پروژه آمریکا برای تجزیه کشورهای منطقه
آمریکاییها توانستند با استفاده از حادثه یازده سپتامبر و با ایجاد و یا ترسیم گسترده اسلام به عنوان یک تهدید در رسانههای خود عملا کشورهای روسیه، چین و سایر کشورهایی را که با مشکل افراط گرایی روبرو بودند را با خود همراه کنند و حتی آنها را وادارند تا اقدام به ارائه کمک کنند.
خبرآنلاین: تحولات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا از زوایای متعددی بررسی شده است. در این بین الکساندر کنیازف پژوهشگر ارشد انستیتوی شرقشناسی آکادمی علوم روسیه معقتد است که آمریکا در حال تحریک گروههای قومی و طائفی در منطقه خاورمیانه و آسیای میانه است. این کارشناس برجسته جغرافیای سیاسی که در ایران به سر میبرد با ترسیم نگاه منفی خود نسبت به تحولات رخ داده در کشورهای عربی آنها را با پروژه خاورمیانه بزرگ نو محافظه کاران بیارتباط نمیداند. این کارشناس روس معتقد است که آمریکا سناریوی تجزیه کشورهای منطقه را به اجزاء کوچکتر دنبال میکند که آیندهای تیره و تارو خطرناک در پی دارد. مشروح گفتگو با وی را در زیر می خوانید: پیش از آنکه به بحث اصلی یعنی تحولات منطقه از نگاه روسیه و شما بپردازیم به مناسبت روی کار آمدن سوسیالیستها در فرانسه و سوگند خوردن ولادیمیر پوتین برای سومین دوره ریاست جمهوریاش بر روسیه ارزیابی شما را از این دو رخداد خواستارم. بدون تردید این دو موضوع محور سیاست خارجه این کشورها را تغییر خواهد داد. سیاست خارجه کشورهای فرانسه و روسیه در زمان سارکوزی و مدودف در راستای اهداف آنگلوساکسونها بود که این مسیر دیگر دنبال نخواهد شد. سیاست خارجه ما در دوران مدودف با یک نوع انفعال در قبال برنامههای غرب همراه بود. بازگشت پوتین به صحنه قدرت روسیه به معنی پایان اشتباهات فاحش و استراتژیکی است که در دوران مدودف روی داد. روسیه در زمان پوتین سیاست خارجهای فعال و جسورانه خواهد داشت. روسیه باید نقشی فعال درباره لیبی بازی میکرد و اجازه مداخله نظامی ناتو در این کشور را نمیداد اما شاهد بودیم که دولت مدودف در این باره بسیار منفعل عمل کرد. میتوانید شمایی از سیاست خارجه جدید روسیه و فرانسه در دوران جدید را به تصویر بکشید؟ به طور قطع پوتین و اولاند میدانند که سیر تحولات در اروپا و منطقه خاورمیانه بسار سریع است و زمان آنها برای اتخاذ تصمیمات مربوط به کشورهایشان و منطقه بسیار محدود است و اگر تاخیر کنند قطعا نتایج نامطلوبی دامنگیر آنها و بلکه جهان خواهد شد. با این همه نباید توقع حرکات تند انقلابی داشت. روی کار آمدن اولاند در فرانسه به معنی تحولاتی انقلابی در ارتباط با اروپا و منطقه خاورمیانه نیست اما بدون تردید تحولاتی تدریجی در ارتباط با روابط بین قارهای و بین المللی فرانسه پدید خواهد آمد چرا که سیاست خارجه فرانسه در زمان سارکوزی و همچنین سیاست خارجه روسیه در زمان مدودف با منافع ملی آنها انطباق نداشت و بیشتر با منافع آنگلوساکسونها سازگار بود. به طور مثال من فکر میکنم موضع گیری روسیه در دوران پوتین در رابطه با سوریه و حتی ایران صریحتر از گذشته خواهدشد و علاوه براین در این دوران مدل تاکید بر همگرایی منطقهای که در دوران شوروی سابق اجرا میشد از طریق سازمانهای پیمان امنیت جمعی، همکاریهای شانگهای، اوراسیا و… در دستور کار قرار میگیرد. پوتین سالهای اول قرن جدید با پوتین کنونی تفاوتهایی کرده است. دست کم تعداد مخالفان او زیاد شدهاند آیا گمان میکنید این مخالفتها تاثیری در روش او بگذارد؟ ولادیمیر پوتین سیاستمداری است که به خاطر منافع روسیه مجددا پای در میدان رقابتهای انتخاباتی گذاشت و نه منافع شخصی و الا میتوانست خود را بازنشسته کرده و زندگی آرام و راحتی را پشت سر بگذارد. پوتین زمانی از قدرت کناره گیری کرد که محبوبیت خارق العادهای داشت. در سال ۲۰۰۸ زمانی که پوتین به پایان دوره ریاست جمهوری خود رسید، آنقدر محبوب بود که اگر میگفت میخواهد قانون اساسی را برای باقی ماندن یک دور دیگر در قدرت تغییر دهد همه با او موافقت میکردند. او به راحتی میتوانست این کار را بکند اما ترجیح داد کنار برود و مسیر دموکراسی را به خطر نیندازد. من در همان زمان در مصاحبهای با خبرگزاری ریگنوم روسیه گفتم پوتین آنقدر محبوبیت دارد که هرکسی را به عنوان نامزد ریاست جمهوری مورد حمایت خود به مردم معرفی کند مردم روسیه به او رای خواهندداد و همینطور نیز شد. با این حساب باید نتیجه گرفت که پوتین به فکر منافع شخصی خودش نبوده و بازگشت او به قدرت تنها نشانه تمایل او به بازگرداندن روسیه به جایگاه اصلی و درشان و اندازه واقعیاش است. اجازه دهید به محور اصلی گفتگو بپردازیم. تحولات منطقه. ارزیابی شما از تحولات کشورهای عربی چیست؟ آیا این درست است که روسیه این تحولات را مشکوک ارزیابی میکند؟ از نظر ما بهار عربی و آنچه در کشورهای عربی رویداده پدیده بسیار پیچیده و روندی خطرناک است. من معتقدم که این تحولات با پروژه آمریکایی خاورمیانه بزرگ مرتبط است با توجه به اینکه ایران، روسیه و کشورهای آسیای مرکزی بخش مهمی از این منطقه هستند و در همین فضا تنفس میکنند تاثیر و تاثر این تحولات برای آنها بسیار مهم است و تداوم این تحولات برای کشورهای ما هم مدنظر است. شما فکر میکنید که سناریویی پشت این تحولات است؟ شما را به سیاستهای دهه پنجاه آمریکا ارجاع میدهم. در آن دوره آمریکاییها تئوری خاصی را به نام تئوری هرج و مرج دنبال میکردند که بعدها در زمان زبگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی دولت جیمی کارتر خیلی بسط پیدا کرد و توسعه یافت. بر مبنای این تئوری باید روشی به کار گرفته میشود که امریکا به مرکزیت قدرت درجهان تبدیل شود و برای رسیدن به این هدف لازم بود تا هرکشوری که در دنیا میتواند روزی به قدرتی بالقوه در برابر آمریکا و منافع آن تبدیل میشود دچار هرج و مرج و بینظمی شود. در اینجا بود که یک قوس بیثباتی در برخی از مناطق دنیا به راه افتاد. این قوس بیثباتی در دوره برژینسکی رنگ و بوی تازهای بخود گرفت و تا حد زیادی عملیاتی شد. از شروع دهه ۹۰ به این سو روند توسعه بیثباتی یا همان هرج و مرج به شکل گسترده تری در دنیا دنبال شد و حتی موج ان به اروپا هم رسید. من حوادث اتفاق افتاده در یوگسلاوی سابق را در همین راستا ارزیابی میکنم. در واقع آنچه در یوگسلاوی سابق اتفاق افتاد سبب شد تا یک کانون تهدید همیشگی برای کشورهای اروپایی باقی بماند. آمریکا چه نفعی از ایجاد این کانون تهدید یا ایجاد بیثباتی میبرد؟ آنچه در آن دوران در یوگسلاوی سابق اتفاق افتاد و آنچه که همواره از بابت آن اروپا را نگران میکند بخش زیادی از انرژی اروپاییها را به خود مشغول کرده و میکند. وجود این تهدید نیرو و ظرفیت کشورهای اروپایی را به خود متوجه کرده و مانع تبدیل شدن اروپا به یک مرکز واحد اقتصادی، سیاسی و جئواستراتژیک میشود. همچنین مانع پذیرش کشورهای اروپای شرقی در ناتو و اتحادیه اروپا میشود. نفع دیگری که امریکاییها از این موضوع میبرند برهم زدن و یا تضعیف همگرایی در داخل اتحادیه اروپا از طریق کشورهایی چون لهستان، چک و بلغارستان است. آمریکا از این طریق امکان پیدا میکند که سیاستهای خود را در چارچوب ناتو حتی در برابر کشورهای قدرتمند اروپایی دبنال کند. در سال ۲۰۰۳ آلمان و فرانسه با حمله نظامی آمریکا به عراق مخالفت کردند اما موفق نشدند در اروپا برای خود همگرایی ایجاد کنند و اروپا نتوانست مواضع هماهنگی ارائه دهد. تحولات اخیر در لییبی و نقشی که اروپاییها در آن ایفا کردند نیز ضربههایی به وحدت کشورهای اروپایی وارد کرد. نظیر این سیاستها را در بخشهای دیگر هم میتوان دید. مسائلی نظیر مهاجرت پناهندگان از کشورهای آفریقای شمالی به اروپا، تهدید و بیثباتی در وضعیت انرژی و اخلالاتی که در این زمینه پدید میآید و نیز با توجه به بحران اقتصادی کنونی که اروپا را فراگرفته هرگونه مشکل سیاسی که در این کشورها تقویت شود به خوبی میتواند از تبدیل شدن اروپا به یک قدرت بزرگ و بازیگر جدی جهانی جلوگیری کند. به همه این مسائل باید افراط گرایی، تروریسم، رشد و توسعه گروههای افراطی را نیز افزود. در واقع آمریکا از طریق این تحولات و بازیگردانیهایی از جمله حوادث یازده سپتامبر، به راه انداختن دو جنگ افغانستان وعراق، ایجاد اختلال در نظام سیاسی و اقتصادی اروپا، کمک به گروههای افراطی در این قاره و… همواره اروپا را متشنج نگه داشته است. از فحوای کلام شما درباره یازده سپتامبر که آن را از جمله راهکارهای آمریکا برای ایجاد بیثباتی ذکر کردید بر میآید که گویی یازده سپتامبر کاملا یک پروژه آمریکایی بوده است. آیا منظورتان همین است؟ تقریبا ۱۱ سال از حوادث یازده سپتامبر میگذرد و هنوز هیچ دلیل قانع کننده و قاطعی برای دست داشتن گروههای مشخص تروریستی در این حادثه ارائه نشده است. هیچ چیز ثابت نشده و همه چیز در حد اتهام و هیاهوی رسانهای است. بالتبع هیچ دلیل محکمه پسندی هم ارائه نشد که این حادثه ربطی به قلمرو افغانستان داشته است. آنها همه چیز را به هم ربط دادند به افغانستان و طالبان و القاعده. ولی اگر ما به این حادثه از نقطه نظر منافع آرمیکا نگاه کنیم به این واقعیت میرسیم که آنها با استفاده از این پوشش حضور دائمی خود را در بخش مهمی از آسیای مرکزی یعنی افغانستان تضمین کردند و نفوذ و حضور خود در این منطقه را تا حد ممکن گسترش دادند. آمریکاییها توانستند با استفاده از حادثه یازده سپتامبر و با ایجاد و یا ترسیم گسترده اسلام به عنوان یک تهدید در رسانههای خود عملا کشورهای روسیه، چین و سایر کشورهایی را که با مشکل افراط گرایی روبرو بودند را با خود همراه کنند و حتی آنها را وادارند تا اقدام به ارائه کمک کنند. لذا ما شاهد هستیم که در پی حوادث یازده سپتامبر روسیه و چین از اقدامات آمریکا حمایت کردند. تاریخ البته بعدها قضاوت خواهد کرد که حقیقت حوادث یازده سپتامبر چه بودو چه کسی عامل اصلی آن بود اما آنچه که برای پی بردن به آن نیاز به صبر و انتظار نیست این حقیقت عریان است که آمریکا منفعت بسیار زیادی از حوادث یازده سپتامبر به دست آود و اهداف گستردهای را در سراسر جهان و خصوصا در منطقه آسیای مرکزی و خاورمیانه پیگیری کرد. به نظر شما تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد؟ کار تاریخ را باید به تاریخ سپرد. تاریخ پر از حوادثی است که بعدها مشخص شده توطئهای بیش نبوده است و از قضا آمریکاییها از این سوابق کم ندارند. به عنوان مثال در توطئههای مشابه این، باید به جنگ آمریکا و اسپانیا در قرن نوزدهم اشاره کرد. ماجرا مفصل است اما نقطه بارز آغاز این جنگ انفجار کشتی نظامی آمریکاییها بود که بلافاصله اسپانیاییها مقصر آن معرفی شدند. آن روز برای همگان ثابت کردن اینکه آیا اسپانیاییها واقعا این کار را کرده بودند یا نه دشوار بود اما حالا کاملا مشخص است که انفجار این کشتی صرفا بهانه آغاز یک جنگ با اسپانیا و به چنگ آوردن سرزمینهایی بود که در اختیار آنها قرار داشت. آمریکاییها با مقصر دانستن اسپانیا در انفجار این کشتی بخش قابل توجهی از قلمرو اسپانیا از جمله ایالتهای کالیفرنیا، لوئیزیانا، تگزاس، ویرجینیا و.. را به خود ملحق کرد. به سوال اصلی درباره تحولات کشورهای عربی و منطقه باز گردیم. با این توضیح، شما مشخصا این تحولات را در امتداد همان تئوری هرج و مرج میدانید و معتقدید که قرار است این کشورها همه تضعیف شوند؟ ببینید منطقه به چه سمتی پیش میرود؟ الان همه جا صحبت از گروههای قومی و طائفی است. در همه کشورها و بین کشورها اختلافاتی که پدید آمده ناشی از مسائل قومی، گروهی، مذهبی و در یک کلام طائفی است. میان شیعه و سنی اختلاف افتاده است، میان کردها و ترکها اختلاف است، میان مسلمانان و مسیحیان اختلاف است. یعنی در هرکشوری روی قومیتها و طائفهها برنامه اختلاف افکنی درحال پیاده شدن است. الان در بین مسلمانان چندین دسته و گروه و مذهب و طائفه با یکدیگر دچار اختلاف و چنددستگی شدهاند. همه اینها را در کشورهای تونس، مصر، لیبی و سوریه میتوان دید. اینها حتی چارچوبهای تعاملات میان کشورهای اسلامی را دستخوش تغییر و تحول میکند. نحوه مناسبات و روابط بین کشورهای مسلمان دچار تغییر شده است. همسایگاه با هم دچار مشکل شدهاند. الان ایران با ترکیه مشکل پیدا کرده، ترکیه با سوریه، سوریه با همه و عربها هم با خودو هم با کشورهای غیر عرب. و شما فکر میکنید این هرج و مرج روز به روز فراگیر میشود. تا اینجا که اینگونه بوده است مگر اینکه حوادث آنگونه که ما پیشبینی میکنیم پیش نرود و تغییر کند. ولی تا اینجا باید گفت که جز نگرانی چیزی دیده نمیشود. من یقین دارم که این تحولات، آسیای مرکزی را نیز دربر خواهد گرفت. ایجاد هرج و مرج در کشورها سوای ازاینکه آنها را تضیعف میکند ممکن است به جنگهای داخلی دراز مدت و یا حتی تجزیه آنها تبدیل شود آیا این موضوع نیز مد نظر آمریکایی هاست؟ دقیقا همینطور است. این حرف تازهای نیست که بگوییم آمریکا به دنبال تجزیه کردن کشورهای منطقه است. آمریکاییها حتی با شوروی نیز همین کار را کردند و اتحاد جماهیر را متلاشی کردند. ایجاد هرج و مرج و اختلاف افکنی، کمک به گروههای مخالف برای شورش و دامن زدن به مطالبات قومی و طائفی نهایتا یک هدف در پیش دارد و ان تجزیه کشورها و تبدیل آنها به واحدهای کوچک، بیخاصیت و کم تاثیر است که دائما برای حفظ خود در تب و تاب و تنش بسر میبرند و قادر به بازیگری در فرایندهای جهانی نیستند. این سناریوی تجزیه شامل چه کشورهایی میشود؟ یعنی همه کشورهایی که در آنها تحولاتی پدید آمده هدف تجزیه هستند؟ بدون استثنا همه هدف تجزیه هستند. از تونس گرفته تا مصر و لیبی و سوریه. کشورهای دیگری هم مد نظر هستند. افغانستان جدیترین گزینه است. این روند حتی در کشورهای آسیای مرکزی هم درحال پیگیری است. قرقیزستان با آن سابقه دو انقلاب شمالیها علیه جنوبیها و بالعکس و یا تاجیکستان و اختلافات داخلی آنکه همیشه قابل تحریک است. این تجزیه طلبی و دامن زدن به مطالبات گروههای قومی و طائفی حتی تا چین هم قابل گسترش است. الان سناریویی برای ایجاد کشور ترکستان در شمال افغانستان و در بخش مسلمان نشین چین مطرح است که آیغورها در آنجا ساکن هستند. این خواسته آمریکاییها در افغانستان با شدت بیشتری دنبال میشود. آمریکاییها از طریق دنبال کردن طرح تجزیه افغانستان کل اسیای مرکزی از جمله قرقیزستان، تاجیکستان و ازبکستان را با تنش مواجه میکنند و درگیری پایان ناپذیری برای ایران و پاکستان فراهم میکنند. آمریکاییها الان خیلی رسمی گاهی از آن در محافل سیاسی خود سخن به میان میآورند. آنها روی پروژه بلوچستان آزاد کار میکنند که نه تنها افغانستان را درگیر میکند بلکه دو کشور ایران و پاکستان را نیز ملتهب میسازند. الان بواسطه اینکه بیشترین جمعیت بلوچها در پاکستان است روی آنها سرمایه گذاری کردهاند و مدام تحریک میکنند. این موج تجزیه طلبی از بلوچستان پاکستان به ایران هم میرسد. در ایران البته همبستگی قومی خوبی وجود دارد اما به هرحال خواه ناخواه با افزایش این بحران در افغانستان و پاکستان، ایران نیز با آن مواجه میشود. موضوع به اینجا تمام نمیشود. بحران سوریه و عملکرد ترکیه ممکن است به طرح تجزیه کردستان و یا حتی بخشهای دیگری از این کشور منجر شود که در آن صورت از آن ناحیه نیز ایران درگیر میشود. در کل آمریکاییها با این شعار که بحرانهای منطقهای از طریق اعطای خودمختاری به گروههای قومی حل میشود دست به حمایت گسترده از گروههای تجزیه طلب زدهاند. در یکسال گذشته شاهد تجزیه سودان به دو بخش شمالی و جنوبی بودیم. آمریکاییها به بهانه پایان دادن به خشونتها از تجزیه سودان حمایت کردند ولی الان نه تنها اوضاع بهتر نشده بلکه به صورت فاجعه بارتری در شرف بدتر شدن است چرا که در آن زمان یک خشونت و درگیری درون کشوری بود اما اکنون منطقه در آستانه رویارویی دو کشور سودان جنوبی و سودان شمالی است که عملا منطقه را به یک جنگ بین کشوری سوق میدهد. آنها پیشتر همین کار را با یوگسلاوی سابق کردند، تیمور شرقی را از اندونزی جدا کردند اما اینها هیچکدام مشکلات را حل نکرده و بلکه به همه مشکلات افزوده است. درقبال این تحریکات چه اقداماتی باید انجام داد؟ راه درست مبارزه با این پدیده دامن نزدن به اختلافات، تقویت مکانیزمهای ثبات، تشویق همه گروهها به سازش و توافق در چارچوب مرزهای ملی همان کشور و وادار کردن سازمانهای بین المللی به موضع گیری علیه این رویه خطرناک است. زیرا در غیر اینصورت روند تجزیه بیپایان خواهد بود. باید این اندیشه را ترویج داد که تجزیه کشورها راه حل مشکلات قومیتها و طائفهها نیست. راه منطقی حل مشکلات رسیدن به تفاهم و توافق در چارچوب مرزهای میهنی است. در آسیای مرکزی وضعیت به این حادی نیست. مثلا در قرقیزستان و تاجیکستان برغم وجود تمایلات قومی طائفی اصل بر حل مشکل است. یعنی مثلا در اختلافاتی که اکنون میان قرقیزستان و ازبکستان وجود دارد ازبکهای ساکن در قرقیزستان شمالی خواهان استقلال یا ملحق شدن به ازبکستان نیستند بلکه مایلند تا مشکلاتشان در همان چارچوب مرزهای کشور قرقیزستان حل شود. از این رو باید این فرهنگ را تقویت کرد و هرنوع تجزیه طلبی باید اقدامی برخلاف موازین بین المللی تلقی شده و برای آن مجازات تعیین شود. نقش سازمانها، پیمانها و ائتلافهای منطقهای نیز در جلوگیری از تجزیه طلبی بسیار مهم است. آنگونه که شما تشریح کردید سیاستهای آمریکا در دوران اوباما تفاوت چندانی با سیاستهای این کشور در زمان نومحافظه کاران ندارد. یعنی آنها هم به دنبال تغییر چهره خاورمیانه و تشکیل خاورمیانه جدید هستند. پس چگونه است که در برخی از تحلیلها از طرح خاورمیانه بزرگ یا خاورمیانه جدید که کاندولیزا رایس وزیرخارجه دولت بوش به دنبال تحقق آن بود به عنوان طرحی شکست خورده یاد میشود؟ آمریکا هیچ وقت از این طرح دست نکشیده است. این همان مسیر است. تنها تفاوت نوع رسیدن به آن است. دموکراتها برای محقق کردن این پروژه اسباب و ابزار خاص خود را دارند. براساس همین طرح جدیترین مرحله آغاز تجزیه از افغانستان خواهد بود. آمریکا حمایت کامل از گروههای تجزیه طلب و شخصیتهای سیاسی که به دنبال فدرالیزاسیون هستند را در دستور کار قرار داده است. سیاست آمریکاییها این است که کشورهایی را که قادر نیستند تحت کنترل کامل در بیاورند تجزیه میکنند. تبدیل افغانستان به چند کشور کوچک و ضعیف کار کنترل آنها را سادهتر میکند و از طریق این کشورهای کوچک تاثیر گذاری بیشتری خواهد داشت. مثلا به همان بلوچستان نگاه کنید. در افغانستان تنها صدهزار بلوچ زندگی میکنند. اما این تعداد در ایران ناگهان به یک میلیون نفر افزایش مییابد و در پاکستان بلوچها چهار میلیون نفرند. موضوع زمانی از اهمیت بیشتری برخوردار میشود که بدانیم قرار است لوله نفت و گاز از قلمرو بلوچستان عبور کند و بندرگوادر که پاکستان و چین به صورت مشترک حساب ویژهای برای تعاملات اقتصادی و استراتژیک خود با منطقه و یکدیگر برقرار کردهاند در همین بلوچستان واقع شده است. چینیها به این منطقه که شاه راه ارتباطی محسوب میشود و با قراقروم مرتبط است علاقمند هستند. این بندر مسیر دست یابی چین به اقیانوس هند است و برای آنها حفظ این خطوط ارتباطی اهمیت حیاتی دارد. با این حساب اگر بلوچستان بیثبات شود در وضعیت چین نیز تاثیر میگذارد و تمام برنامههای آنها در این منطقه صدمه خواهد دید. لذا طرح خاورمیانه بزرگ یا خاورمیانه جدید همچنان به قوت خود باقی است و در حال دنبال شدن است. اینگونه که شما از تئوری هرج و مرج و تجزیه و نقش آمریکا سخن میگوئید، پس نقش مردم در این تحولات چه میشود؟ آیا مردم انقلاب نکردند؟ آیا این مردم نبودند که خواهان تغییر بودند و به میدان آمدند و خواسته خود را تحمیل کردند؟ پس نقش مردم در این تحولات چیست؟ برای من خیلی آسانتر است که به جای جواب دادن به این سوال، تحولات بهار عربی را با آنچه در قرقیزستان پیش آمد در کفه ترازو بگذارم. معمولا کسانی که برای ساقط کردن دولتها دست به کار میشوند افرادی فریب خوردهاند که به شدت از جو ساخته شده توسط رسانهها متاثر میشوند. عمده این جو رسانهای نیز توسط غرب هدایت میشود. در قرقیزستان رسانههای گروهی چنین نقشی را به خوبی بازی کردند. در مصر و تونس هم اگر نگاه کنید میبینید رسانهها از جمله شبکههای اجتماعی اینترنتی فیس بوک و توئیتر نقش پررنگی داشتند. محور تبلیغات در این رسانهها لایهها و تودههای مردم است. آنها مرتبا این فکر را به درون بدنه تودهها پمپاژ میکنند که همه مشکلات شما این رژیمی است که اکنون در قدرت است. آنها دائما با ذهن مردم اینگونه کار میکنند که همه رنجهای آنها به خاطر این است. به استثنای افراد فریب خورده در این تحولات که بسیج آنها انرژی زیادی را آزاد میکند، عدهای از جریانها و گروههای سیاسی، گروههای رقیب، نخبگان سیاسی ناراضی و مدعیان سیاسی که در برابر قدرت حاکم همیشه ادعا داشتهاند و سهم خواهی میکردهاند نیز حضور دارند. در انقلاب اول قرقیزستان همینها ادعا کردند که انتقال قدرت از شمال به جنوب یک ضرورت بوده است و در انقلاب دوم گفتند که شمالیها تقاص انقلاب اول را گرفتند. یا به طور مشابه به جنگ داخلی تاجیکستان نگاه کنید که همین ویژگیها یعنی درگیری و رویارویی گروههای داخلی را شامل میشد. در همه اینها از مردم به صورت ابزاری استفاده شد تا یک گروه رفته و یک گروه دیگر به جای آنها بیایند. در قرقیزستان دو بار این انتقال به نفع شمالیها و جنوبیها اتفاق افتاد و در تاجیکستان نیز بحث انتقال قدرت از نخبگان خجندی به کولابی را مطرح کردند. حالا این مدل در هر کشور به گونه متفاوتی است. ایجاد اختلاف میان گروههای مذهبی، قومی و طائفی و تحریک و استفاده ابزاری از احساسات آنها و هدایت آن به سمت دلخواه یکی از این تکنیک هاست. در لیبی هم اختلاف گروههای سیاسی و گروههای قومی طائفی منجر به تحول شد، همین موضوع در سوریه دنبال میشود با این تفاوت که علاوه بر اختلافات قومی اختلافات مذهبی نیز وجود دارد. نمونه این اتفاقات را دقیقا میتوان با ماجرای یوگسلاوی سابق تطبیق داد. آیا تصور نمیکنید نقش بسیار پررنگی به آمریکاییها دادهاید؟ یا اینکه آنها را خیلی توانمند معرفی کردهاید؟ براساس تحلیل شما آمریکاییها سناریو مینویسند و به خوبی آن را اجرا میکنند. آیا واقعا آمریکاییها اینقدر قدرتمند هستند؟ نه اینطور نیست. یعنی بخشی از آنکه آمریکاییها سناریو دارند درست است اما بخش دیگر آنکه لزوما آنها به همه اهداف خود خواهند رسید درست نیست. من موافق نیستم با اینکه آمریکاییها هرکاری که میخواهند را انجام میدهند. آنها براساس سناریوهای ساده عمل میکنند ولی همیشه نتیجه یا نتایجی را که انتظار دارند نمیگیرند. در برخی موارد دقیقا خلاف نتیجه دلخواه عایدشان میشود. مثلا در قرقیزستان آمریکاییها بواقع قصد کردند تا تغییر رژیم صورت گیرد و باقی اف سرکار بیاید اما همین باقی اف در سه سال اول قدرت خود عملا سیاستهای روس گرایانه را دنبال کرد و زمانیکه ابزار نفوذ روی او پیدا کردند توانستند سیاستهای او را آمریکایی کنند اما بازهم نتوانستند انقدر خوب عمل کنند که یا دست کم نتوانستند تمام جوانب آن را مد نظر قرار دهند و همین منجر به سقوط او در انقلاب بعدی شد. تحولات در کشورهای مورد بحث بسیار پیچیدهتر از سناریوها هستند. شما راهی را آغاز میکنید اما معلوم نیست بتوانید مسیر را به پایان برسانید یا آن را به جایی که مد نظر شماست برسانید برای همین است که تحولات و روندها با حضور بازیگران جدید و قدرتمند شدن بازیگران منطقهای پیچیدهتر شده وگاه تغییرات ماهوی میکند. این پیچیدگی همزمان هم خوب است و هم بد. خوب است از این جهت که به راحتی مسیر دلخواه آمریکا پدید نمیآید و بد است از این جهت که پیشبینی نتایج آنها بسیار سخت میشود. حتی خود آمریکاییها هم نمیتوانند قطع و یقین بگویند که تغییر و تحول در مدیریت این کشورها به سود آنها تمام خواهد شد یا به ضرر آنها. از سوی دیگر بازهم تاکید میکنم که بازیگران دیگری نیز در صحنه حضور دارند که میتوانند تاثیر زیادی روی تحولات بگذارند. ایران عمده تحولات کشورهای عربی را که بدون دخالت بیگانگان صورت گرفته بیداری اسلامی نامیده است. آیا شما فکر میکنید این نامگذاری در همین راستا یعنی تاثیر گذاری بر صحنه تحولات و جهت دهی به آنها در برابر خطی که آمریکاییها دنبال میکنند صورت گرفته است؟ به نظر من اینگونه است. با این همه یک جای کار من را نگران میکند و اینکه در کنار این جریان که بیداری اسلامی نام گرفته و جنبه مثبت دارد باید مراقب بود که گروههای تندروی اسلامی قدرت را به دست نگیرند که در آن صورت عکس آن محقق خواهد شد. از سوی دیگر این کاربرد درباره همه تحولات و همه کشورهای درگیر در تحولات صدق نمیکند. در کشوری مثل سوریه نمیتوانیم از اصطلاح بیداری اسلامی استفاده کنیم چرا که در انجا کاملا خلاف این مسیر در شرف وقوع است و چه بسا نافی بیداری اسلامی است. در سوریه گروههای افراطی علیه دولت مرکزی شوریدهاند که در صورت به قدرت رسیدن ممکن است موج جدیدی از رادیکالیسم اسلامی را ترویج کنند. از این رو در آنجا تحولات نه در راستای منافع اسلام پیش میرود و نه منطقه لذا نمیتوانیم برای همه کشورها یک نسخه ارائه کنیم. نقش گروههای خارجی در تحولات سوریه بسیار آشکار است و همانگونه که گفتم مسیر حرکت به سمت تجزیه طلبی و بحران آفرینی در منطقه برای اهداف بلند مدت آمریکاست. از این رو من اعتقاد دارم که هرکشوری در منطقه مدل خاص خودش را دارد و به طور جداگانه باید به ارزیابی آن نشست.