طلاق، سرانجام رسم قدیمی
من اصلا نمیخواستم در این سن ازدواج کنم و آرزوهای دیگری در سر داشتم اما پدرم اصرار داشت که باید با پرستو ازدواج کنم و اگر قبول نمیکردم باید خانه پدرم را ترک میکردم.
همشهری سرنخ: از قدیم میگفتند عقد پسر عمو و دخترعمو را در آسمانها بستهاند. پرستو هم از وقتی چشم باز کرده بود عمویش او را عروس صدا میکرد. به خاطر همین حرفهای فامیل بود که پرستو احساس میکرد دلباخته مهران، پسر عمویش شده و باید به همه خواستگارانش جواب منفی بدهد تا به او برسد. او بیصبرانه برای مراسم خواستگاری و رفتن به خانه بخت لحظهشماری میکرد تا اینکه خانواده عمویش به خواستگاری آمدند. آن روز بهترین روز زندگیاش بود غافل از اینکه اتفاق تلخی در انتظارش است و مهران هیچ علاقهای به ازدواج با او ندارد. زن جوان افسرده و ناامید روی صندلی دادگاه خانواده کنار همسرش نشسته است. قاضی عموزادی پرونده آنها را باز میکند و میگوید: شما که تازه عروس و داماد هستید چرا بعد از ۴ ماه تصمیم به جدایی گرفتید؟ زن میگوید: آقای قاضی، شوهرم من را دوست ندارد. او ادامه میدهد: از بچگی عمو و زن عمویم مرا عروس خود صدا میزدند. بزرگتر که شدم همه فامیل میگفتند که من به زودی به عقد مهران پسر عمویم در میآیم و باید به همه خواستگارانم جواب منفی بدهم. همین باعث شد که جز مهران به هیچکس دیگر فکر نکنم. حتی وقتی وارد دانشگاه شدم یکی از هم دانشگاهیهایم از من خواستگاری کرد اما من به او گفتم که نامزد دارم. من نسبت به عهدی که از بچگی پدرانمان با هم بسته بودند وفادار بودم و هرگز تصور نمیکردم که زندگی ما به جدایی ختم شود. قاضی میپرسد: حالا چرا زندگی مشترک کوتاهتان به جدایی ختم شده و حاضر نیستید با هم زندگی کنید؟ زن میگوید: از همان روز خواستگاری متوجه شدم مهران خیلی نسبت به این ازدواج بیتفاوت است اما من فکر میکردم رفتار مهران یکی از خصوصیتهایش است و نمیدانستم به خاطر نداشتن علاقه به من است. اما کمی بعد متوجه شدم که مهران با اجبار پدرش با من ازدواج کرده است. بیعلاقگی را در رفتارهایش میدیدم. در نگاهش اثری از عشق نبود و من چند هفته بعد از ازدواجمان دچار افسردگی شدم تا جایی که همه متوجه اختلافات ما شدند. با عمویم درددل کردم و گفتم عشق ما یکطرفه است و مهران مرا دوست ندارد که عمویم از من خواست که به مشاور مراجعه کنم. قاضی میگوید: مشاوره هم نتیجه نداد؟ زن میگوید: چندین جلسه به مشاوره رفتیم اما بیفایده بود تا اینکه تصمیم گرفتیم به صورت توافقی از هم جدا شویم چون زندگی بیعشق غیرممکن است. قاضی: مهریهات چند سکه است؟ من با ۱۴ سکه طلایی که عمویم تعیین کرد به عقد مهران درآمدم. این بار قاضی روبه مهران که آرام و خونسرد روی صندلی نشسته میکند و میپرسد: حرفهای همسرت را با خونسردی گوش میکنی و سکوت کردهای! او راست میگوید؟ تو علاقهای به همسرت نداری؟ این مرد جوان آرام میگوید: متاسفانه در فامیل ما این رسم وجود دارد که ازدواج دختر عمو و پسر عمو در آسمانها بسته شده است و زمانی که من خیلی کوچک بودم خانوادهام، همسرم را برایم انتخاب کردند بدون اینکه نظر مرا بپرسند. پرستو خیلی دختر خوبی است اما این دختر هم بازی دوران کودکی من بوده و هرگز نتوانستم به چشم همسر به او نگاه کنم. من اصلا نمیخواستم در این سن ازدواج کنم و آرزوهای دیگری در سر داشتم اما پدرم اصرار داشت که باید با پرستو ازدواج کنم و اگر قبول نمیکردم باید خانه پدرم را ترک میکردم. ازدواج نکردن با دختر عمویم شکستن یک سنت بود و اعتبار پدرم زیر سوال میرفت. چارهای نداشتم و با اصرار پای سفره عقد نشستم. اما بعد دیدم که نمیتوانم با زنی که دوستش ندارم زندگی کنم. بهتر است این زندگی هرچه زودتر تمام شود چون ازدواج ما از همان روز نخست اشتباه بود. قاضی عموزادی پس از شنیدن اظهارات این زن و شوهر حکم طلاق توافقی را صادر کرد.