زهرا حاضر، معصومه غایب
سختترین لحظه کلاس آغاز شد: زهرا! حاضر؛ معصومه! معصومه ورزقانی؛ لیلا به آرامی دستانش را بالا برد و در حالی که اشک پهنای صورتش را در برگرفته بود، گفت:«آقا اجازه، معصومه زیر آوارخانه شان ...».
بسیج: عید فطر بود و تقسیم شادیها با زلزلهزدگان، جان و قلب خود ما را شادتر میکرد؛ پس در معیت سردار نقدی حرکت کردیم تا نماز عیدمان را در روستایی زلزله زده بخوانیم... سجاده بندگی در روستای «صومعه دل» از توابع ورزقان پهن گردیده و هزار نفری منتظر بودند تا خدمتگزار بسیجیان کشور، جماعت مصفای آنان را کامل نماید.شکوه و عظمت این نماز آنچنان بود که برایمان تداعی گر مصلّای تهران بود. اگرچه امام جماعتش «آقا» نبود لیکن هنوز عطر و بوی «رهبر» فضای آذربایجان را تسخیر نموده و در هر روستایی که حاضر شدیم مردمانش اصرار داشتند ذکر ایشان را نموده و قدردان حضورشان باشند و آنقدر از آقا گفتند که برادر نقدی نیز در سخنرانی اش گفت:«برای افتخار آذربایجان همین بس که مقتدای مان حاضر شدند روزه خود را بشکنند تا شما را ببینند و این حکایت از حبّ امت و امامت است...» کلاس دوم: تلخ ترین لحظه حضور آن زمانی بود که وارد روستا شدم و اینگونه شنیدم که معلم روستا پس از آنکه خبر زلزله را شنیده بود به مدرسه آمد و همه بچه ها جمع شدند. معلم که آمد از «برپا» خبری نبود چون مبصر کلاس... هر غصه ای که داشتیم همیشه با آمدن او و اعتماد به نفسی که داشت ما نیز خوشحال می شدیم. اما این بار آقای حسینی مثل همیشه شاد نبود نمی دانم چرا حتی سرش را نیز بالا نمی گرفت؟! دیگر همهمه ای نبود تا به سختی بچه ها را ساکت کند چون چند نفری نبودند بویژه معصومه که خیلی شلوغ بود و همیشه صدای خنده اش تا حیاط مدرسه هم می رفت... آقا با دستانش که در حال لرزیدن بود دفترچه آبی رنگ حضور و غیاب را باز کرد و سخت ترین لحظه کلاس آغاز شد:«زهرا»! صدایی گفت:«حاضر». «معصومه»! ... «معصومه ورزقانی»! «خانم معصومه...»!! و زهرا گفت: معصومه نیامده ، خانه است. آقای حسینی گفت:«مگر خبرنداشت که من آمده ام»لیلا در حالی که گریه می کرد گفت:«معصومه زیر آوار خانه شان مُرد» آقا که می خواست روحیه بچه ها خراب نشود گفت:«لیلا»! و او که با معصومه در یک میز می نشست و هنوز گریه اش قطع نشده بود فقط دستش را بالا برد. آقا ادامه داد:«نرگس»! جوابی نیامد گفت «زینب» باز هم صدایی نیامد... دیگرآقای حسینی طاقت نیاورد و در حالی که برق چشمانش به نشانه بارش زلال اشک از دور نمایان بود از کلاس خارج شد و آن روز کلاسی برگزار نشد. زلزله دوم: و تاریخ این زلزله با ویرانه های آن که همگی خانه های کاه گلی بوده و ساختمان های آجری اش آسیب جدّی ندیده بود این درس را به ما می دهد که خانه هایی مقاوم بسازیم تا اگر خدای نا کرده زلزله دومی آمد دیگر کلاس درس مان خلوت نشده و معصومه ها و نرگس ها کنار ما بمانند و آینده کشور را بسازند و این محقق نخواهد شد جز با وحدت و همدلی دولت و ملت. و آخر دوم: مسئولان عزیزمان که به شایستگی، مقیّد به ادای نماز عید سعید فطر به امامت مولا هستند با تمام قوا و تقیّدی بیشتر، اطاعت محض از فرامین صریح ایشان را سرلوحه اعمال خود قرار داده و بویژه پس از تشرف معظم له به مناطق زلزله زده، به احسن وجه تکلیف انقلابی و ولایی خود را در خدمت به ولی نعمتان انقلاب جامه عمل بپوشانند. و آخر کلام آنکه: امر ولیّ بایستی در عمل محقق شود و گرنه: نماز بی ولایت عبادتی است بی وضو ....