اینقدر از بابام کتک خوردم که شدم کریم باقری
من حرفم را قبلاً زده بودم؛ یعنی گفتم اگر قرار به خداحافظی باشد با پیراهن پرسپولیس این کار را میکنم. وقتی بیرون آمدم چند تیم من را میخواستند. همین دو، سه ماه پیش هم زنگ زدند گفتند بیا بازی کن ولی اگر من میخواستم بازی کنم در همان پرسپولیس میماندم.
خبرآنلاين: مصاحبه کشید به قدیمها. جالب بود که برنامه عکاسی با کریم هم کشید به قدیمها؛ یعنی افتاد جلوی یک تیر دروازه آهنی با یک توپ پلاستیک. خب پیدا بود، غلت خورده و رفته به زمانهای قدیم، به وقتی که مخفیانه فوتبال بازی میکرد. یاد خاطرهای افتاد از قدیم، اینقدر قدیمی که تاریخش را نداشت: «خانوادهام دوست نداشتند بازی کنم، یک روز آمدم دیدم مادرم لباسهای فوتبالم را آتیش زده.» ولی بعدها همه اعضای خانواده حرفشان را و شاید رفتارشان را در قبال او و فوتبالش پس گرفتند. کریم باقری تعریف میکند که با این سختیها شد، همینی که دیدهایم. همینی که برایش توضیح میدهیم در این فوتبال بیستاره هنوز ستاره است.
چون الان دنیزلی سرمربی پرسپولیس است، میخواهیم از دوره اول حضور او شروع کنیم، وقتی که تو در آن زمان دفاع آخر بازی میکردی. این تغییر پست باعث شد که تو کارآیی زیادی نداشته باشی. در واقع، کمی فاصله گرفته بودی از آن کریم باقری... والا من از اول شروع کنم. موقعی که از قطر آمدم، فکر کنم دوره قبل از آریهان بود. خیلی سردرگمی عجیبی داشتم. نمیدانم چه شده بود، ولی خوب بازی نمیکردم. حواشی زیادی دوروبر من و تیم بود. بعد که آریهان آمد، یکجورهایی من استارت پیشرفت را زدم. فکر کنم سال 85 بود که من کمکم خودم را پیدا کردم. حواشی را به خوبی کنترل کردم. دوروبر تیم هم دیگر حاشیه زیاد نبود ولی بعدش که دنیزلی آمد من یکی، دو مصدومیت خیلی بد داشتم و اجازه نداد بتوانم خودم را در تیم جا بیندازم... ولی انگار پست عوض کردن هم تو را بدجور اذیت کرد. رفتی دفاع آخر... البته من از اول دفاع آخر بودم ولی خب برخلاف میلم بود. من دفاع را زیاد دوست نداشتم، چون دوست داشتم جلو باشم. بازیکنیام که تحرک را دوست دارم. وقتی رفتم دفاع، کارآییام از 50 شد 20. البته به دلیل نزدیکی زبان اصلی شما و دنیزلی با هم، تصور میشد که بتوانید ارتباط نزدیکی با هم بگیرید، ولی انگار این ارتباط دوستانه وجود نداشت. اتفاقاً برعکس این چیزی بود که میگویید. وقتی دنیزلی آمد از همان اول با هم رفیق شدیم. خانهمان نزدیک هم بود. میرفتیم بیرون و رفتوآمد خانوادگی داشتیم. زیاد همدیگر را میدیدیم ولی همانطور که گفتم وقتی مصدوم شدم، این حرف و حدیثها پیش آمد. البته اوج تو در پرسپولیس، مربوط به زمان افشین قطبی میشد... خب تیمملی داشت میرفت جامجهانی و آنموقع خیلی اصرار کردند که من برگردم که البته برگشتم. میگفتید با این بازیهایی که کردهام، باید دوباره پیراهن تیمملی را بپوشم ولی میدانید، واقعاً دفاع را دوست نداشتم، بر حسب نیاز مجبور میشدم در این پست بازی کنم. فکر کنم از دوران زوبل بود و بعد کشید به دوران دنیزلی. ولی وقتی افشین قطبی آمد از من در پست همیشگی استفاده کرد که همان هافبک بود. در دورههای بعد نوبت رسید به کرانچار و دایی. حالا ما میخواهیم از سال دوم حضور دایی بپرسیم، وقتی قرار شد شما خداحافظی کنید و دستیار او شوید. اصلاً ما صحبت دستیاری با هم نداشتیم. این چیزها مال روزنامههاست. من و علی چندبار با هم حرف زدیم و او میدانست که من علاقهای به مربیگری ندارم. ولی خداحافظی ناگهانی شما حرف و حدیثهای زیادی به راه انداخت، مخصوصاً اینکه وقتی پرسپولیس نتوانست در لیگ زیاد خوب باشد، طرفداران میگفتند اگر یکی مثل کریم بود، مشکلات حل میشد. در شروع کار فصل دوم علی دایی، او بازیکنان مورد علاقهاش را گرفته بود. در پست من هم علاقه داشت نوری بازی کند. در آن برهه گاهی من بازی میکردم، گاهی مازیار و نوری هم بود. شرایط طوری شد که به من زیاد بازی نمیرسید. وقتی مصدوم شدم و دوباره برگشتم آماده بودم، نظر خودم این بود ولی شاید نظر دایی این نبود. در آن مقطع احساس کردم خداحافظی کنم بهتر است چون دیگر به خودم ضربه نمیخورد و حواشیهای دوروبرم از بین میرفت. ولی برای طرفداران جالب نبود دیگر... ببین من دیدم بازی نمیکنم و بیرون ماندهام، شرایط سنیام هم طوری بود که یا باید میماندم و به تیم کمک میکردم یا اینکه میرفتم. وقتی بیرون بودم نمیتوانستم به تیم کمک کنم و به همین دلیل رفتم. بعداً فکر نکردی که میماندی بهتر بود؟ نمیدانم، شاید میتوانستم بعدها به تیم خیلی کمک کنم ولی کتمان نمیکنم برخلاف میل باطنیام خداحافظی کردم. با دایی دربارهاش حرف زدی؟ میگفتند اختلاف داری. تو هم جوری رفتار میکردی که باور میکردیم این اختلاف هست. الان هم میگویم من و علی با هم اختلاف نداشتیم. الان هم اتفاقاً رابطه خوبی داریم. آن مقطع ترجیح میداد از من استفاده نکند. قبول داری آدم خاصی هستی؟ برخلاف خیلی از همدورهایهایت که همه را زجر میدهند تا خداحافظی کنند، یک روز بلند شدی و تصمیم گرفتی بروی! اخلاق من همینطوری است؛ یعنی اگر ببینم یکجا به درد نمیخورم، میروم. این ایراد را میتوانیم به تو بگیریم که نجنگیدی. شاید میجنگیدی میتوانستی حقت را بگیری. این برای بازیکنی در حد تو بد نیست؟ ببین من از نظر بدنی خوب بودم. لازم نبود خودم را به کسی ثابت کنم. همه میدانستند بازی من چه شکلی است ولی در آن مقطع طوری بود که نتوانستم بازی کنم. البته خوب میدانیم در آن زمان و حتی در نیمفصل لیگ امسال پیشنهاد داشتی. من حرفم را قبلاً زده بودم؛ یعنی گفتم اگر قرار به خداحافظی باشد با پیراهن پرسپولیس این کار را میکنم. وقتی بیرون آمدم چند تیم من را میخواستند. همین دو، سه ماه پیش هم زنگ زدند گفتند بیا بازی کن ولی اگر من میخواستم بازی کنم در همان پرسپولیس میماندم. ظاهراً علی فتح ا...زاده هم بدجور دنبال تو بود. اتفاقاً من و او با هم رابطه خوبی داریم. در مراسم مرحوم حجازی بود که ایشان به شوخی گفتند بیا استقلال ولی جدی نبود. البته یکبار وقتی از تو دربارهاش پرسیدیم گفت کریم را نمیآورم استقلال که وجههاش بین پرسپولیسیها خراب نشود. خب همهچیز بیشتر شبیه طنز و شوخی بود. شرایط من طوری نیست که بخواهم بروم استقلال. بین ما هم که صحبت جدی نشد. من 10 سال در پرسپولیس بازی کردم. نمیتوانم یکسری کارها را انجام بدهم. برای طرفداران احترام خاصی قائلم و نمیتوانم دل این هواداران را بشکنم. بعد از اینکه رفتی، مدام میگفتند شاید کریم باقری برود به هیأتمدیره. جریان چه بود؟ آنموقع یادم هست با آقای کاشانی رفتیم پیش سعیدلو رئیس سازمان تربیت بدنی، حرف از هیأتمدیره بود. همانجا به آقای سعیدلو گفتم نظر من این است که اصلاً هیأتمدیره نباشد. گفت چرا، گفتم سالهای قبل هیأتمدیره حواشی زیادی برای تیم درست کرد. بعداً دیدم که آقای سعیدلو واقعاً کسی را انتخاب نکرد تا اینکه AFC فشار آورد و مجبور شدند هیأتمدیره معرفی کنند. که بعدش هم آقای رویانیان مدیرعامل پرسپولیس شدند. ما که از این انتخاب جا خوردیم، یعنی کسی خبر نداشت و یکدفعه برای همه شوکآور بود، برای تو چطور؟ مگر انتخابهای قبلی مدیران پرسپولیس را کسی باور میکرد؟ خب متأسفانه فوتبالیها برای فوتبال تصمیم نمیگیرند و یکی دیگر از بیرون تصمیمات را گرفت. در واقع نمیتوانی حدس بزنی میخواهند چه کسی را بیاورند. کلاً هیأتمدیره پرسپولیس هم فرمالیته است. خبری از تشکیل آن نیست! من از موقعی که بیرون آمدم زیاد اخبار را دنبال نکردم و الان نمیدانم کلاً آنجا چه میگذرد. برگردیم به بحث دنیزلی. بعد از دو شکست دایی و استیلی در دربی، دنیزلی آمد و این طلسم را شکست. فکر میکنی حمید چرا موفق نبود؟ استیلی با آن همه گرفتاری که از اول فصل داشت، معلوم بود موفق نمیشود، واقعاً شرایط خوبی برایش نبود. فکر میکنی علی دایی باید میماند؟ با آن همه حواشی، علی دایی هم میآمد به سرنوشت استیلی دچار میشد. در آن مقطع هرکس میآمد این حواشی برایش وجود داشت و به سرنوشت استیلی دچار میشد. بنده خدا استیلی واقعاً شرایط بدی داشت. این شرایط برای دنیزلی نیست. مطبوعات علیه حمید بودند، طرفداران و خیلی چیزهای دیگر. اصلاً دوران عجیبی بود، با آن شعارها... متأسفانه در فوتبال ما این جریانها وجود دارد. یکی از نقاط ضعف حمید هم این بود که یک وقتهایی راحت برخورد میکرد؛ یعنی با همه دوست بود و احترام نگه میداشت ولی بعضی وقتها لازم بود بیاید و محکم حرف بزند. اینطوری بود که بعضیها سوارش شدند. قبول داری در خرید بازیکن بد اقدام کرد؟ مهدی مهدویکیا را هم نیاورد که کلی برایش دردسر درست شد. بعضی وقتها آدم اشتباه میکند و فکر کنم استیلی هم اعتراف کرد که درباره مهدی اشتباه کرده. من نمیتوانم درباره تیم بستن او حرف بزنم ولی الان دنیزلی هم گفته تیم خوبی در اختیارش نیست. سالی که ما قهرمان شدیم، انصافاً از بازیکنان خیلی مشورت میگرفتند و تیم بازیکنانی میگرفت که واقعاً بهدرد میخوردند، نه اینکه فقط اسمی بیاورند. مگر پرسپولیس امسال بازیکن اسمی آورد؟! مشکل مالی داشت و یکسری حواشی هم اجازه نمیداد. تو در فوتبال به چیزهای زیادی رسیدی، حالا مالی یک بخشی از آن است. رفتی آلمان، انگلیس و... فکر میکنی چه چیزی را بهدست نیاوردهای؟ آدم قرار نیست به هر چیزی که دوست دارد برسد. من از سنین پایین فوتبال را شروع کردم. در آنموقع دوست داشتم احد شیخلاری را از نزدیک ببینم. بعد با او همبازی شدم و مربیام بود. دوست داشتم سیروس قایقران را ببینم که با او هم دوست شدم، همبازی بودیم و مربیام شد. خودم تلاش کردم به خواستههایی که دارم برسم. من قدیمها که فوتبال میدیدم عاشق ماتئوس بودم. طرفدار دوآتیشه آلمان. بزرگ که شدم رفتم بوندسلیگا. ببین من فکرش را نمیکردم این اتفاق بیفتد. لطف خدا بود که شامل حال من شد. ولی فکر کنم یک حلقه گمشده در زندگیام دارم و آن عنوان بهترین بازیکن آسیاست. من سال 97 باید این عنوان را میگرفتم که نشد دیگر. تو سه فصل خوب در بیلهفلد داشتی ولی بعد رفتی انگلیس و 20 دقیقه بازی کردی، برای چارلتون. آن چی؟ برایت حسرت ندارد؟ اولاً وقتی رفتم انگلیس من قرارداد سهساله بستم. آنها فیلم بازی من را دیده بودند و یک بازی دوستانه هم برایشان بازی کردم که گفتند قرارداد میبندیم. یادم میآید در آن بازی گلر ما هر شوتی میزد من میپریدم و سر میزدم. وقتی قرارداد بستم، پدرم فوت شد. مجبور شدم برگردم ایران. دو، سه هفتهای اینطوری نبودم بعد نوبت رسید به اردوهای تیمملی. من که بازی نکرده بودم برای چارلتون، این شد که ماندم بیرون. برای سال بعد مربی گفت من را میخواهد ولی رئیس باشگاه گفت چون تو برای ما هزینه داشتی و سال بعد هم اردوهای تیمملی دوباره به کارت آسیب میزند، حمایتت میکنیم برو یک تیم دسته اولی که من نخواستم و برگشتم. در دوران حضور در آلمان، میگفتند کریم باقری نمیتواند زبان آلمانی یاد بگیرد. خب اولش که نمیتوانستم یاد بگیرم ولی کمکم این مسئله حل شد. بحثی که در این چند ماه درباره تو بارها مطرح شده حضورت در تیمملی است؛ خودت هم اولینبار این را گفتی. میشود دربارهاش توضیح بدهی؟ خب من و علیرضا منصوریان قبل از بازی عراق رفتیم پیش کروش. علیرضا که من را معرفی کرد، او گفت اسمت را شنیدهام. میخواهم جلسهای با هم داشته باشیم. من گفتم هروقت خواستید در خدمتم. این جریان تمام شد و رفت تا اینکه چند وقت بعد آقای نمازی دستیار ایشان به من زنگ زد و گفت آقای کروش تو را خواسته. قبل از بازی ایران و بحرین بود. به تو در آن جلسه چه گفت؟ گفت که ما دوست داریم با تو همکاری کنیم که من گفتم در چه زمینهای؟ گفت باید همه جوانب را در نظر بگیریم، طوری که به شخصیت تو هم لطمه نخورد. من گفتم نه کلاس مربیگری رفتهام و نه به مربیگری علاقه دارم. ایشان هم حرفهایم را شنید و گفت اجازه بده دربارهاش فکر کنم. این کلیات حرف ما بود و الان نمیتوانم بگویم که واقعاً قرار است اتفاقی بیفتد یا نه. دیگر صحبتی نداشتید؟ دو هفته قبل هم با آقای نمازی حرف زدیم. گفت ما به فکر شما هستیم. فکر کنم منتظر هستند بازی قطر تمام شود و برای مرحله دوم یک تصمیم بگیریم ولی قرار نیست مربی تیمملی باشم. پس کجا؟ نمیدانم. شاید آنالیزور! نه آنالیزور که نه. البته درباره تو همیشه حرفهای غیر رسمی زیاد بوده. مثلاً قبل از جام ملتها میگفتند که قرار است دستیار افشین قطبی باشی. آنموقع که تیم بحران نداشت. داشت میرفت به مسابقات... ولی قرار بود او را کنار بگذارند. در واقع تو رفتی، خیلی شرایط آرامتر شد و بهتر. من به آقای قطبی از همان روز اول گفتم به عنوان عضو کادرفنی نیستم. میخواستند لباس مربی را بدهند که گفتم نه لباس بازیکنان را بدهید. در آن مقطع با تیم تمرین میکردم و به خودم خیلی فشار آوردم. دوست داشتم بقیه انگیزه پیدا کنند. واقعاً نیتم این بود. ولی تو معروف شدهای به بمب روحیه. قبل از فینال حذفی هم برای تیم دایی همین کار را کردی. پرسپولیس تیم من است. نصف عمر ورزشیام را آنجا گذراندم. احتیاج داشتند باشم و من رفتم. در دوره حمید استیلی هم این کار را کردی. حمید از من خواست البته قبل از او آقای رویانیان به من گفت ما دوست داریم باشی که قبول نکردم. ولی بعداً به پیشنهاد حمید پاسخ مثبت دادم. تا وقتی او برود، بودم و بعدش دیگر نرفتم. یک مقطع کوتاهی بود. درباره این پرسپولیس حرف زیاد است. وقتی با گذشته مقایسه میکنیم میبینیم غیر از کریمی و یکی، دو نفر دیگر ستاره ندارد. خب این به خاطر امکانات و پول است. آنموقع که ما بودیم اصلاً این چیزها نبود. خدا رحمت کند سیروس را. من و دلیخون گلر تیم کشاورز میرفتیم نیمساعت قبل از تمرین با سیروس تمرین میکردیم. بعد از تمرین هم همینطور؛ یعنی خودمان میخواستیم ستاره باشیم. اشتیاق زیاد بود ولی الان اشتیاقی برای پیشرفت نیست؛ یعنی محدود شدهاند بازیکنان. توانایی بزرگ شدن را ندارند؟ این را باید ذاتاً داشته باشند ولی این بازیکنان وقتی به چیزی میرسند، زود قانع میشوند. بازیکنان سقفشان شده حضور در استقلال و پرسپولیس نه اینکه در این تیمها ستاره شوند. الان پرسپولیس بازیکنی دارد که ستاره شود؟ حمیدرضا علیعسگری یا همین امیرحسین فشنگچی! واقعاً؟! اینها قدر خودشان را نمیدانند یا اینکه خودشان واقعاً نمیخواهند. این بازیکنان حواشی زیادی دارند. حالا نمیدانم چرا نمیتوانند این حواشی را کنار بگذارند. نمیدانم، شاید حواشی را بیشتر دوست دارند. موقع ما این چیزها نبود. این سالم زندگی کردن شما فکر کنیم واقعاً کمک کرده. خب دوره ما خیلی فرق میکرد. اینقدر حواشی نبود. متأسفانه این بازیکنان هم مشاورههای خوبی ندارند. نمیگویند ما باید مثل فوتبال، حرفهای هم زندگی کنیم. قبول داری نسل فوتبال ما افول کرده. هر چقدر میگذرد هم اوضاع بدتر میشود. ببین مهمترین چیز تغذیه و خواب است. شما باید استراحت کنید، اما کجا؟ در کافیشاپ، چلوکبابی؟ نخیر، در خانه. باید بروی خانه. ناهار و شامت را در خانه بخوری و استراحت کنی. اینها را انجام ندهی موفق نمیشوی. آنموقع که ما بودیم بازیکنان خوب زیاد بودند، به خاطر اینکه حاشیه زیاد نبود و خود بازیکنان دوست داشتند پیشرفت کنند. طبیعی بود که در آن دوران اینقدر بازیکن خوب داشتیم. آن زمان ذهنیت شما از ورود به فوتبال چه بود؟ الان همه میگویند بچهمان را میفرستیم فوتبالیست شود که میلیاردها پول دربیاورد! هرکس که نمیتواند فوتبالیست شود. همینطوری که نمیتوانند دایی شوند یا مهندس. پدر و مادر هر چقدر هم فشار بیاورند واقعاً نمیشود. بچه باید ذاتاً فوتبالیست باشد. همین پسر من. 13 سال دارد. الان امکاناتی دوروبرش هست که به قول معروف خود من نداشتم. پدرم به من میگفت یا باید مدرسه بروی یا سرکار. خدا رحمت کند او را. من در آن زمان فوتبال را خیلی دوست داشتم. برادر بزرگترم بازی میکرد ولی شرایط برای من خوب نبود. باید کارهای خانه را میکردم، میرفتم دنبال خرید نان و هزارتا صف. ولی الان پسر من کامپیوتر دارد، دوستانش میآیند به خانه، او میرود به خانه آنها. پلیاستیش دارد؛ یعنی میخواهم بگویم کلی امکانات در اختیارش است. زمان ما که نبود. دوست داری پسرت فوتبالیست شود؟ نشان داده که میتواند فوتبالیست خوبی شود. من خودم دوست دارم بشود ولی بالای سرش شمشیر نمیگذارم. دوست داشت بازی میکند. توقع نداشته باشیم یک باقری دیگر از خانوادهات متولد شود؟ قرار نیست هرکس پدرش بازیکن خوبی بوده، بازیکن بزرگی شود. همین کرایف مگر پسرش فوتبالیست بزرگی شد؟ خود تو با آن فشارهایی که رویت بود، آمدی و فوتبالیست بزرگی شد. فکر کنیم اولین بازی حرفهایات را هم مقابل استقلال انجام دادی، با پیراهن تراکتور. قبل از آن در مسابقات مدرسه بودم. بعد هم رفتیم مسابقات آموزشگاهها. بعد هم آمدم در سطح تیم منتخب استان. آنوقت بود که دیگر خانوادهام سخت نمیگرفت. پدرت اینقدر مخالف بود؟ همانطور که گفتم میگفت یا درس یا کار. من بغل مدرسه میرفتم یک فوتبالی هم بازی میکردم. مسلماً این کار را یواشکی میکردم. اجازه نداشتم بروم. زور بالای سرم بود، هم از طرف برادرم و هم از طرف پدرم. اگر میرفتم فوتبال کتک میخوردم. خیلی این اتفاق افتاد. اینقدر از پدر و برادرم کتک خوردم که شدم کریم باقری. ولی این باعث نشد که عقب بکشم. خیلی دوست داشتم فوتبالیست شوم. الان برادر بزرگت باید بدجور پشیمان باشد. طبیعی بود که من را بزنند. آنموقع شرایط مثل الان نبود. پدر من بعدش گفت من اصلاً نمیدانستم فوتبال اینطوری است. در همان دوره در زمینهای خاکی همه بزرگان فوتبال تبریز بازی میکردند. اتفاقاً در همان دوران من و علیرضا اکبرپور یک تیم تشکیل دادیم به اسم سهند که دایی علیرضا سرمربیاش بود. من بودم، خود علیرضا بود، ستار همدانی بود. دوستان خودمان را جمع کرده بودیم در آن تیم. فقط جای استاداسدی خالی بود! بابا او بزرگتر از ماست. وقتی باشگاهی بازی میکرد، ما در مدرسه بودیم. او در ماشینسازی بود. خلاصه ما اینطوری برای خودمان تیم تشکیل دادیم که بعد تمام تیمهای محلات را بردیم که باعث شد برویم در سطح باشگاهی بازی کنیم. فکر کنیم در آن زمان یک کفش داشتید و دو سالی میپوشید! یادم میآید برای اولین کفشم 100 تومان دادم. خانواده از این 5 تومانی طلاییها میدادند و من جمع میکردم. 200 تومان که شد یک کتانی گرفتم از پدر بزرگ اکبرپور. پینهدوز بود. آنوقتها از این کفشهای المپیا بود. 100 تومان دیگر را هم دادم برای یک گرمکن. یادم نمیرود، یک روز مادرم هم کتانی و هم گرمکن را وسط حیاط آتش زد. بعداً مربی تیمی که در آن بازی میکردم برایم یکجفت کفش خرید که هروقت میرفتیم مسابقه با خودش میآورد! بعد چه زمانی دیگر پدرت گیر نداد؟! پدرم گفت سال سوم راهنمایی را گرفتی، هر غلطی دوست داری بکن! از این بابت وقتی راحت شدم که در اول دبیرستان ترک تحصیل کردم. رفتم جوانان پتروشیمی تست دادم. من و رضا دادشم بودیم. 100 نفر در خاکی بودند و من گفتم اوه، چطور این وسط ما قبول شویم. ولی بازی کردیم و هی رفتیم و آمدیم تا اینکه دیدم در تیم اصلی هستیم البته آن تیم ما خوب نتیجه نگرفت ولی من آن سال انتخاب شدم برای تیم ایدم که آقای شیخلاری مربیاش بود که بعد رفتیم تیم بزرگسالانش و پیشرفت کردیم. برادرانت در سطح حرفهای بازی نکردند؟ نه زیاد. احد یک مقدار بازی میکرد. در دوران واسیلی گوجا هم رفت تراکتورسازی ولی نتوانست بازی کند. داستان آمدنت به پرسپولیس هم بدجور سر و صدا بهپا کرد البته فکر کنیم اول پروین برایت پیغام فرستاد که نرفتی. من تیمملی جوانان بودم که دو، سه نفر آمدند دنبال من که بیا بریم نمایشگاه ماشین علی پروین. ولی من گفتم زود است که الان بروم پرسپولیس؛ یعنی همان موقع به دوستانم میگفتم که چون تازه از شهرستان آمدهاید درجا نروید پرسپولیس. فکر کنم اولین پیشنهاد سال 71 یا 72 بود. پروین از دستت ناراحت نشد؟ آخر من نمیدانستم که از طرف پروین است یا نه. ولی ناراحت نشد چون همان زمان من را دعوت کرد تیمملی که در جام اکو جلوی پاکستان بازی کردم. ولی جا دارد بگویم که من بهترین دورانم را در سه سالی که برای کشاورز بازی کردم، پشتسر گذاشتم. بینظیر بود. همان روز اول که رفتم، دیدم دارند به بازیکنان پاداش میدهند. دوتا اضافه آمد که یک بسته را هم دادند به من. فکر کنم 100 تومان داخلش بود. اولین قرارداد حرفهای فوتبال ایران را فکر کنیم تو بستی؛ با آن 22 میلیون معروف! چقدر طرفداران استقلال برایت حاشیه درست کردند. فکر کنیم آن سال دایی 10 میلیون گرفته بود. من در کشاورز بازی میکردم که عابدینی یک نفر را فرستاد دنبال من. سریع رفتم با سیروس حرف زدم که او گفت، ببین روی من حساب نکن که صفیزاده مدیر تیم بشنود ناراحت میشود. با صفیزاده عین پدر و پسر بودیم. اینقدر به من محبت کرده بود که خجالت میکشیدم به او بگویم. وقتی شنید، شوکه شد. به من گفت 10 میلیون بده برو. ظرفیت من در کشاورز پر شده بود و باید تیمم را عوض میکردم. در جلسه تو با عابدینی چه گذشت؟ یک ساعت هم نبود. ایشان گفت تصمیم آخرت چیست؟ چقدر میخواهی؟ منم گفتم 22 میلیون. او هم گفت ایرادی ندارد، بیا. فردایش رفتیم و قرارداد را امضا کردیم. کریم باقری چرا به مربیگری علاقه ندارد؟ این برمیگردد به خصوصیات اخلاقی من. از اول دوست داشتم دوروبرم خلوت باشد. جای شلوغ را دوست ندارم. مربیگری باید در ذات آدم باشد. ربطی به جنم و اینجور چیزها هم ندارد. بعضیها میگویند تواناییاش را نداری. مگر من وارد شدهام که آن بعضیها این را فهمیده باشند؟ من 22 سال فوتبال بازی کردم و الان دوست دارم بیشتر به خانواده برسم و نبودنهایم جبران کنم. البته این وسط پیشنهاد سرمربیگری پرسپولیس میتواند وسوسهانگیز باشد! میگویند بعد از رفتن دایی این پیشنهاد به تو شد. نه نشد. بعد هم من که مربی نیستم. فضای ورزش ایران هم مطلوب نیست که بخواهم در آن کار کنم. اتفاقاً درباره فضای فوتبال حرف زدی، الان انتخابات فدراسیون را در پیش داریم. فکر میکنی چه کسی برای ریاست مناسبتر است ؟ ما آدمهای زیادی داریم که میتوانند رئیس فدراسیون باشند. مثلاً کی؟ دو دوره قبل که دادکان و صفایی فراهانی بودند، ما دورههای خوبی را سپری کردیم. حالا که آنها نیستند. خود کفاشیان الان 4 سال رئیس بود. اگر هم بلد نبود تا الان یاد گرفته است. حالا اگر او برود و فرد دیگری به جایش بیاید تازه 4 سال باید کسب تجربه کند. به همین دلیل فکر میکنم کفاشیان بماند بهتر است. از دید تو علی دایی میتواند رئیس باشد؟ من که جای علی دایی نیستم. ولی به دلیل نتایجی که او در مربیگری گرفته، گاهی این احساس به وجود آمده که برای عدم خدشهدار شدن افتخاراتش بهتر است رئیس یا مدیر شود. خب این حرف شما درست است ولی علی دایی از مربیگری لذت میبرد. او دوست دارد تلاش کند. این شغل را دوست دارد. البته تو از رؤسایی تعریف کردی که در دوران آنها زیاد در تیم ملی بازی نمیکردی. درست گفتید ولی من خودم از تیم ملی رفتم. وقتی من رفتم، برانکو آمد. دو بار خود او تماس گرفت که من برگردم تیم ملی. از طریق چلنگر چند بار تماس گرفتم ولی من گفتم دیگر قصد ندارم بازی کنم. شب بازی با ایرلند بود که خداحافظی کردم. چرا؟ دیگر انگیزه و اشتیاقش را نداشتم. در وجودم نبود... ولی به نظر میرسید ناراحت هستی و با ناراحتی رفتهای. نه، من با کسی مشکل نداشتم. در آن مقطع خسته شده بودم. تو آدمی حساسی هستی. ما احساس میکردیم شاید باندبازیهای بیش از حد در تیم ملی، باعث شد تا عطای تیم را به لقایش ببخشی و بروی. من در آن موقع نه عضو باندی بودم و نه گروهی. به کسی هم وابسته نبودم. به خاطر همین میگوییم شاید اذیت شدی. من دوست داشتم کار خودم را بکنم. شما از همدورهایهای من بپرسید. اخلاقیات من همینطوری بود. کسی هم واقعاً از من نخواست که وارد باندش شوم. برخوردم طوری بود که حتی دلالها هم سراغم نمیآمدند. همیشه سعی کردهام به همه احترام بگذارم. این عادت من است. ولی تو خودت یکی از قطبهای تیم ملی بودی. بازی ایران و قطر که مستقیم ترفتیم جام جهانی، تو اخراج شدی. به نظر میرسید در آن بازی از یک چیزی خیلی شاکی هستی. خب دوروبر من و مایلیکهن زیاد حواشی درست شده بود. شما بعد از بازی به مایلیکهن چک نزدید؟ متأسفانه این خبری بود که رسانهها درستش کردند. نه من به مایلیکهن چک زدم نه او به من. انگار بازیکنان با تو شوخی بدی کرده بودند. اولاً شب قبل از آن بازی چون چین، عربستان را برده بود ما پاداش گرفتیم. فضای تیم ملی هم خیلی خوب بود. اما انگار بعضی از بازیکنان سبیل تو را زده بودند و شاکی شده بودی. من خودم سبیلم را کوتاه کردم. همهاش دروغ بود. اتفاقاً وقتی ما از طریق فرودگاه شیراز برگشتیم در آنجا همه از من میپرسیدند چی شده؟ من گفتم شایعه است. واقعاً خودم کوتاه کرده بودم. اخلاق من طوری است که بازیکنان در یک حدی شوخی میکنند. نه زیاد است، نه پایین. کسی با من از این شوخیهای بیمورد نمیکند. ولی نمیدانیم چرا باور نمیکنیم با مایلیکهن مشکل نداشتی. بگذار برایت یک توضیحی بدهم. در چند صحنه بازی قطر گلر آنها استیلی و خداداد را بدجور زد. من دیدم وقتی بازیکن آنها داشت به عنوانی تعویضی به زمین میآمد دیدم مربیاش علامت میدهد که شماره 6 را بزن. او هم چسبیده بود به من و مدام میزد و فحش میداد. من هم در صحنهای که منجر به اخراج شد، اعصابم بههم ریخت. جلوی داور پیراهن من را کشید و پاره کرد. من هم خون به مغزم نرسید و با مشت کوبیدم توی صورتش! حالا ماجرا ربطی به مایلیکهن نداشت. ما با هم از قدیم رفیق هستیم. ولی به نظر میرسید چون تو با دایی و عزیزی، یکجورهایی با مایلیکهن خوب نیستی. نه اتفاقاً، یادم میآید برای تیم 96 او من را دعوت کرد. یک روز دیر رسیدم ولی وقتی رسیدم گفت برو. من هم برگشتم رفتم. بعد از چند دقیقه دیدم فریادشیران از پشت صدا میزند برگرد که بعد رفتیم جام ملتها. شخصیت شما طوری است که زیاد شوخی نمیکنید ولی انگار قبل از بازی بحرین شوخیها از حد گذشت. کاری که آن دو بازیکن معروف تیم ملی با هم کردند و... حالا اسم نمیآوریم. به نظر من اردوی بحرین یک چیز افتضاحی بود. آن 6 روز، بدترین روزهای من بود. بحرینیها زمین نمیدادند. میرفتیم در خاکی زیر نور کم تمرین میکردیم. افتضاحی بود. بلاژویچ هم که بازیکنان را تا ساعت 1 صبح آزاد گذاشته بود. نه تمرین درست داشتیم نه استراحت. در حقیقت بلاژویچ مقصر بود؟ نه فدراسیون بود که کل تیم را یک هفته زودتر برد. بلاژویچ هم اگر بازیکنان را آزاد گذاشته بود، چنین فکری نداشت. او از خارج آمده بود و نمیدانست بازیکنان قرار است جور دیگری این وقت را صرف کنند. آن شوخیهای بد چطور؟ من زیاد از اتاقم بیرون نمیآمدم که در جریان این شوخیها قرار بگیرم. و آن ناهار معروف. ناهار مشکوکی بود. باورتان نمیشود من یکی که نا نداشتم در زمین راه بروم. نمیدانم جریان چی بود ولی باور نمیکنید روز بازی همه سرحال بودیم ولی بعد از ناهار همه وارفتیم! کشک بادمجان خورده بودی شاید! اتفاقاً من نخوردم. آدم باید خودش بداند روز بازی چه چیزی بخورد. در دوران بازیگریات بهترین گلی که زدی، کدام گل بود؟ گل خوب که زیاد زدهام ولی خودم گل بازی کویت را دوست دارم، در مقدماتی 97. دقیقه 92 از بالای سر گلر انداختم تو دروازه. او اصولاً آدم جالبی هستی. یک روز سوار موتور میشوی، یک روز سوار پژو 504! من هر جا که وسیلهای دم دست باشد، سوار میشوم. ولی آن 504 خیلی عجیب بود! چرا عجیب؟ این ماشین در آن مقطع دستم بود. ماشین خودم نبود، به رفیقم تعلق داشت. یک بار با همان رفتم اردوی تیم. اتفاقاً دو نفر پشت ماشین بودند که شنیدم با هم میگفتند کریم باقری ورشکسته شده. گفتم آقا اصلاً چه ربطی دارد. من دوست داشتم امروز با این ماشین بیایم. راستش من از ماشینهای خاص خوشم میآید. تو کار تریلی هم که بودی! این داستان تریلی هم برای من مصیبیتی شده ها. پدرم ماشین سنگین داشت. من هم که دوست داشتم ولی برایم کلی حاشیه درست کردند. من یک بار گفتم تریلی دوست دارم ولی متأسفانه خبر زدند که من تو کار تریلی و از این جور چیزها هستم. ولی داشتید، زمانی که تهران ویلا بودید. نه، نداشتم. ولی شما کلاً برای خود بیزینسمنی شدهاید. میگویند تو کار واردات و صادرات و خلاصه تاجر فرش و... هستید. نه من فرش فروشی دارم و نه تاجر فرشم. فقط جدیداً یک کارخانه زدهایم که کارش بستهبندی کشمش است. دوست ندارم زیاد دوروبرم شلوغ شود. خدا را شکر به این چیزهایی که دارم راضیام و دنبال زندگی تجملاتی نیستم. نمایندگی کیافسی هم که زدهاید! من دو تا پسرخاله دارم که دوست داشتند رستوران بزنند. دنبال برند خارجی بودند. من وقتی کیافسی را دیدم رفتم دنبالش. دوستان لطف کردند و یک نمایندگی دادند که کارهایش در حال تمام شدن است. رستوران روبهروی پارک ملت است. فقط اسم من بالا سر رستوران است وگرنه پسرخالههایم کارهایش را میکنند. اهل آشپزی نیستید؟ نه ولی غذاهای کیافسی را خیلی دوست دارم. مرغهای کنتاکیاش واقعاً خوشمزه است. ولی بیشتر خودم دنبال چلو کباب و غذاهای خانگی هستم. یک سؤال هم درباره این کلاه معروفت داریم. کلاه شاپویی که میگذاری. من از بچگی عاشق کلاه شاپو بود. پدرم میگذاشت. من همیشه دوست داشتم یکی بگذارم. الان در سفرهای خارجی همیشه همراهم یکی میبرم و روی سرم میگذارم. در افتتاح رستوران هم با همین تیپ تو را میبینیم؟ مگر من گارسونم؟! اصلاً قرار نیست کلاه بگذارم و بروم افتتاحیه. انگار به هنر هم علاقه داری. اخیراً در گالری نقاشی دیده شدهای. بابا ما رفته بودیم برای خرید که از گالری آمدند و هی اصرار کردند بیایید. ما هم رفتیم. نگو نیم ساعت بعدش عکس روی سایتها بوده.