آن متولد شهر اردبیل.... آن که در اکثر نقش هایش بود بی ریش و سیبیل!

نقل است که از دوران طفلی از دکتر و آمپول گریزان بود. پس روزی او را پرسیدند که دردناک ترین دروغی که از دوران خردی ات به خاطر داری چه بوده است؟! «پس آهی کشید و گفت: «تلخ ترین دروغ ها را از تزریقاتی سر کوچه مان شنیده ام!» پس عرضه داشتند، کدام دروغ؟!» فرمود: «آن که به دروغ می گفتند، شل کن عموجان درد ندارد!»

کد خبر : 206288

سرویس خواندنی های «فردا»: مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب « رفیق بی کلک» به سراغ «اکبر عبدی»رفته‌ است.

*************************

آن متولد شهر اردبیل، آن که در اکثر نقش هایش بود بی ریش و سیبیل! آن هنرجوی مدرسه هنر و ادبيات صدا و سيما، آن اكتور دزد عروسك ها و اجاره نشین ها و اخراج ي ها، آن كه تبريك گفت در هفت به اصغر خان فرهادي، آن که سنگین وزن بود و نمی لرزید به هر بادی! آن كه از مردم عذر خواهي كرد به خاطر بازي در زير آسمان شهر، آن كه اخلاقش آميخته اي بود از لطف و قهر! آن که داده بود لقب پول دوست به مولانا شریفی نیا، آن بازیگر مثل آباد و افراطی ها و محله ی برو بیا! آنكه به اخراجي هاي 1 آمد ب ه دعوت حبيب الله كاسه ساز،‌ آنكه در اخراجي هاي 3 بازي كرد به خاطر گرفتن چندرغاز! آن که حقش را می گرفت نقدی، مولانا اکبرخان عبدی!

متولد اردبیل بود، اما بچه ناف نازی آباد بود و دل خلق الله از طنازی اش شاد بود و در هنگام سخن گفتن ذهنش از تعارفات رایج آزاد بود و به گفته دوست و دشمن بسیار بخشنده و داش مشتی و شایسته صفت راد بود!

نقل است که از درس و مکتب گریزان بود و ذکر دوران خردی اش این بود که «ای وای! بازم مدرسم دیر شد!!» درباب درس خواندن از او جملات گوهربار بسياري نقل است از آن جمله كه فرموده بود:

«یکی از فواید درس خواندن ، خاراندن نقاطی از بدن است، که تا به حال کشف نشده است!»

در همین باب آورده اند که روزی پدرش او را گفت: « یا اکبر! دوست دارم که این ترم سنگ تمام بگذاری، تا معدلت بالای 12 شود!» پس مولانا اکبر لبخندی تلخ زد و گفت: «یا بابا! اتفاقا من عزم خود جزم کرده ام که امسال معدلم 20 شود!!!» پس پدر که از این سخن به وجد آمده بود، گفت: «اکبر! شوخی میکنی؟!» پس مولانا پاسخ داد: «این خودت بودی، که سر شوخی را باز کردی!»

نقل است كه فرموده بود بود:‌ «از اواسط اخراجي هاي 2 به بعد مسعود دهنمكي، تحت تاثير باند مولانا شريفي نيا قرار گرفت و اينگونه كار از روال درستش خارج شد!» پس چون مريدان علت همكاري او را در «اخراجیها ۳» جويا شدند، فرمود: «من دیدم كه چه باشم، چه نباشم از صحنه‌ها و اضافات «اخراجیها ۱» استفاده ‌کنند و یک «بایرام لودر» بسازند! پس گفتم بروم تا پولی به جیب بزنم!» تا اين حد رو بازي مي كرد و صادق بود!!

از کراماتش آن بود که هر گاه فرصتی دست می داد ، در نقش زن ها به ایفای نقش می پرداخت! از آدم برفی گرفته تا رضا خوابم می آد! و عجب آن که این نقش ها به چهره اش خوش می نشست! از همین روی بود که تهدید هایش هم زنانه بود! مثلا در باب شخصیت بایرام لودر گفته بود: «بدانید و آگاه باشید که اگر ده نمکی بتواند چنین شخصیتی که من ساختم، بسازد، اسمم را به جای اکبر می گذارم، اکرم!»

نقل است که از دوران طفلی از دکتر و آمپول گریزان بود. پس روزی او را پرسیدند که دردناک ترین دروغی که از دوران خردی ات به خاطر داری چه بوده است؟! «پس آهی کشید و گفت: «تلخ ترین دروغ ها را از تزریقاتی سر کوچه مان شنیده ام!» پس عرضه داشتند، کدام دروغ؟!» فرمود: «آن که به دروغ می گفتند، شل کن عموجان درد ندارد!»

نقل است که هرگاه حالی دست می داد لب به دعا و شکوه به بارگاه حق تعالی می گشود که :

«خدايا تو خود صاحب اختیاری، اما بهتر نبود که خلقت پشه را طوری قرار می دادی، که به جاي خوردن خون خلق، اضافه چربي های بدن آدمیان را می خورد؟!!»

این دعا را نیز از او نقل کرده اند که گفته بود: « خداوندا! لطفاً کمتر از روی حکمتت با ما رفتار کن! چون منظورت را نمي فهميم و حرص مي خوريم!!»

نقل است که روزی قصد کرد تا به مسافرت برود پس چمدان هایش را جمع کرد و با خود گفت بهتر است ماشینی بگیرم تا زودتر به ایستگاه راه آهن برسم. پس راننده ی تاکسی ای را گفت: «چند می گیری تا مرا به راه آهن برسانی؟!» راننده گفت: «قابل شما را ندارد، 7000 تومان!» پس او را گفت: «برای گذاشتن وسایلم در صندوق چقدر می گیری؟!» راننده گفت: «هیچ!» پس از شدت شوق اشک در چشمانش برق زد و گفت: «تو وسایلم را زودتر ببر، من خود پای پیاده بیایم!!!» تا این حد با حساب و کتاب خرج می کرد!

رفیقِ بی کلک

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: