توهمات رجوی در مورد ملت ایران
واحدهایی که به محاصره درآمده بودند پشت سر هم با بی سیم با فرماندهان اصلی خود تماس گرفته و به مسعود رجوی و مریم فحش و ناسزا نثار میکردند. یادم هست یکی از آنها با عصبانیت میگفت: شما به ما گفتید تا خود تهران کسی سر راهتان نیست همه مردم منتظر شما هستند تا به شما ملحق شوند. پس این مردم کجایند؟ چرا دارند با ما میجنگند؟ اصلا خودتان کدام گوری هستید و... پشت بی سیم دایم این حرفها و ناسزاها ادامه داشت.
فارس: یکی از منافقین با عصبانیت میگفت: شما به ما گفتید تا خود تهران کسی سر راهتان نیست همه مردم منتظر شما هستند تا به شما ملحق شوند. پس این مردم کجایند؟ سردار محمد جعفر مظاهری به سال 1340 در همدان متولد شد. مظاهری با شروع جنگ به جبهه رفته و با آموزش های چریکی که دید به کردستان رفت. سپس سال 60 به جنوب رفته و در کنار سرداران شهیدی چون علیرضا حاجی بابا با دشمن بعثی جنگید. ایشان در طول جنگ مسئولیت های زیادی را بر عهده گرفت و سپس در اواخر جنگ فرماندهی تیپ انصار الخسین (ع) را به وی سپردند و ایشان تا اخر در میدان نبرد حضور داشت. آنچه خواهید خواند گوشه ای است از صحبت های این سردار شجاع اسلام که به عملیات مرصاد اختصاص دارد. *شروع تجاوز مشترک ارتش بعث و منافقین از غرب کشور زمانی که دشمن غدار با سرافکندگی تمام مشغول عقب نشینی از منطقه جنوب بود و وقتی که اعلام شد آنها از دو شهر گیلانغرب و صالح آباد هم عقب نشینی کردهاند ناگهان نیروهای منافقین با برنامهریزی، هماهنگی و حمایت مالی و نظامی و نیز آتش پشتیبانی بسیار سنگین عراقیها به قصر شیرین یورش آوردهاند. آنها میخواستند در پنج مرحله و در یک برنامهریزی 33 ساعته خودشان را به تهران برسانند و به خیال خودشان کار جمهوری اسلامی را یکسره کنند. آن موقع بنده همچنان در مریوان بودم و مراحل پایانی تحویل منطقه به سپاه را میگذارندم. در قرارگاه بودم که برادر همدانی تماس گرفت و گفت: جعفرخان در جریان بحث اسلام هستی که؟ گفتم: آره خبرهایی دارم. گفت: آن جریان ادامه دارد. من به آنجا میروم شما هم بیا. سریع باید خودم را به اسلام آباد میرساندم بعد از آخرین هماهنگیها یکی از بچهها را به فرماندهان یگانها معرفی کردم که با او کارها را پیگیری کنند. بعد هم به اتفاق یکی دو نفر از بچهها به همدان و از آنجا هم به چهار زبر رفتیم. از اسد آباد تا کرمانشاه ترافیک سنگینی بود. عده زیادی از مردم کرمانشاه به شهرها و استانهای همجوار پناه میبردند و یک عده زیادی از نیروهای بسیجی و مردمی به کرمانشاه میرفتند تا جلوی منافقین را بگیرند. وقتی به چارزبر رسیدیم آخرین درگیریها در حال انجام بود. پرسیدم: حاج آقا همدانی کجاست؟ گفتند: پشت خاکریز هستند. به پشت خاکریز رسیدم. آخرین نفرات منافقین در حال عقب نشینی بودند و رزمندگان هم آنها را دنبال میکردند و زیر آتش داشتند. *روحیه منافقین در حین انجام عملیات مرصاد روحیه شان عالی بود. (میخندد) بلای آسمانی بر سر این بیچارهها نازل شده بود. وضعیت آنها اسفبارتر از آن بود که بتوان شرح داد. آنها به روزگار بدبختی و فلاکت افتاده و متلاشی شده بودند. واحدهایی که به محاصره درآمده بودند پشت سر هم با بی سیم با فرماندهان اصلی خود تماس گرفته و به مسعود رجوی و مریم فحش و ناسزا نثار میکردند. یادم هست یکی از آنها با عصبانیت میگفت: شما به ما گفتید تا خود تهران کسی سر راهتان نیست همه مردم منتظر شما هستند تا به شما ملحق شوند. پس این مردم کجایند؟ چرا دارند با ما میجنگند؟ اصلا خودتان کدام گوری هستید و... پشت بی سیم دایم این حرفها و ناسزاها ادامه داشت. رزمندگان اسلام منطقه و جاده را پاکسازی میکردند و به جلو میرفتند. یگانهای سپاه هم که از جنوب و از طریق جاده پلدختر- اسلام آباد به منطقه وارد شده بودند، عقبه منافقین را بسته و مشغول انهدام آنها بودند. به آنجا که رسیدیم به ما گفتند برادر محسن گفته است آقای همدانی بیاید من کارش دارم. پرسیدم: ایشان کجاست؟ با دست اشاره کردند و گفتند: در آن روستا مستقر است. با برادر همدانی به مدرسه روستا رفتیم آقا محسن و چند نفر از معاونان و برخی از فرماندهان لشکرها در آنجا نشسته بودند. بعد از سلام و علیک گرم، آقا محسن پرسید: آقای همدانی چه خبر؟ ایشان هم وضعیت منطقه و نیروها را مختصری توضیح داد. جالب اینکه آقا محسن داشت هماهنگ میکرد تا هر کدام از یگانها از چه مسیری به طرف اسلام آباد بروند تا با هم اشتباهی درگیر نشوند که با بی سیم پیام دادند: رزمندگان اسلام از اسلام آباد هم عبور کردهاند و الان دشمن در حال فرار به کرند است. از این خبر خیلی خوشحال شدیم. منافقین که با کبکبه و دبدبه و با 25 تیپ و با تجهیزات فراوان اهدایی دشمن این مردم، یعنی صدام به ایران حمله کرده بودند، محبور شدند به سرعت پا به فرار بگذارند و برای همیشه لکه ننگ خیانت به ایران و مردم را بر پیشانی سیاهشان داشته باشند. متاسفانه در تشریح عملیات غرورآفرین مرصاد، به نقش بارز حساس و به موقع لشکر انصار و مردم همدان یا هیچ اشارهای نرفته است یا خیلی کمرنگ به آن پرداختهاند. در حالی که استان شهدای بزرگواری همچون بهرام مبارکی و هادی فضلی و تعداد زیادی از رزمندگان دلاورش را در آنجا تقدیم کرد. *مناطقی که رزمندگان در آن درخشیدند رزمندگان استان علاوه بر فدارکاریها و رشادتهای فراوان در عملیاتهای دوران دفاع مقدس و حتی قبل از آن در دو منطقه خوش درخشیدند. یکی قراویز، در سر پل ذهاب که با رشادت بینظیر خود موفق شدند لشکر 8 پیاده و لشکر 6 زرهی عراق را در آنجا متوقف کنند و یکی هم در پایان جنگ در همین تنگه چهار زبر که به تنگه مرصاد معروف شد. در موقع تهاجم گسترده منافقین تنها یگانی که در منطقه چهار زبر حضور داشت، بخشی از لشکر انصار الحسین (ع) و تعدادی از نیروهای لشکر 6 ویژه پاسداران بودند. دشمن با سرعت در حال پیشروی بود و به تنگه رسیده بود و اگر از آنجا عبور میکرد بعد از نیم ساعت به کرمانشاه میرسید و آنوقت یک فاجعه بزرگ رخ میداد. در همین جا نقش تاریخی رزمندگان استان صورت گرفت. آنها با استقرار در ارتفاعات چهار زبر راه را بر منافقین بستند. دشمن که انتظار چنین چیزی را نداشت، دیوانه وار نیروهای خودش را وارد عمل کرد و به آنها فشار زیادی وارد آورد تا شاید از تنگه عبور کنند. اما این برادران گمنام آنقدر مقاومت کردند تا سایر نیروها و یگانها هم واردکارزار شدند و بدین ترتیب عملیات غرور آفرین مرصاد خلق شد.