معشوق شهید چمران چه کسی بود؟

قانون مصطفی این بود که همه باید از غذای موسسه بخورند و اجازه نمی داد کسی غذا از جای دیگری بیاورد. مادر غاده غذا می فرستاد و می گفت دخترم نمی تواند این غذاها را بخورد. اما غاده غذاها را بر می گرداند و از همان غذایی می خورد که همه می خوردند.

کد خبر : 188665
خبرآنلاین: گوشه​هایی از زندگی و مبارزات شهید دکتر چمران با عنوان «مصطفی چمران» به همت امیر صادقی از سوی انتشارات میراث اهل قلم منتشر شد.
«مصطفی چمران» چهل و هشتمین عنوان از مجموعه «کتاب دانشجویی» است که در انتشارات میراث اهل قلم منتشر شده؛ کتابی در قطع پالتویی که به صورت گزیده و داستانک در ۹۶ صفحه گوشه هایی خواندنی از تولد تا شهادت شهید چمران را با زبانی شیوا و موجز برای مخاطب روایت می کند.

در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:

«دور و برش پر بود از آدم هایی با تفکرهای جورواجور. اما هیچوقت نشد اصولش را فراموش کند. در دوران «کندی» پیاده روی های ۵۰ مایلی مد شده بود؛ تصمیم گرفتند که چند نفری از بالتیمور تا واشنگتن را پیاده روی کنند. پای خیلی هاشان توی راه تاول زد و خون افتاد. تمام طول دو شب و دو روز را پیاده روی کرده بودند. شب ها هم برای اینکه دید توی بزرگراه کم بود مجبور بودند از کنار جاده توی سنگ و کلوخ ها حرکت کنند. در جمع کوچکشان مارکسیست های دو آتشه هم بودند. دوستانی که همیشه با هم بحث می کردند؛ ولی یک هدف داشتند: سرنگونی رژیم مستبد شاه...»

*

صیغه عقد خوانده شد. مهریه غاده قرآن کریم بود و تعهد از داماد که غاده را در راه تکامل، اهل بیت(ع) و اسلام هدایت کند! مردم بهت زده شده بودند و فامیل از تعجب نمی دانستند چه بگویند. همه پچ پچ می کردند. حالا قرار است عروس را کجا ببرد؟ خانه کجا گرفته؟ مصطفی از خودش خانه نداشت، دو اتاق از مدرسه را خالی کرده بود و با چند تا صندوق میوه به جای تخت...خانه بخت غاده همین بود...

*

قانون مصطفی این بود که همه باید از غذای موسسه بخورند و اجازه نمی داد کسی غذا از جای دیگری بیاورد. مادر غاده غذا می فرستاد و می گفت دخترم نمی تواند این غذاها را بخورد. اما غاده غذاها را بر می گرداند و از همان غذایی می خورد که همه می خوردند.

*

هیچوقت موعظه نمی کرد؛ همه را در آغوشش می گرفت. به بچه ها می گفت باید صدای خنده تان را بشنوم...هفته ای یکبار با بچه های مدرسه می رفتند زباله های منطقه را جمع می کردند؛ دکتر می گفت: هم شهر را تمیز می کنیم و هم غرور بیجای بچه ها می ریزد...»

همچنین در فصل پایانی این کتاب جمع و جور و جذاب، وصیت نامه شهید چمران درج شده است؛ وصیتنامه ای که اینگونه آغاز می شود:

«وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی می دانم! او را وارث حسین می خوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت می کنم … برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولی برای اولین بار وصیت می کنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترک گفته ام. علایق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره کرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم. از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائی‌ها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم … از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم. از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم … تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم…»

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: