آن خریدار عمده نفت!!... آن که تحلیل می شد در برنامه هفت!!
از گذشته او افسانه و اسطوره نقل کرده اند. برخی گفته اند: «ریاست اُپِک داشته است و در کار تهیه بنزین و نفت بوده!!» برخی گفته اند: «در کمیته تدوین طرح ساماندهی آرد و نان عضو بوده!!» و برخی دست فروشی و لبو فروشی و ... او را گفته اند. باری از گذشته او تنها این روشن است که از کلاه قرمز آباد به تهران آمده بود و از فک و فامیل های کلاه قرمزی و کُپل – فندوق الکثیر علیه- بود!!
سرویس خواندنی های «فردا»: مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب «خالتور» به سراغ «پسر خاله»رفته است.
آن عروسکِ خوش زبان، آن بی اعصابِ مهربان، آن به فکر همه، آن شاکی از پسر عمه، آن پدرِ فرزندِ کلاه قرمزی!!، آن که با حیا بود و دست نمی کرد در دیزی،
اهل کلاه قرمز آباد بود و با تحریم نفت کار و بارش کساد بود و تکه کلام هایش زیاد بود و در خوردن غصه مردم نماد بود!!
از گذشته او افسانه و اسطوره نقل کرده اند. برخی گفته اند: «ریاست اُپِک داشته است و در کار تهیه بنزین و نفت بوده!!» برخی گفته اند: «در کمیته تدوین طرح ساماندهی آرد و نان عضو بوده!!» و برخی دست فروشی و لبو فروشی و ... او را گفته اند. باری از گذشته او تنها این روشن است که از کلاه قرمز آباد به تهران آمده بود و از فک و فامیل های کلاه قرمزی و کُپل - فندوق الکثیر علیه- بود!!
نقل است روزی به بقالی محل مراجعت کرد و پس از لختی مریدان دیدند که با مرد بقال گلاویز شده است. مریدی او را گفت: «یا شیخ سبب مخاصمت با مرد بقال چیست؟» فرمود: «مگه چیه!! چی گفتی!! یک جوون مجرد اومده می گه آقا نوشابه خانواده دارین؟ صاحب مغازه میگه: بعله و بهش می ده!!! چی گفتی!!» مرید تا این شنید حیرت کرده عرض کرد: «خوب این چه مشکلی داشت یا شیخ؟» فرمود: «چی گفتی!! خوب نباید که نوشابه خانواده به این جوونک بده خوب!! مال خونواده است خوب مگه چیه!!»
نقل است روزی مولانا کلاه قرمزی را فرمود: «می دونی سزارین یعنی چی؟ مگه چیه!! چی گفتی؟!!» ایشان فرمودند: «اِهین اهِین!! سزارین یعنی بچه به شرط چاقو!!» خاندانی بدین حد عالم بودند.
روزی او را پرسیدند: «یا شیخ آیا می دانید چرا غواص ها به پشت به داخل آب می پرند؟» فرمود: «خوب مگه چیه!! باید از پشت بپرن دیگه اگه به جلو بپرن که می افتن تو قایق خوب !!»
نقل است روزی آقای مجری او را از خواب بیدار می کرد و در حالی که دست بر روی او می کشید، می گفت: «سحرخیز باش تا کامروا شوی» پس مولانا پسر خاله خونش به جوش آمد و با حرارت و تندی مولانا طهماسب را فرمود: «چی گفتی؟!!» مولانا مجری به طریق دستپاچگی فرمود: «اینو من نگفتم که این حرف رو بزرگمهر گفته!!» پس مولانا پسر خاله فرمود: «نه خیر! دور و بر ما همة سحرخیزها یا کلّه پز شدند یا نانوا! حالا مگه چیه!! خوب کلّه پزه دیگه!! چی گفتی؟!!»
نقل است مولانا روزی به طریق گلایه از پسر عمه زا فرمود: «چرا تو حموم نمی ری؟ مگه حموم چه شه!!» پس او گفت: «ها؟ به جاش قرص چرک خشک کن می خورم هوووو....!!!»
پ. خالتور