آن که افتخار می کرد آمده از دهات... آن رئیس ائتلاف مردمی اصلاحات!!
آورده اند که ابتدای کار آنها این بود که مدرسه خود پیچاندی و هر روز به بهانه ای نرفتی!! روزی آموزگار به سمت خانه آن ها می آمد که پدر او را گفت: «برو یه جایی پنهان شو!! معلمت آمده به دنبالت!!» پس مولانا کواکبیان با خردی که داشت فرمود: «نه شما باید قایم شی،آخه من به اوگفتم نمیام،چون شما فوت کردین!!!»نقل است روزی مریدی ،از مولانا کواکبیان پرسیده بود...
کد خبر :
207715
سرویس خواندنی های «فردا»: مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب «پ.خالتور» به سراغ «مصطفی کواکبیان»رفته است.
***********************************************
آن آقای علامه دهر، آن نماینده مردم سمنان و مهدیشهر، آن فوق تخصص خلط مطلب، آن سیاستمداراصلاحطلب، آن دبیر کلحزب مردم سالاری،آن استاددانشگاه علامه طباطبایی،آن نویسندة کتاب موانع مردمسالاری در ایران، آن رئیس شورای مرکزی خانه مطبوعات استان سمنان،آن دارای مدرک دکترای علوم سیاسی، آن که مدیریت می کرد روزنامه ها را
بی یک پاپاسی، آن که افتخار می کرد آمده از دهات، آن رئیس ائتلاف مردمی اصلاحات!!،آن که حرفش را تغییر می داد عین فانتُم، آن عضو فراکسیون خط امام مجلس هشتم، آن مرد پر تلاش بی خستگی، آن نایب رئیس شورای
حزب همبستگی، آن عاشق گفتن مشکل و بعد گفتن مدح، آن تحصیل کرده دروس حوزوی تا پایان دوره سطح، آن که از اصلاح می کرد پاسداری، آن مدیر مسئول روزنامه مردمسالاری،آن که در مناظره با شریعتمداری غُل غُل می کرد چون آب غلیان، آن صاحب امتیاز و مدیرمسئول روزنامه پیام سمنان،آن که همة احزاب او را منتقد بودند جملگی!!، آن سردبیر پیشین هفتهنامههمبستگی، آن که گشته بود از بد حادثه از اوتاد، آن مدیر مسئول سابق نشریهنماد،آن عاشق ساختمان مجلس در میدان بهارستان، مولانا مصطفی خان کواکبیان. زاده اسفند۱۳۴۱درمحله جهادیه سمنان بود و حامی حقوق نسوان بود و زمانی امثال او در مجلس
فراوان بود و مخالف سر سخت مدیرمسئول کیهان بود و در هنگام خشم چون آقای همساده!!! خندان بود!! آورده اند که ابتدای کار آنها این بود که مدرسه خود پیچاندی و هر روز به بهانه ای نرفتی!! روزی آموزگار به سمت خانه آن ها می آمد که پدر او را گفت: «برو یه جایی پنهان شو!! معلمت آمده به دنبالت!!» پس مولانا کواکبیان با خردی که داشت فرمود: «نه شما باید قایم شی،آخه من به اوگفتم نمیام،چون شما فوت کردین!!!» نقل است روزی مریدی ،از مولانا کواکبیان پرسیده بود: «یا شیخ شماچرامیخواهیدکاندیدای ریاست جمهوری شوید.» مولانا پس از لختی درنگ درپاسخ،جوابی احساسی، مردمی و علمی-تخیلی دادند و با
صدای نه چندان رسایشان فرمودند:« به جهت اینکه مقداری بامردم درددل کنم!!! و نیزبگویم که چرا اجماع میان اصلاحطلبهاصورت نگرفته است!!!» رندی این سخن شنید و عرض نمود: «یا شیخ! شما برای اینکه درد دل کنید می بایست رئیس جمهور شوید؟!! یعنی نمی توانید همین الان سفره دل باز کنید و اسرار در میان آورید؟!!» مولانا کواکبیان ساعتی به فکر فرو رفت و سپس ساعتی گریست و پس به ناگهان گفت: «اوفینا!! یعنی نه خیر زرنگی؟!!» تا این حد مردی آینده نگر بود!! نقل است شبی سارقی به خانه او رفت!! پس شیخ لرزان و ترسان دزد را گفت: «چه می خواهی؟ هر چه می خواهی بردار!! پس رفت و هر چه پول در خانه داشت آورد و
به سارق عرضه داشت!» پس دزد نگاهی به تراول ها انداخت و بسیار خشمگین گشت و فریاد برآورد که: « مرا به سخره گرفتی؟ خودرا به آن راه مزن!!بگو آن مرغ کیلویی هفت هزار تومان که امروز خریدی کجاست؟!! من خود به چشم خود دیدم که آن هدیّت الهی را به خانه آوردی؟»حتی سارقان خانه او نیز به این حد زیرک بودند!! نقل است روزی مریدی دامن او را به طریق خفت کردن گرفت. که تا جواب من نگویی از ما خلاصی نیابی!! پس مولانا گفت: «خوب مسئله خود بازگو.» مرید عرض کرد: «یا شیخ شما با این همه تصمیمات نادرست که در برهه های مهم گرفتی!! و اشتباهات سیاسی بسیار که کردی!!، این رفعت مقام چگونه یافتی؟!!!» پس شیخ به
آرامی و کیاست در پاسخ فرمود: تو خود پاسخ بده! راز موفقيت چيست؟پس مرید عرض کرد: «تصميم گيري درست» پس مولانا کواکبیان فرمود: «تصميم گيري درست از چه برخیزد؟»مرید گفت: «ازتجربه» مولانا ادامت داد: «خوب!! تجربه ازچه به دست همیآيد؟» مرید به فکر فرو رفت و با حیرت گفت: «ازتصميم گيري هاي غلط !!» پس شیخ فرمود پس دیدی که چرا ما مدام پشت هم تصمیمات غلط اتخاذ کنیم؟؟!!! مرید تا این بشنید، کرکش بریخت و فکش اوفتاد جان به جان آفرین تسلیم کرد!! که هر چه خاک اوست عمر ما باشد!!
پ. خالتور