ماجرای قالی ابریشم همسر قرائتی
همسر بنده در اول جوانیاش سال اول ازدواج یک قالی ابریشمی بافت. آن سرمایه شد برای اینکه ما دادیم و یک خانه رهن کردیم. آن خانهٔ رهن را بعد خانهٔ خشتی خریدیم.
برنا: حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در جلسات درسهایی از قرآن این هفته در تلویزیون درباره «آیات کوتاه و کلیدی قرآن» سخن گفته است. این واعظ مشهور همچنین در ادامه سخنانش درباره «روحیهٔ خشوع و تواضع، شرط نیایش و نماز»، «یاد خدا، عامل دریافت لطف خدا»، «مشکلات، مقدمه رشد و پرورش انسان»، «زشتی و زیبایی، تلخی و شیرینی، سختی و راحتی در کنار هم» و... سخن گفته است. آنچه در ادامه میخوانید گزیدهای از سخنان این استاد حوزه علیمه و دانشگاه است: مشکلات، مقدمه رشد و پرورش انسان یکی از خادمین امام رضا میگفت: چهارپایههای چوبی است که روی آن میروند و گلدانهایی که روی قبر است عوض میکنند. میگفت: دختری بود غش میکرد، دکتر و درمان هم چارهای نیندیشیده بودند، یا چارههایشان مفید نبود. بابای دختر، این دختر را حرم آورد. گفت: دختر جان، خودت پای ضریح امام رضا برو بگو: من که خسته شدم. دختر در جمعیت رفت و خودش را به ضریح چسباند. این بنده خدا که چهارپایه گذاشته بود گلدان را جا به جا کند، رفت گلدان کهنه را بدهد و گل نو روی قبر بگذارد. این گلدان از دستش افتاد و خورد روی سر این دختر! خون فوّاره زد! حالا رفتیم به امام رضا توسل پیدا کنیم، بدتر شد! هیچی، دختر را بیمارستان آوردند، میگفت: این خادم میگفت، من هم که گلدان عوض میکردم منتظر بودم بیایند مرا بگیرند. بگویند: دختر مرا...! یک روز، دو روز دیدیم هیچکس سراغ ما نیامد، بعد از چند روز دیدم که یک کسی با شیرینی و گل آمده، گفت: آن کسی که گلدان را برداشت که بود؟ گفتم: من، من منتظر هستم که ببینم هرچه جریمه است بدهم. گفت: نه، یک رگی پاره شد، مقداری که خون آمد، مرض حملهٔ دختر من هم خوب شد. حالا آمدم به شما شیرینی بدهم. ما نمیدانیم چه سختیهایی... جوانی عاشق دختری شد، خیره خیره نگاه کرد، رفت ببیند این دختر کیست و خانهاش کجاست، همینطور که میرفت سرش به یک دیوار خورد. یک کلوخی پرت شد و سر و صورتش خونی شد. برگشت امام ایشان را دید. گفت: چرا صورتت خونی است؟ گفت: آقا راستش را بخواهی چنین شده است. گفت: خدا تو را دوست دارد. چون دوستت دارد وسط کار حال تو را گرفت. اگر تو را دوست نمیداشت رهایت میکرد بروی تا به فساد برسی. خدا دوستت داشته که وسط راه حال تو را گرفته است. قرآن میفرماید: «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیئاً» خیلی وقتها چیزی را دوست نداری «وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم». سختیهای دنیا، عامل دل کندن از دنیا من تا حالا به بسیاری از پیرمردها گفتم: حتی به بعضی از پیرزنها گفتم: میخواهی برگردی دوباره جوان شوی؟ گفت: نه، نه! اگر این تلخیها نبود، همه به دنیا میچسبیدیم. تلخیها باعث میشود که انسان بگوید: خوب این همه بچه شد ما این همه جان کندیم؟ این تلخی که از بچهات میبینی، این همین شیرینی است. یعنی دل به هیچکس خوش نکن. دل به هیچکس خوش نکن. به پول دل خوش نکن. میبینی پول داشتی و همین پول باعث ذلت تو شد. به مدرک دکترا دل خوش نکن. ممکن است همین مدرک دکترا عامل سقوط تو شود. به شهر بزرگ دل خوش نکن. ممکن است همین شهر بزرگ عمرت را دارد میسوزاند. هرکس در تهران زندگی کند میانگین سه ساعت تقریباً، میانگین روزی سه ساعت عمرش در ماشین است. سه ساعت یک هشتم ۲۴ ساعت است. یعنی ما یک هشتم عمرمان در ماشین است. یعنی تمام هشتاد سالههای تهران هفتاد سال عمر میکنند. اگر تفرش زندگی میکرد، اگر نائین زندگی میکرد، مراغه زندگی میکرد، اگر شهرهای جهرم و جیرفت زندگی میکرد هشتاد سالش، هشتاد سال بود. آمده تهران آنوقت آنجا خانهاش بزرگ است، اینجا خانهاش تنگ است، عوضش پشت خانهاش سنگ مرمر است. در خانه خفه میشود، پشت خانه سنگ مرمر است. ده سال هم از عمرش کم شده، متوجه هم نیست! آنوقت آن زن جهرمی و مراغهای و نائینی میگوید که: ما شانس نداریم، شوهر خواهر ما تهران رفت... اوه... چی چی سوت میکشی! هوا سالم میخوری... در روستا زمین ورزش ساختن مثل فواره در اقیانوس اطلس است. آخر روستا آب است و خاک است و اصلاً خود ورزش بهترین کشاورزی است. ما از بچه روستایی بیل میگیریم، فوتبال دستش میدهیم. بعد هم فکر میکنیم خدمات ارائه دادیم. نخیر! کار بیخودی کردی. فکر میکنیم اگر قالی ابریشمی را کنار بگذاریم، دستهایمان را لاک بزنیم، ماشین نویس شویم، این ایجاد اشتغال است. این ایجاد اشتغال نیست. تو هم نباشی کس دیگری ماشین مینویسد. قالی ابریشم چند میلیون آدم را به نان رسانده است. چند میلیون آدم را به نان رسانده است؟ حالا من دیپلم هستم باز هم قالی ببافم؟ اصلاً فکر ما عوض شده است. ما فکر میکنیم دیپلم قالی ببافد ننگ است. اگر کسی مثلاً لیسانس بگیرد و کار کند ننگ است، ولذا هی دنبال اداره میگردیم. این مشکل را ما کراهت داریم از کار. همسر بنده در اول جوانیاش سال اول ازدواج یک قالی ابریشمی بافت. آن سرمایه شد برای اینکه ما دادیم و یک خانه رهن کردیم. آن خانهٔ رهن را بعد خانهٔ خشتی خریدیم. بعد خانهٔ آجری خریدیم. الآن بخشی از زندگی من به خاطر همان هنر خانم من است. چند تا از این خانمهای ماشین نویس شوهرهایشان را خانهدار کردهاند؟ ۵۰۰ تومان میگیرند، باید صد تومان هم رویش بگذارند، پول آرایش را بدهند، با پیراهن ساده که نمیشود اداره رفت. ما در دنیای خیال هستیم. مسؤولین ما فکر میکنند در روستا زمین ورزش بسازند، پول زمین ورزش را به روستایی بدهید چاه آب بزند. هرچه میخواهد ورزش کند، در همان کشاورزی ورزش هست. خدا در کشاورزی ورزش جاسازی کرده است. اصلاً عبادات ما پایهاش در ورزش است. میگوید: هر قدمی که برای نماز برداری. هر قدمی که برای تحصیل علم برداری. هر قدمی که برای صله رحم برداری. یعنی ثوابها را روی قدم زدن برده است. اسلام اتوماتیک ورزش را گذاشته است.