بد کردید با سید محمود ما...
در کشوری که میلیاردها تومان، بیحاصل، برای فوتبال بازی کردن به نوجوانی نوپا داده میشود و پیرمردان نویسنده انقلابش باید در تنهایی و فقر با ماهی نود هزار تومان مقرری در خانه نیمه مخروبهای جان بدهند. این پارادوکس، حاصل مدیریت فرهنگی در کشور است... مدیریتی که منفعتطلبان را بر صدر مینشاند.
کد خبر :
215521
سرویس فرهنگی «فردا»: بسیاری از انقلابهای جهان پیش از آنکه وامدار رهبران سیاسی یا تودههای مردم باشد از آثار نویسندگان، هنرمندان، سینماگران و... ریشه گرفته است. در این فرآیند، محصولات فرهنگی تولید شده در جریانسازی انقلاب یکی از نقشهای اصلی را در آگاه سازی مردم ایفاء میکند؛ چه اینکه در بسیاری از آثار تولید شده در ادبیات جهان در برهههای مختلف شاهد روح انقلابی و تهییج احساسات مردمی توسط نویسندگان و هنرمندان انقلابی هستیم. بسیاری از آثاری که در دوران شوروی و انقلابهای ایجاد شده در آن عصر منتشر گردیده حاوی همین روحیه است، همچنین بسیاری از آثاری که
در حوزه ادبیات آمریکای لاتین منتشر گردیده مؤید وجود روح انقلابی در نویسندگان و آثار آنها است؛ این تاثیر را در حتی ردههای بعدی میتوان در آثاری که در هیاهوی انقلاب صنعتی منتشر شد نیز مشاهده کرد، بنابر این نمیتوان از نقش نویسندگان در جریانسازی در تودههای مردم و شکل دادن اندیشههای آنان غفلت کرد. در کشور ما نیز وضعیت به همین شکل است؛ چنان که نمیتوان از نقش آثار افرادی مانند قیصر امین پور، سلمان هراتی، علی موسوی گرمارودی، گودینی، امیرحسین فردی و... در جریان هویتیابی ادبیات انقلاب اسلامی در دوران پیش از انقلاب به سادگی گذشت. با این مقدمه باید
تاکید کرد محمود گلابدرهای از جمله نویسندگانی بود که روح تعهد را از اولین آثاری که منتشر نمود تا آخرین لحظاتی که قلم در دست داشت در خود حفظ کرد؛ نویسندهای که در آثار خود، نشان داد هنوز به ارزشهای انقلاب وفادار است و حتی زندگی در خارج از کشور هم نتوانسته است او را از اندیشههای انقلاب خود دور کند، و با دریغ باید گفت گلابدرهای نویسندهای بود که با توجه به کیفیت آثاری که از او منتشر شده بود، اگر قلم خود را میفروخت ممکن بود امروز در رفاهی نسبی دارفانی را وداع گوید. گلابدرهای دلباخته انقلاب و امام بود. زندگی در فرنگ باعث نشد تا این نویسنده هویت خود را
فراموش کند، او مادامی که دست به قلم داشت نه در دام ملیگرایی افتاد و نه در دفاع از آرمانهای انقلابیاش به مرزهای تعصب و تحجر رسید. در آثار او، آنچنان که مشهود است، روح «منطقگرایی» و خردورزی در سایه توجه به مبانی اسلامی وجود دارد و جای بسیار دریغ است که این نویسنده اگر ذرهای از راهی که در نوشتن طی کرده بود کوتاه میآمد بسیاری بودند تا آثار او را منتشر کنند و حقالتحریرهای فراوانی به او بدهند و آنقدر آثارش را در بوق و کرنا کنند که کتابهای چاپهای اول و دومش به چاپ صدم برسد؛ اما گلابدرهای آنچنان که آموخته بود، قلمفروشی امری مذموم و ناپسند بود، حتی
برای امرار معاش. بنابر این تا روزهای آخر عمر دست از دامان انقلابی که برای تحققش زحمت کشیده بود، نکشید. روز تشییع جنازه این نویسنده انقلاب اسلامی، خبرگزاری مهر عکسی از نامهای که گلابدرهای به وزیر مسکن
وقت زده بود بر روی خروجی خود منتشر کرد، عکسی که متاسفانه در هیاهوی بازیهای المپیک گم شد و کسی پی نبرد که نویسنده انقلاب و شاگرد جلال آل احمد روز و روزگارش را چگونه میگذرانده است. در این نامه گلابدرهای دست التجا به وزیر مسکن وقت برده است و از درخواست جایی برای سکونت کرده است؛ او در
بخشی از این نامه نوشته: «حالا صاحبخانه میگوید 20 میلیون [بده] و من گیر کردهام که چه کنم و پول ندارم و جا ندارم و تنها درآمدم همین نود هزار تومان کمک به پیشکسوتان است که ارشاد محبت میکند و من با 90 هزار تومان میخورم و میخوابم و میزیم و مینویسم. کمکم کنید. اگر امکان دارد به خاطر خدا؛ مقام معظم رهبری فرمودند به شما بگم بگوئید جایی به من حقیر نویسنده بدهند و بنشینم و بنویسم. خدا عوضش را به شما بدهد». مردهپرستی عادت این سالهای ما است. ما بسیاری از اسطورههای خود را وقتی میشناسیم که از دستشان دادهایم؛ نمونهاش همین گلابدرهای. محمدرضا زائری در مراسم
ختم این نویسنده انقلاب میگوید: «امروز از حضور در این مجلس نه می توان استفاده ای برد و نه شغلی گرفت و نه وامی، به این دلیل است كه جمعیت اندكی در این مراسم حاضر شده اند.» یکی از خبرنگاران حوزه کتاب که در زمان حیات گلابدرهای کوشیده بود با او گفتگویی انجام دهد هم پس از مرگ او در یکی از شبکههای اجتماعی مینویسد: «یادمه پارسال زنگ زدم باهاش مصاحبه کنم. حالش قشنگ خراب بود. گفت پول میگیرم مصاحبه میکنم. هنگ کردم. گوشی رو گذاشتم. دنبال ماجرای زندگیش افتادم. دوست جلال آل احمد بوده. یکی از بهترین کتابهای انقلاب رو نوشته. بعد میره خارج و بعد از هزار و یک بدبختی
برمیگرده ایران.تنها و بی کس و با جیب خالی. نویسنده ها دور و برش رو میگیرن اما بعضیها نمیذارن زندگی بکنه. طبق معمول توهمهای همیشگی... نویسنده غرب زده... چشمهاشو به این حرفها بست. با وجوداینکه جای درست و درمون برای زندگی نداشت و از دولتیها چیزی جز بی مهری ندیده بود، قلم به دست گرفت و از جنگ نوشت. دیگه بدشانسی از این بدتر نمیشه که دستنوشتهها و کتابهایی که با هزار زحمت نوشتی تو آتشسوزی از بین بره. چند بار میشه یک زندگی رو از نو ساخت؟ حالا مُرده. همه دنبال گرفتن قبر براش تو قطعه هنرمندان هستن. چرا وقتی زنده بود کسی به فکرش نبود؟چرا میگفتن
گلابدرهای ادبیات رو به عقب میبره؟حالا هوار بزنید: "نویسنده متعهد انقلاب اسلامی!" بد کردید با سید محمود ما... ». گلابدرهای پس از بازگشت به میهن بیمهریهای فراوان میبیند. بسیاری او را از آنجا که از سرسپردگان به جلال آل احمد بود طرد میکنند و بسیاری دیگر او را به دلیل سکونت چند ساله در آمریکا شماتت میکردند. اما او از آنجا که هیچ وقت کوشید هیچ قافیهای را نبازد، قلم به دست گرفت و از جنگ نوشت. گلابدرهای بر خلاف بسیار دیگری از آنها که از نوشتن در پی نان و نام هستند، هیچ وقت خود را وارد جناحبندیهای مختلف نکرد و تا توانست دامن خود را از
آلودگیهای حزبی منزه نگاه داشت. پس از بازگشت به میهن دورهای از زندگی خود را در غاری در دارآباد طی کرد و دورهای را هم در فولکسش زندگی میکرد. اما در تمام این مدت دست به سوی هیچ کسی دراز نکرد. اما آنچه که قلب بسیاری از دلسوزان انقلاب را در مرگ گلابدرهای جریحه دار کرد عکسهایی بود که از خانه او منتشر شده بود. خانهای محقر و درهم ریخته با درب و پنجرههایی شکسته و دیوارهایی سیاه شده از خاکستر آتش؛ و چه اندوه بار است اگر بازیگری که برای هر ثانیه مقابل دوربین بازی کردن میلیونها تومان پول میگیرد ـ و در کنار تامین معاش، شهرت را نیز به عنوان هدیه دریافت
ميکندـ از حقوقی برخوردار است و به محض بستری شدن در بیمارستانی، وزرا و مدیران و مشاوران، همه بر سر زنان و مویهکنان به همراهی عکاسان و خبرنگارانشان به ملاقات میروند و عکسهای ملاقات با بازیگر بیمار را در رسانههای خود منتشر میکنند اما نویسندگانی مثل گلابدرهای اینگونه در عسرت مطلق زندگی میکنند و میمیرند و کسی خبردار نمیشود. این تناقض، تناقض غریبی است. در کشوری که میلیاردها تومان، بیحاصل، برای فوتبال بازی کردن به نوجوانی نوپا داده میشود و پیرمردان نویسنده انقلابش باید در تنهایی و فقر با ماهی نود هزار تومان مقرری در خانه نیمه
مخروبهای جان بدهند. این پارادوکس، حاصل مدیریت فرهنگی در کشور است؛ مدیریتی که اسطورههای مردمی انقلاب را دفن میکند و به جای آنها منفعتطلبان را بر صدر مینشاند.