آنکه نیم زندگی اش به حد مرگ خورده بود کتک... آنکه وقت خشم از خنده می زد پشتک!!

آقو ما به ای آقای مجریو!! گفتیم کاکو خوب حال می کنیا! سالی یه دونه برنامه کلاه قرمزی می سازی باقی سال تو کانادا کیف می کنی!! حسابی کار و بارت سکه است! آقو ما اینو گفتیم، بالانس بازار سکه ایران بهم خورد! ها ها ها...داغون شدا آقو...له له شد!!! بانک مرکزی تا یه هفته بهم فرصت داده سکه رو برسونم به 100 هزار تومن وگرنه اعدامم میکنن!!!

کد خبر : 220516
سرویس خواندنی های «فردا»: مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب «پ.خالتور» به سراغ «آقای همساده»رفته‌ است.
*******************
آن گونی نمک، آن دریده شدة فلک، آن مرد درد کشیده، آن سرد و گرم روزگار چشیده، آن معدن خاطره، آن که بود در عروسک های طهماسب یک ابر ستاره!!، آن که احساساتش بود قاطی پاطی!! آن که می مرد از خنده وقتی عصب می زد و می کرد قاطی!!! آن که می شکست مدام در خود!!، آنکه بود در نقل داستان ها هدهد، آن که بدشانسی تنیده بود با او، آن که در کار فلک مانده بود تا زانو!!!، آن که زن نگرفته می داد مهریه، آن که با فامیل دور هی حسابش را می کرد تسویه!!، آن که قرار گرفته بود در کودکی مورد آزار پدر!!، آن که بود عاشق مصایب و مشکلات بشر!!، آن که نیم زندگیاش به حد مرگ خورده بود کتک!!!، آن که وقت خشم از خنده می زد وارو و پشتک!!، آن دارای یک بابای سیبیل کلفت با چهارتا کاکو، آن صاحب لهجه شیرین و نیکو، آن که از نخوردن شیر مادر داشت پوکی استخوان، آنکه دویست و شصت و سه سال بود در زندان!!، آن که با گیر کردن هسته هولو رفت نه ماه در کما، آن که منحصر به فرد بود و نداشت المثنی!!! آنکه به خاطر کودکی سخت افسردگی در او شده بود نهادینه ، آنکه تعطیل بود بیشتر از روزهای آدینه!!! آن مرد محیر العقول و استثنائی، آن که با جمع خاطراتش عمر کرده بود دو هزارو هفتصد سال به تنهایی!!!، آن مرد مهربان و خنده رو و پاک نهاد، آن که بدشانسی با او بود از وقتی که از مادر بزاد!!!، آن مرد فروتن و بی عفاده، مولانا جناب هم ساده!! از وجنات امر اینجور بر می آمد که اهل شیراز بود و سینه اش معدن هزار سرّ و راز بود و زندگی اش عجیب از همان آغاز بود و کردار و گفتارش ناهمساز بود و پس کله اش همچون غاز بود!!! ابتدای کار او این بود که روزی در طلب کار به این سوی و آن سوی می رفت تا بلکه نانی درآورده، شکم خویش سیر گرداند. پس به وزارت کار مراجعت کرد و مدیران گفت: «ها کاکو یه کار داری ما براتون انجام بدیم؟!!» پس او را گفتند: «چی کار بلدی؟» گفت: «شما چی کار دارین؟!» گفتند ما هم کارای سخت داریم هم ساده!!» گفت: «پس از همون کارای هم ساده!! به ما بدین!!» پس کارمندان که گمان برده بودند او آن ها را به سخره گرفته است تا می خورد زدند و از آنجا بیرون کردند!!» او نیز قهقهه زنان کتک می خورد می گفت« هم کار ساده تون اینه هم سختتون چی چیه؟؟!!» این گونه بود که به هم ساده شهرت یافت!! آورده اند همه مشکلات ارز و مسکوکات از وی بود. چنانکه خود در جایی فرموده بود: «آقو ما به ای آقای مجریو!! گفتیم کاکو خوب حال می کنیا! سالی یه دونه برنامه کلاه قرمزی می سازی باقی سال تو کانادا کیف می کنی!! حسابی کار و بارت سکه است!!! آقو ما اینو گفتیم، بالانس بازار سکه ایران بهم خورد! ها ها ها...داغون شدا آقو...له له شد!!! بانک مرکزی تا یه هفته بهم فرصت داده سکه رو برسونم به 100 هزار تومن وگرنه اعدامم میکنن!!! ها ها ها...داغونما... له له...!!! نقل است در جایی نشسته بود از خاطرات برای مریدان سخن ها می راند و می فرمود: «آقو به قدری خوشحال شدم از ممنوع تصویر شدن ای خرو، که نگو!!! از شدت شادی زنگ زدیم به یکی از دوستام، تا گفتم عرضم به خدمتت!! یهو قیمت ارز 200 تومن گرون شد!! هیچی کاکو ما رو گرفتند، گفتند: «تو جزو مفاسد اقتصادی و تو این اختلاس سه هزار میلیاردی هم نقش داشتی!!» تا که فهمیدن ما بی گناهیم و آزادمون کردن. این آزادیو واقعاً احساس شیرین و فرحبخشی بود!! ولی میگن: «گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری» ما پامو از در نذاشته بودیم بیرون که 6600 نفر ریختن سرُم به حد مرگ زدنُم!! هه هه هه هه... یعنی داغون شدماااا بعدم به جرم بهم زدن امنیت عمومی دوباره انداختنُم زندان هه هه هه هه!! نقل است روزی مریدی او را گفت: «یا شیخ نظرت درباره وضعیت اقتصادی موجود چیست؟ فرمود: «هه هه هه هه کاکو...» همین گونه ساعتی خندید و از شدت شادی از هوش برفت!! آورده اند کسی هیچگاه او را بدین حد خوشحال ندیده بود!! پ. خالتور
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: