ناندرآوردن از فروش چاي شبانه به خريداران سكه
چند شبي ميشود که از ساعت 12ونيم تا شش صبح چايونبات ميفروشم و از خلقالله که توي صف سکهاند چيزي هم به ما ميرسد.» او هر چاي را يکهزار تومان حساب ميکند. همانطور که اسکناسهاي پانصد و هزار توماني را با دستان خشک و خشنش ميشمارد باز لب به حرف باز ميکند:«هنوز براي تشکيل صف زود است، تازه ساعت 11ونيم است. يکي،دو ساعت ديگر اينجا محشر کبرا ميشود.»
صفهاي طولاني براي خريد سكه جلوي در شعب منتخب بانك ملي تنها چند روزي است كه ديگر به چشم نميآيد، اين صفها طي هفتههاي اخير، ظاهر شهر را نيز متفاوت كرده بود. صفهايي كه ديگر 24 ساعته شده بود و مردم تمام زمان خود حتي شبها را در آن سپري ميكردند تا شايد روز بعد يكي از كساني باشند كه موفق به خريد سكه به نرخ بانكي شوند و سود سريعالوصولي را نصيب خود كنند. صفهايي كه شلوغي آن گاه و بيگاه موجب درگيري نيز ميشد. حال ديگر از آن صفها خبري نيست. بانك مركزي به پيشفروش روي آورده است تا شايد اوضاع و احوال بازار سكه اندكي تغيير كند. اما اتفاقات ايجاد شده در اين صفها، شخصيتهايي كه در صف ميايستادند، خود ميتواند نشانگري از وضعيت جامعه و كساني كه حاضر بودند تمام وقت خود را در صف بايستند تا در بازار پرالتهاب سكه، براي خود كسب درآمدي كنند. روايت زير بيانگر ايستادن يك شب در چنين صفهايي است، صفهايي كه تنها قطع فروش سكه در بانك، توانست آنها را برچيند. کلاه کشبافت مشکي به سر دارد و زير کتوشلوار خاکستري رنگ کهنه وچروکش يک پوليور نخکش شده مشکي پوشيدهاست. گودي زير چشمهايش حكايت از آن دارد که يکي دو هفتهاياست،كه استراحت درستي نداشته است از خيلي وقت پيش، شبها دور ميدان يكي از مناطق جنوبشهر و زير تابلوي بانک ملي بساطش را پهن ميکند و چايونبات ميفروشد. ميگويد از زماني که صفبنديهاي جلوي در بانک براي خريد سکه برقرار شده، کار و بار او هم سکه شدهاست. پيش از اين تنها مشتريهاي او يا رفتگران خسته از کار بودند يا رانندههاي تاکسي و مسافرکشهايي که قبل از ساعت يک شب، آخرين چايشان را ميخوردند و پي کار خود ميرفتند. با لبخند شيريني حرفش را ادامه ميدهد و ميگويد: «ما که پول و پلهاي براي خريد سکه نداريم اما اين بازار مکارهاي که براي سکه درست شده بساط من را رونق دادهاست. چند شبي ميشود که از ساعت 12ونيم تا شش صبح چايونبات ميفروشم و از خلقالله که توي صف سکهاند چيزي هم به ما ميرسد.» او هر چاي را يکهزار تومان حساب ميکند. همانطور که اسکناسهاي پانصد و هزار توماني را با دستان خشک و خشنش ميشمارد باز لب به حرف باز ميکند:«هنوز براي تشکيل صف زود است، تازه ساعت 11ونيم است. يکي،دو ساعت ديگر اينجا محشر کبرا ميشود.» پيرمرد چاي فروش ميگويد که شبهاي اول نميدانسته که چه خبر شدهاست که مردم فقط روبهروي درهاي بانک ملي صف ميکشند. او شب کار است و قطعا از خبرها و سخنان رئيسکل بانکمرکزي و هياهويي که در بازار ارز و سکه ايجاد شده بود خبر ندارد. هياهويي که زمينه آن از سه چهار ماه پيش ايجاد شده بود و به صف ايستادنهاي شبانهروزي ختم شد. او خبر ندارد که آقاي رئيسکل از کاهش 80 هزار توماني سکه سخن گفته بود و قرار بر کاهش اساسي در قيمت سکه بود. برعکس اما وعده ووعيدهاي هميشگي مسئولان هم نتوانست مسير بازار را آرام كند اما اين تمام داستان نبود. نقدينگي سرگردان که به دنبال فضايي براي سرازيري در آن ميگشت فرصتي را به دست آورده بود تا بتواند در آنجا جولان دهد و بازاري هم دست به نقدتر از بازار سکه نبود. پيرمرد چاييفروش اما آنچنان ملتفت اين خبرها نيست. هوا که سردتر ميشود و عقربههاي ساعت کمي از ساعت 12 فاصله ميگيرند از روي صندلي پلاستيکياش بلند ميشود و براي اينکه خودش را گرم کند اين پا و آن پا ميشود. طوري به تابلوي بانک ملي و پلههاي وروديش که هنوز کسي روبهرويش صف نکشيده چشم ميدوزد که انگار منتظر کسي است. همانطور که تابلوي بانک را نگاه ميکند ميگويد: «اول نميدانستم که چرا اين وقت شب جلوي بانک صف ميکشند و دست به يقه ميشوند و جيغ و داد راه مياندازند. بعد معلوم شد که براي جاگرفتن در صف خريد سکه ميآيند تا صبح 5 عدد سکه گيرشان بيايد.» پيرمرد از هر کسي بهتر ميدانست که اين شبها در مقابل برخي شعب بانک ملي چه ميگذرد. وقتي از او درباره اوضاع اين شبها پرسيده ميشود با خندهاي که انگار ياد خاطرههاي دور افتاده باشد حرفش را از سر ميگيرد: «بعضي شبها اينجا کار به زدوخورد هم کشيده. آنقدر براي گرفتن سکه شبها جلوي بانک توي سروکله هم ميزدند که آدم فکرميکرد همين فردا ميخواهد قحطي بيايد. سکه برايشان شده نان شب.» حرفش که تمام ميشود عقربههاي ساعت روي 12 و بيست وپنج دقيقه ايستاده است. حالا چهار، پنج نفري جلوي بانک ملي جمع شدهاند و گرم حرف زدن هستند. مردي که مشغول حرف زدن است پالتوي بلند به تن دارد و شالگردني را به دور صورتش پيچاندهاست. صدايش محکماست و با حرارت صحبت ميکند. روبه مخاطبانش که سنشان حدود 30 تا 40 سال است ميگويد:«آنطور که وعده داده بودند قرار بود با پرداخت يارانهها دست وبال مردم کمي باز شود. اما با پرداخت يارانهها قيمتها هم بالا رفته و ديگر دخل وخرج با هم جور در نميآيد. اينطور که ميشود بايد حواس آدم به جيب خودش باشد وگرنه همين چندرغاز هم از دست ميرود.» حرفهايش را پشت سرهم رديف ميکند: «با اين يکي دو ميليوني که دستمان است که نميشود سرمايهگذاريهاي درستوحسابي کرد. با قيمتهاي فعلي که اصلا نميتوان سراغ مسکن رفت؛ سودي هم ندارد. بانکها هم که نه درست و حسابي سود ميدهند و نه با اين مقدار پول ميتوان سود بانکي درست وحسابي دستوپا کرد.» حرف او به سودده نبودن فضاهاي سرمايهگذاري از قبيل بانک و بورس و مسکن اشاره دارد که بازده نداشتن آن در اين مدت، اصليترين دلايل سرگردان شدن نقدينگي بودهاند. آنطور که کارشناسان اقتصادي هم بر آن تاکيد ميکنند شرايط اقتصادي سخت و ديگر معضلات در اين زمينه دست به دست هم داده که فضاي اقتصادي روز به روز در هر حوزهاي پيچيدهتر و به همريختهتر شود. مرد پالتوپوش شغل آزاد دارد و آنطور که ميگويد در بازار تهران فعاليتهاي اقتصادي ميکند. او که انگار وضعيت اقتصادي کشور را بهتر از شنوندگانش لمس کرده ادامه ميدهد: «وقتي اوضاع بازار به اين شکل در ميآيد بايد پول را در بازارهاي کفي و زودبازده انداخت تا حداقل ارزش پول حفظ شود.» منظور او از بازارهاي کفي، بازارهايي نظير سکه، طلاوارز است که سرمايهگذاري در آن ساده است و بازگشت پول در آن سريع است و محدوديت زمانيندارد. حرفهايش که تمام ميشود همه با سر گفتههايش را تاييد ميکنند. پشت بندش مردي ميانسال ميگويد: «وقتي هر چه مسئولين ميگويند برعکسش اتفاق ميافتد بايد تصميمها را برخلاف وعده و وعيدها گرفت. تا به حال هرگاه گفتهاند که قيمت فلان کالا کاهش پيدا ميکند قيمت آن کالا سر به فلک گذاشته است.» او آنطور که ميگويد کارش ساختماني است و اين اولين بارياست که ميخواهد پولش را در بازار سکه سرمايهگذاري کند. جان کلامش تصميمات محمود بهمني رئيس کل بانکمرکزي در خصوص بازار سکه را نشانه گرفتهاست. «وقتي رئيس بانکمرکزي گفت سود سکه را کم ميکنيم و قيمتها را تا 80 هزار تومان کاهش ميدهيم فهميدم که حتما در بازار سکه خبرهايي خواهدشد! حالا هم بازار سکه دقيقا برعکس حرفهاي مسئولين پيش ميرود.» از ميان حفاظي که شيشههاي بانک را پوشانده، ساعت گرد و بزرگي که داخل بانک از سقف آويزان است به چشم ميآيد. عقربههاي ساعت پيش رفتهاند و اکنون ساعت، 15 دقيقه از يك گذشته است. تعداد جمعيتي که براي صف شبانه سکه آمدهاند بيشتر شده و به 15 نفر رسيده است. در ميان جمعيت اما سه، چهار نفري هم هستند که از نظر ظاهري شباهتي به ديگر افراد توي صف ندارند و در گفتوگوها و بحثهاي بقيه شرکت نميکنند. چشمهايشان خوابآلود است و موهايشان نامرتب است. لباسهاي نامنظم و کهنهاي به تن دارند و شلوارهاي وصلهدار و زانوانداخته به پا کردهاند. کتونيهاي قديمي و رنگ ورو رفتهاي که کفهاي آن سائيده شده کف ومچ پايشان را بغل گرفته است. به جمعيت که نزديک ميشوند کنار درهاي بانک گوشهاي را پيدا ميکنند و بدون اينکه حرفي بزنند روي زانوهايشان چنبک ميزنند. گويا آنها همان كارگراني هستند كه شايع شده درمقابل دريافت 30 تا 50 هزار تومان پول در صف جاي ميگيرند. آنسوتر مرد ميانسالي هست که روبهروي بانک قدم ميزند و پتويي را زير بغلش زده و يقه کاپشنش را بالا داده است. در حال صحبت با گوشي همراهشاست و با صدايي بلند به آن سوي خط ميگويد: «بياييد اگر دير بجنبيد صف شلوغتر ميشود و سکه گيرتان نميآيد و پولي هم که قرض گرفتيد روي دستتان ميماند.» هر چه زمان بيشتري ميگذرد روبهروي بانک شلوغتر ميشود و سروصداها هم بالاتر ميرود. فضا دارد به گفتههاي پيرمرد چايفروش نزديکتر ميشود. جواني با ظاهري ساده و لحني که کنايهدار است خطاب به افرادي که جلوي بانک گردهم جمع شدهاند ميگويد:«اين همه مردم ميگن نداريم نداريم پس اين صفها چيست؟ معلومه که وضع مردم خيلي هم خوبه و پول دست همه هست؛ شکايت از وضعيت اقتصادي حرفهاي بيخودياست، ماشاءالله وضع همه خوب است.» حرفهايش که تمام ميشود از ميان جمع، دو، سه نفري لب به اعتراض باز ميکنند. از گراني ميگويند و از بياعتمادي که اين روزها در اقتصاد رخنه کردهاست. در اين ميان صحبتهايي هم از اختلاس بزرگ سه هزار ميليارد توماني به ميان ميآيد و از نبودن اعتماد به بانکها براي سپردن پول حرفهايي شنيده ميشود. از ميان شلوغي، صداي يک نفر از ديگران بلندتر است و راحتتر به گوش ميرسد. از ميان جمعيتي که حالا به 20-25 نفر رسيده است نميتوان او را درستوحسابي ديد اما صدايش که لحني تند دارد به راحتي شنيده ميشود. او خطاب به جواني که از اوضاع مساعد اقتصادي حرف زدهبود ميگويد: «اين روزها آنقدر خرج بالاست و گراني است که اين سودها اصلا به چشم نميآيد. فقط يک گره از باقي گرههاي زندگي مردم را رفع ميکند. صف ايستادن که دليل وفق مراد بودن وضعيت نيست.» او به سود 40 تا 50 هزار توماني در هر سکه اشاره ميکند و ادامه ميدهد: «اگر سکه بانکي گير کسي بيايد دست بالا شايد 300 هزار تومان سود رويش باشد. هر روز که نميشود با اين وضعيت و در اين سرما توي صف ايستاد تا سکه گرفت. اين 300 هزار تومان سود کجاي زندگي را ميگيرد؟ کرايه خانه من الان ماهي 700 هزار توماناست. بايد يک پولي هم روي سود يک شبه بگذارم و سر ماه کرايه خانه را بدهم. حالا باقي خرجها که بماند.» هر چه شلوغتر ميشود حرفها هم از اين شاخه به آن شاخه ميشود و در هم ميپيچد. تشخيص جملات و کلمات سخت ميشود. امشب هم کار و بار پيرمرد چاي فروش سکه است. چند نفري دور بساط او جمع شدهاند و منتظرند که او چايشان را در ليوانهاي يکبارمصرف بريزد و به صف برگردند. هوا سوز سردي دارد و چاي و نبات شايد بتواند مردم توي صف را گرمتر کند. صدايي کسي شنيده ميشود که در حال تلاش براي نظم دادن به صفاست. او کاغذي در دست دارد و اسامي افراد توي صف را روي آن مينويسد. هر کس تلاش دارد که اثبات کند زودتر از ديگران به بانک رسيدهاست. براي اثبات اين امر کار به جدل و ناسزا ميکشد و گاهي هم درگيريهاي فيزيکي ثابت ميکند که چه کسي زودتر روبهروي بانک حاضر بودهاست. وقتي از صف فاصله ميگيرم از ميان جمعيت صدايي به گوشم ميرسد. کسي قصد دارد جايش را توي صف به ديگري بفروشد. قيمت پيشنهادي او 30 هزار توماناست. 20 هزار تومان کمتر از سودي که در هر تمام سکه وجود دارد. نوید نماینده/ تهران امروز