آرمانشهر امیرخانی و نیاز امروز جامعه ما/روایتی از نوستالژیِِ فتوت و صفا

قیدار از سویی روایتی بیرونی از زندگی مردم اجتماعی است که به پهلوان خود -قیدار- آنگونه که شایسته است احترام می‌گذارند [و پس از آن که پهلوانشان در تصادف با کامیون، مدتی خانه نشین می‌شود، دلسوزانه و به لطایف‌الحیل در پی بازگرداندن او به اجتماع هستند] و از دیگر سو، روایت درونی از دغدغه‌ها و مالیخولیای زندگی پهلوانی است که در عین پهلوانی،‌ قهرمان مردمش نیز هست و تمام این روایت درونی و بیرونی در بستری از عرفان روایت می شود.

کد خبر : 207290

سرویس فرهنگی «فردا»: احسان حسینی نسب: قیدار، آخرین کتاب امیرخانی که این روزها با استقبال مخاطبان مواجه شده است، روایت دلدادگی مردی لوطی مسلک از تهرانی‌های قدیم است که دل باخته دختری است و در عین حال شخصیتی کاریزماتیک دارد. داستان در دهه‌های سی و چهل می‌گذرد و راوی اتفاقاتی است که در آن دوره می‌افتد. قیدار را می‌توان از چند جهت بررسی کرد، پیش از همه باید تاکید کرد امیرخانی راوی داستانی است که خود زمان روایت داستان را تجربه نکرده است. علیرغم برخی انتقادات که منتقدین به کتاب امیرخانی وارد کرده‌اند باید تاکید کرد نثر این کتاب، در کنار تعاریف و تصاویر بسیار قوی وجه تمایز قیدار با کتاب‌های مشابه آن است. مانند این که نویسنده‌ای دوران روسیه کمونیستی را درک نکرده باشد اما چنان قوی اثری را در آن دوره زمانی خلق کند که به عنوان مثال شما با خواندن آن به یاد آثار میخائیل بولگاکف بیفتید. به نظرم نویسنده‌ای که بتواند این دیالوگ با گذشته را به بهترین و باورپذیرترین صورت آن برقرار کند نویسنده موفقی است، بنابر این امیرخانی را در نثر و روایتگری قیدار، دامنی منزه دارد. قیدار، رمان لوطی‌های تهران است. یادآور داستان‌های مرد‌های قدیم تهران که میل زورخانه را در گود دست می‌گرفتند و دم از حق می‌زدند و هو می‌کشیدند. در کنار این لوطی منشی قیدار، دلباختگی او به شهلای داستان نیز مکمل شخصیت قهرمان قیدار است. آنچه که امیرخانی با رندی از آن تغافل نکرده است، نشان دادن وجوه مختلف شخصیت قیدار است، قیداری که گاراژدار بزرگ تهران است، قیداری که سفره‌دار بزرگ هیئت است، قیداری که افسر ژاندارمری را تلکه می‌کند، قیداری که دست بیچارگان را می‌گیرد، قیداری که راننده‌های معتاد شده را دور و بر خودش جمع کرده، قیداری که عاشق است و قیداری که سالک راه است، یعنی دل در گرو مهر پیرش دارد. رضا امیرخانی در قیدار پیش از آنکه کاراکتری از قیدار را به تصویر بکشد، آرمان‌شهری را با تعریف خودش توصیف می‌کند. آرمان‌شهری که تحت لوای قیدار خان و با حضور رانندگان بیابانی در گاراژ او و در لنگر پا سید تصویر شده است. تربیت راننده‌های بیابانی مطابق با منش پهلوانی قیدار و همچنین نحوه برخورد او با معتادهایی که در لنگر پا سید مواد مخدر می‌کشند همه و همه نشان دهنده آرمان‌شهری است که امیرخانی در قیدار آن را بیان کرده است. ارادت او به سید گلپا و عداوت او با راننده‌های گاراژ شاهرخ که همه زن باره و عیاش هستند رسم‌الخط امیرخانی در بیان آرمان شهرش است. هرچند امیرخانی در توصیف این آرمان شهر گاهی به ورطه شعارزدگی نیز می‌افتد. امیرخانی نویسنده‌ای ایدئالیست است و این ایده‌آل گرایی را در قیدار به کامل‌ترین صورت نشان داد. نویسنده‌های ایده‌آلیست کار سختی را پیش رو دارند چرا که حرکت در این مسیر، حرکت بر لبه تیغ است، افتادن در دام ابتذال کوچکترین خطری است که نویسنده‌های ایده‌آل گرا را تهدید می‌کند. شاهد این مساله، سیاه و سفید بودن افرادی است که در زندگی قیدار حضور دارند، قیدار به هیچ کسی نگاه رنگی ندارد، برای قیدار یا همه پاکند و یا همه ناپاک و این اولین پرده از ایده‌آل گرائی است. تقسیم بندی شخصیت‌های این رمان به سیاه و سفید از سوی دیگر مساله‌ای بود که امیرخانی بر آن بارها تاکید کرد، هرچند سوال این جاست در دیدگاه امیرخانی که مبتنی بر عرفان و فقه است، نگاه سیاه و سفید به افراد چگونه می‌تواند معنا داشته باشد، اساسا نگاه دین به افراد، نگاه سیاه و سفید نیست؛ نگاه مبتنی بر «یا با ما یا بر ما» نیست، بلکه افراد با هر مسلک و مرامی در بارگاه عدل خداوندی با یکدیگر برابرند و حتی نگاه خداوند نیز بر اساس فقه اسلامی نگاه نابرابر یا سیاه و سفید نیست. قیدار از سویی روایتی بیرونی از زندگی مردم اجتماعی است که به پهلوان خود -قیدار- آنگونه که شایسته است احترام می‌گذارند [و پس از آن که پهلوانشان در تصادف با کامیون، مدتی خانه نشین می‌شود، دلسوزانه و به لطایف‌الحیل در پی بازگرداندن او به اجتماع هستند] و از دیگر سو، روایت درونی از دغدغه‌ها و مالیخولیای زندگی پهلوانی است که در عین پهلوانی،‌ قهرمان مردمش نیز هست و تمام این روایت درونی و بیرونی در بستری از عرفان روایت می شود.

اما آنچه که باید بر آن تاکید کرد، این است که امیرخانی مسک و مرام پهلوانی و مردانگی را در اثر اخیر خود به تصویر کشیده است، یعنی دقیقا آنچه که نیاز جامعه امروز ما است؛ همان گونه که سید مهدی شجاعی نیز در نامه‌ای که به امیرخانی نوشت نیز بر این مهم تاکید کرد. شجاعی نوشته بود: «...رمانی که در خشکسالی و برهوت ادب و جوانمردی و مروت، خبر از چشمه سار زلال عیّاری و فتوّت بیاورد و با محمل پرداختن به صنف و طیفی ناشناخته و نپرداخته ، به احیای ارزشهای مشرف به انقراض بپردازد.رمان قیدار احیاگر فرهنگ و آدابی است که در ذات مردم ما به دلیل ریشه های اسلامی و ایرانی وجود داشته و تهاجمات بیرونی و تسامحات درونی ، بر آن غبار غفلت و نسیان نشانده. ..» قیدار پایان بندی خوبی نداشت. شعار زده تمام شد، اشاره نویسنده به گمنامی قیدار در پایان کتاب و گم شدن او در بین مردم با وجاهت و جایگاهی که داشت، بیشتر شعار زده بود تا ملموس و واقعی. هرچند امیرخانی کوشیده بود در این داستان دقیقا آنچه را که به آن اعتقاد دارد بیان کند اما به عقیده نگارنده نتوانست پایان آن را آنگونه که از آغاز روایت کرده بود به سرمنزل مقصود برساند. مجموعا قیدار اتفاق این روزهای ادبیات داستانی است، داستانی است مستحکم با بیانی قوی و نثری دوست داشتنی. انصاف نیست اگر از کنار این رمان به سادگی بگذریم و زحمتی که نگارنده آن در خلق تصاویری که خود در آن‌ها حضور نداشته کشیده توجه نکنیم. امیرخانی نویسنده خوبی است، نویسنده‌ای که بتواند در یک ماه بازار کتاب را در دست بگیرد بی‌تردید نویسنده خوبی است.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: