمل ها در ایران شهرت پیدا کرد. ده ها نفر در اروپا و آمریکا و جا های دیگر به تحقیق در مسائل فلسفه مشغولند که از حیث مرتبه و مقام علمی با پوپر برابرند یا در تفکر به مراتب از او پیش هستند، اما در زمان ما کمتر ذکری از آنان می شود و چندان شهرتی ندارند و آرائشان کمتر مورد بحث و چون و چرا و مخالفت و موافقت قرار گرفته است. پس اول باید دید که چرا پوپر در ایران تا این اندازه مشهور شده است؟!
شهرت و بزرگی
شهرت همیشه دلیل بزرگی نیست. درست است که بزرگی پایدار می ماند و جلوه تاریخی آن را همه کس تصدیق می کند، اما هر شهرتی دلیل بزرگی نیست؛ به خصوص در زمان ما که در آن نوپرستی رواج و حتی غلبه دارد، چه بسا که شهرت کاذب در حریم فلسفه هم راه باید و فلسفه ها و فیلسوفانی شهرت بیش از حد شایستگی پیدا کنند. چنان که در سال های بعد از جنگ، ژان پل سارتر به شهرتی رسید که شاید هیچ فیلسوفی در زمان حیات خود به آن نرسیده است، ولی کم کم از شهرت او کاسته شد و اکنون ظاهرا در مقام درخور خویش در تاریخ متمکن شده است. پوپر هرگز شهرت سارتر را پیدا نکرد و اگر در ایران اسمش بر سر زبان ها افتاد، این امر جهات سیاسی و ایدئولوژیک داشت. گروه هایی از جوانان مسلمان و معتقد به انقلاب اسلامی علاقه داشتند که مسلمانی خود را با تجدد و آزاداندیشی جمع کنند و یک پشتوانه فلسفی برای رسم و راه مسلمانی خود بیابند و اتفاقا در انتخاب مرجع تجدد و آزاداندیشی قرعه فال به نام پوپر افتاد. البته این اتفاق عجیبی نیست که هنوز هر وقت به آن فکر می کنم، خاطرم پریشان و مکدر می شود. پوپر فیلسوف دین نبود و علاقه ای به اندیشه دینی نداشت. او با مطلق انقلاب هم مخالف بود و هیچ طرحی برای آینده نداشت. پوپر یک نویسنده قرن هجدهمی بود که دیر به دنیا آمده بود. او اگرچه بعضی از سخنانش متناسب با عصر و زمان بود، به گمانم خیلی کمتر از نویسنده ای مثل دالامبر که در قرن هجدهم زیسته بود، به قرن هجدهم تعلق داشت. او منورالفکری متعلق به قرن هجدهم بود که گاهی ناگزیر نگاهش به افق پوشیده منورالفکری و تجدد در قرن بیستم می افتاد و دچار پریشانی می شد و احیانا چیز هایی می گفت که با روح منورالفکری مناسبت نداشت. چنین نویسنده ای مرجع عده کثیری از جوانان مستعد ما شد. در دهه شصت این درد را به هر کس می گفتم اعتنا نمی کرد و اهمیت نمی داد و غالبا خیال می کردند که صرفا به قصد مخالفت با پوپر و آراء او حرف می زنم و هنوز هم نتوانسته ام این قضیه را روشن کنم که من به مطلق فلسفه پوپر کاری نداشته ام؛ بلکه اولا می گفته ام که چه کسانی می توانند و چه کسانی نمی توانند پوپری باشند و ثانیا به مقام پوپر در تاریخ فلسفه و در فلسفه معاصر و به مقام و موقعی که ما می توانیم در وضع فعلی جهان داشته باشیم، نظر داشته ام. به این جهت گاهی پیش خود فکر می کردم که مبادا به فهم و درک گروه هایی از جوانان اهل فهم و فضل ما گزندی رسیده باشد که پوپر را راهنمای سلوک طریق دین قرار داده اند، اما کم کم قضیه برایم به نحوی حل شد و البته وقتی دیدم که سعی در نشان دادن تعارض ها بر مخالفت و دشمنی حمل می شود، دریافتم که دیگر نباید قضیه را فلسفی بدانم.
به هر حال بیان این نکته که پوپر با اندیشه دینی و با انقلاب میانه ای ندارد (که خودش هم حاضر بود این معنی را تصدیق کند و دوستدارانش در ایران هم از تصدیق آن ابایی ندارند) بر شدت مخالفت با پوپر و آزادی خواهی او حمل شد. من که با خوش بینی بسیار به تجدید عهد دینی می اندیشیدم و به قوت فکر نمایندگان علوم و مآثر دینی و تاریخی معتقد بودم گمان می کردم این جوانان نمی دانند که راه پوپر به راه دین نزدیک نیست و آن ها هم خیال می کردند که من با آزادی و رعایت حقوق مردم میانه ای ندارم. اکنون با این که قدری از این سوء تفاهم رفع شده است، هنوز نمی توان وجه پیش آمدن آن را به روشنی دانست. شاید آن ها فکر می کردند که حکومت دینی به صورتی که من در نظر دارم در شرایط کنونی ممکن نیست و تحقق نمی یابد و من فکر می کردم که آن ها حقیقت دین را چنانکه باید درک نکرده اند. به این جهت بحث ما یک بحث فلسفی نبود. البته فلسفه پوپر را نمی پسندم؛ گرچه بعضی بارقه ها و آراء مهم در آن هست، اما عمق و پیوستگی و استحکام و دقتی در آن نمی بینم، اما مگر من تمام افکار «رورتی» و یا «اوستین» را ـ که از پوپر مقام کمتری ندارد ـ می پسندم؟ شاید نپسندم اما دلیل ندارد که بی هنگام با آنان به نزاع برخیزم. من با پوپر هم کاری نداشتم. کسی در وضع ما نباید از آغاز و هنوز در فلسفه ای وارد نشده و چیزی نفهمیده با فیلسوفان نزاع داشته باشد، بلکه باید با آراء و افکار و نظر های آنان آشنا شود و بکوشد که اصل و مبنای هر رأی و نظری را درک کند.
زبان تبلیغات
وقتی کتاب «فقر تاریخی گری» منتشر شد، به عنوان یک خواننده کتاب های فلسفه خوشحال شدم و مطالعه آن را با علاقه آغاز کردم اما کتاب در من اثر منفی گذاشت. من هر وقت کتابی از فیلسوفی خوانده ام، عظمت نویسنده در نظرم بیشتر شده است اما این بار اگر اسم پوپر روی کتاب فقر تاریخی گری نبود، فکر می کردم یک روزنامه نویس اروپایی که داعیه فلسفه دانی دارد، آن را نوشته است؛ زیرا اولا سبک و لحن نوشته روزنامه ای است؛ ثانیا نویسنده با این که داعیه دفاع از عقل و استدلال دارد بیشتر به جدل و مغالطه پرداخته و فی المثل در باب اقوال و آراء عقاید به اعتبار نتایجی که از آن ها حاصل می شود حکم کرده است؛ ثالثا به جای رد تاریخ انگاری، برداشت و تلقی خود از آن را رد کرده است.
کار فیلسوف این نیست که به زبان تبلیغات سخن بگوید و بنویسد و برای این که از قدر مخالفان بکاهد نقاط ضعف روحی و اخلاقی ایشان را به رخ مردمان بکشد (یعنی بنا را بر این بگذارد که خطاب به غیر اهل فلسفه سخن بگوید و در نتیجه از عالم فلسفه خارج شود) یا آرائی که نمی پسندد را زشت و ناروا و خطرناک و مخالف اخلاق جلوه دهد. فیلسوف یافته های تفکر خود را تفصیل می دهد نه این که به رد و نفی دیگران اقتصار کند. رد و نفی صرف، کار سوفسطایی است. فیلسوف در ضمن تفضیل آراء خود، هرجا که مقتضی باشد به اقوال فیلسوفان دیگر رجوع می کند و در آن اقوال به بحث می پردازد ولی قصد او رد آن اقوال نیست و اگر فیلسوفی نظر فیلسوف دیگر را بدون رجوع به مبادی او (البته بدون توجه و تذکر به این معنی) رد کند، از فلسفه روگردانده و در نزاع معمولی کوچه و بازار وارد شده است. هر فلسفه ای یک کل است و همه مسائل آن به مبادی خاص بازمی گردد. حتی دیوید هیوم که کل را امر اعتباری می دانست، تمام آراء و اقوالش با هم تناسب داشت و فرع بر اصول و مبادی مقبول او بود.
فیلسوف عصر
اطلاعی که از آراء پوپر دارم نسبت به آن چه از فیلسوفان معاصر می دانم کمتر نیست و حتی شاید همه کسانی که در ایران با فلسفه سرو کار دارند، پوپر را بهتر از «کواین»، «رورتی»، «دریدا»، «فوکو»، «گادامر»، «ریکور»، «کوهن» و «فایرابند» می شناسند؛ ولی نمی خواستم که این طور باشد. با ملاکی که دارم پوپر، فیلسوف عصر نیست. از جمله آن ملاک ها پروای آینده داشتن و گوش فرادادن به سخن زمان و اندیشیدن به مسائل فهم و مبتلی به مردمان و تسلیم بودن به تفکر و مقدم داشتن مصلحت حقیقت بر مصالح دیگر است؛ یعنی فیلسوف، تفکر را وسیله رسیدن به مقاصد عادی قرار نمی دهد. پوپر به این اصل قائل نیست و هر فکری را با لیبرالیسم خود می بیند و هرچه را با آن موافق نیابد دور می اندازد. اگر پوپر در این حد نیز متوقف می شد با او می توانستیم کنار بیائیم زیرا قاعدتا او می بایست به آزادی بیان و به نظر دیگران احترام بگذارد، اما این مدافع آزادی ظرفیت تحمل آراء مخالف را ندارد و به این جهت بحث با او مشکل است. وقتی کسی می گوید فلسفه باید انتقادی باشد و خود به سخن هیچ کس گوش نمی کند و هیچ مخالفتی را بر نمی تاید و فهم خود را فهم درست و ملاک و میزان همه چیز می داند، با او چه می توان کرد؟
پوپر با شعار دفاع از آزادی به ایران آمد، اما در حقیقت در صدد یافتن مخالفان وهمی و حقیقی آزادی و معارضه با آنان بود و کمتر کاری به اصل آزادی داشت. من نمی گفتم آزادی بد است (و چگونه چنین سخنی می توانستم و می توانم گفت) بلکه می گفتم چرا کسانی که این همه دم از آزادی می زنند، باید مدام در کار نفی و رد باشند و به مخالف خود مجال سخن گفتن ندهند.
زیان پوپر
نمی خواستم پوپر را رد کنم، بلکه در آثار او و در طریق تبلیغ و ترویج آراء و روش های او مطالبی یافته ام که فکر می کردم نباید در زمره مسلمات جامعه قرار گیرد و اگر چنین شود شاید به خرد قوم زیان برساند:
1- پوپر قائل به ربط نیست و هیچ چیز را شرط هیچ چیز نمی داند و اگر نسبتی قائل باشد، نسبت تأثیر و تأثر امور متباین با یکدیگر است و این مشکل بزرگ فلسفه اوست.
2- به نظر پوپر بازگرداندن قضایا و احکام به مبادی و اصول وجهی ندارد و هر حکمی را باید مستقل در نظر آورد و آن را تصدیق یا تکذیب کرد.
3- در کار ها باید به نتیجه اندیشید و قصد و نیت هرچه باشد اهمیت ندارد.
4- پوپر هر جا لازم بداند اقوال دیگران را با میل و رأی خود تفسیر می کند.
5- پوپر به بزرگان فلسفه و فیلسوفان بزرگ دشنام می دهد و آن ها را به دغل کاری متهم می کند؛ گویی تفکر آن ها تابع ملاحظات و مقاصد و مصالح شخصی و گروهی بوده و هر سخنی را برای یک مقصود عملی گفته اند. البته وقتی این ملاحظه کاری و حساب گری را به قدرت های غربی نسبت دهند، پوپر فریاد بر می دارد که این تئوری توطئه است و تئوری توطئه باطل است. قدرت های بزرگ اصلا توطئه نمی کنند، اما افلاطون و ارسطو در قرون پنجم و چهارم قبل از میلاد توطئه کرده اند که در سال 1033 در آلمان، هیتلر و حزب نازی او به قدرت برسند! ظاهرا به نظر پوپر در سیاست از توطئه نباید سخن گفت، بلکه توطئه کار فیلسوفان است!
6- پ وپر در تخطئه فیلسوفان فنون تبلیغات را در کار می آورد و آنان را به صفاتی که در نظر مردم زشت و ناپسند است، متصف می کند و حال آن که خود سفارش می کند که به گفته بنگرند نه به گوینده! اگر باید به گفته نگاه کرد چرا باید همه عیب های فیلسوف مخالف را زیر ذره بین گذاشت و به رخ مردم کشید و چرا کسی که خود قائل به آزادی اندیشه و بیان است ناگهان مفتش و محتسب می شود و چهره عبوس می کند و عیب (احیانا وهمی) مردمان برملا می سازد؟
منبع هفته نامه پنجره