علیرضا 40 شب بر سر مزارش زیارت عاشورا خواند
مادر شهید شهبازی روایت میکند: علیرضا چهل شب بر سر مزار فعلیاش در قطعه 27، زیارت عاشورا خواند. او مزارش را به مادر یکی از شهدا نشان داده و گفته بود «مادر! من علیرضا شهبازی هستم، یادت باشه اینجا، جای من است».
کد خبر :
176500
خبرگزاری فارس: امروز پنجشنبه است و هوا سرد، هنوز آفتاب بر زمین خشک نتابیده و زنی آرام و با اشتیاق سنگ فرش خیابانها را به سوی بهشت زهرا میپیماید تا خود را به قطعه 27 برساند. او به یاد آخرین توشه راهی که برای دردانه شهیدش تهیه کرد، میآید تا سفره سادهای از نان و پنیر را در کنار مزار تنها فرزند پسرش پهن کند. مزار پهلوانی که روزی برای داشتنش نذر امام رضا (ع) کرد و در 25 سالگیاش در حالی که هم سن و سال جوادالائمه (ع) بود، این امانت را به صاحبش بازگرداند. این مادر دلباخته سر مزار مینشیند، خیلی از زائران گلزار شهدا او را میشناسند، آنها به یاد دارند علیرضا برای روزی که مادر او همانند مادران شهدا بر مزارش خواهد نشست، گریه میکرد. * قرار 10 ساله با علیرضا، پنجشنبهها قطعه 27 10 سال از شهادت شهید شهبازی میگذرد اما مادر هر پنجشنبه با مرور خاطرات علیرضا و در حالی که تبسمی بر لبانش مینشیند، اشک میریزد. او از نیتی که در مسجد امام رضا (ع) محله جنوب شهر کرده برایمان روایت میکند و میگوید: دو فرزند دختر داشتم اما پسر نداشتم؛ در مسجد امام رضا نذر کردم و از امام، فرزند پسری خواستم و امام هم واقعاً پسر مؤمنی به
من عطا کرد. علیرضا کلاس اول راهنمایی در همان مسجدی که او را از امام رضا (ع) خواسته و نذر امام کرده بودم، بسیجی شد. بهشت زهرا (س)، گلزار شهدا با تمام زندگان آرمیده در خاکش، واقعاً برای این مادر بهشت است؛ او میگوید: وقتی به اینجا میآیم تمام غمهایم فراموشم میشود؛ در کنار علیرضا و دوستانش خیلی احساس آرامش میکنم که شاید کمتر کسی حال مرا درک کند. * او عاشق فکه و شهدایش بود علیرضا شهبازی، شهید تفحص است؛ او از حال و هوای قتلگاه فکه برای مادرش اینگونه تعریف کرده است: نمیدانی خاک فکه چقدر مظلوم است؛ به خاطر همین مظلومیت است که عاشق فکه و شهدایش هستم؛ مادر! اگر بدانی چقدر از بین خارها و خاکها، علیاکبر و علیاصغر بیرون میآوریم و مادرهایی که منتظر بچههاشون هستند، شاد میشوند». * وعده شهیدان محمودوند و پازوکی هر وقت شهید « علی محمودوند » و شهید « مجید پازوکی » با منزل علیرضا تماس میگرفتند، مادر میگفت «نگرانم. خیلی مواظب رضای من باشید». آنها میگفتند «نگران نباشید، ما هر کجا برویم رضا را با خودمان میبریم». شهید علی محمودوند 22 اسفند 1379 به شهادت رسید و شهید پازوکی هم در 18 مهرماه 1380 به آرزویش رسید، آنها
رفتند، دل علیرضا هم با آنها پر کشیده بود. او مادر بود و نگران؛ علیرضا را خیلی دوست داشت اما هدفش را بیشتر، چون علیرضا فقط در صورت رسیدن به هدفش خوشحال بود، علیرضا بعد از نمازش به سراغ مادر میآمد و از او میخواست در دعاها شهادتش را طلب کند. علیرضا از کاروان شهدا جا مانده بود و میخواست هرچه زودتر به دوستانش بپیوندد. مادر این همه عشق او را میدید و میدانست که شاید روزی، دست روزگار علیرضا را از او جدا خواهد کرد، اما فکر نمیکرد به این زودی. وقتی علیرضا از منطقه برمیگشت، دلش نمیآمد لباسهای خاکی و سر و رویش که به خاک قدمگاه افلاکیان تبرک شده بود را بشوید؛ گاهی سرفه میکرد و مادر به او میگفت «علیرضا تو به مناطقی که آلوده مواد شیمیایی هست میروی، فکر کنم شیمیایی شدی!» علیرضا میگفت «ما شیمیایی امام حسین(ع)، حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) هستیم». * شهدا سالارند خاک مزار شهید شهبازی دیگر با گریهها و آههای از عمق جان و از فراق برآمده مادر، نرم شده است. صورت این دلداده دوباره خیس میشود و میگوید: علیرضای من، عاشق شهدا بود؛ آنقدر رفت و رفت که شهدا او را پیش خودشان بردند؛ هر وقت به مزارش میآیم به شهدا میگویم
شما چقدر سالار بودید که یکجا هم برای علیرضای من نگه داشتید؛ جایی در بهشت که من هر پنجشنبه از صبح تا غروب میآیم تا در کنارشان آرام شوم؛ یقین دارم بزرگترین نعمت خداوند، همین است که پسرم به شهادت برسد و من بر سر مزارش بنشینم و با او و دوستانش حرف بزنم. * علیرضا میگفت «در پادگان جاروکشم!» شهید شهبازی در سیره شهدا ذوب شده بود. مادر از خصوصیات شهید اینگونه روایت میکند: علیرضا لباس نو نمیپوشید، میگفت مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و میگفت مگر شهدای ما روی تشک میخوابیدند. او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او میپرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ میگفت جاروکشم. شوخ طبع بود و در عین حال با ادب. از هر غذایی نمیخورد و میگفت نمیدانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده. اهل تضرع بود و عبادت خالصانه. گاهی شبها که میرفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، میدیدم عبا انداخته و دارد قرآن میخواند و گریه میکند. * ازدواجی برای رفتن هر وقت مادر به علیرضا میگفت دختری را برای ازدواج انتخاب کن؛ جواب میداد نه، من میخواهم شهید شوم. خلاصه زیربار نمیرفت. تا اینکه یک روز به مادرش پیشنهاد
داد که میخواهم ازدواج کنم. این اتفاق میافتد اما علیرضا بعد از عقد به مادر میگوید «مادر من که نمیخواهم با ایشان زندگی کنم به خودش هم گفتهام که هدفم از ازدواج کامل شدن دینم و آماده شدن برای رفتن است. مامان من عقد کردم که بعد از شهادتم شما با دیدن عروسی پسرهای فامیل ناراحت نشوید». حرف علیرضا دل مادر را میلرزاند، یکبار برای دلخوشی خود از علیرضا میپرسد «رضاجان! خانمت خوشگله؟» علیرضا پاسخ میدهد «من هنوز صورتش را ندیدم؛ ایشان نزد من امانت است». * او میدانست در کجا دفن میشود سیداحمد میرطاهری مسئول تفحص لشکر 27 محمدرسولالله(ص) از شهید شهبازی اینگونه روایت میکند: شهید شهبازی یک جوان بسیجی بود که جنگ و جانبازی در دفاع مقدس را درک نکرده بود اما با شهدا مأنوس بود. او با شهدا حرف میزد و اشک میریخت. قبل از شهادتش در قطعه 27 که شهید محمودوند و شهید پازوکی در آنجا به خاک سپرده شدهاند، به مادر شهیدی که بر سر مزار فرزندش آمده بود، مزارش را نشان میدهد و میگوید «مادر! من علیرضا شهبازی هستم، یادت باشد، اینجا، جای من است». کسی این جریان را نمیدانست تا اینکه 3 ـ 4 سال بعد از شهادت علیرضا، مادر آن شهید این
موضوع را به مادر شهید شهبازی میگوید. مادر شهید نیز بیان میکند: علیرضا چهل شب در همین مکانی که الان مزار اوست زیارت عاشورا خواند. * کبوتران امام رضا (ع)، خبررسان شهادت علیرضا بودند مادر شهید شهبازی از شب شهادت پسرش و حال و هوای خود اینگونه میگوید: ساعت ۱۲ شب بود، با پدر شهید در خانه نشسته بودیم. وقتی خواستم از اتاق بیرون بروم ناگهان نور زیبایی جلوی پایم افتاد و خاموش شد. هراسان به داخل دویدم و به پدرش گفتم حاج آقا علیرضا شهید شده یا شهید میشود. چون من نوری دیدم. بعد از این ماجرا به خواب رفتم، خواب علیرضا را دیدم که داخل خانه دراز کشیده بود و تعداد زیادی هم کبوتر از هواکش منزلمان به داخل آمده بودند. در خواب به رضا گفتم بگذار کبوترها را بیرون کنم که رضا گفت نه مادر اینها کبوترهای امام رضا(ع) هستند. نباید بیرونشان کنیم. فردای آن روز رفتم امامزاده سیدنصرالدین و برای علیرضا سفره انداختم چون رضا ارادت خاصی به این امامزاده داشت و هر وقت دلش میگرفت برای زیارت به آنجا میرفت. اما دلم طاقت نیاورد و سریع برگشتم خانه. ساعت ۵ بعدازظهر، زنگ تلفن قلبم را از جا کند. صدایی از پشت گوشی خبر شهادت رضا را داد و تلفن قطع
شد. پدرش میگفت حتماً اشتباهی شده مگر میشود به این راحتی خبر شهادت پسرمان را بدون هیچ مقدمهای بدهند. اما باز هم تلفن زنگ زد. این بار پدرش گوشی را برداشت و گفت آقا من طاقتش را دارم به من بگویید چه بلایی سر پسرم آمده. خبر درست بود علیرضا شهبازی شهید شده بود. * بازخوانی وصیتنامه شهید « علیرضا شهبازی » شهید تفحص « علیرضا شهبازی » که در پی فرزندان آرمیده حضرت زهرا (س) در قتلگاه فکه بود، دهم تیرماه 1377 حدود 3 سال و 5 ماه قبل از شهادتش در وصیتنامهای که از وی به جا مانده، نوشته است: بسم رب الزهرا (س) اهل دل چون نامه انشا میکنند ابتدا با نام زهرا (س) میکنند از آنجا که وظیفه هر مسلمانی است که پیش از مرگ خود وصیتنامهای بنویسد، این حقیر نیز انجام وظیفه مینمایم. خوب باید عرض کنم خدمت شما خانواده عزیزم که اولاً برای بنده سراپا تقصیر حدود یک یا دو سال نماز و روزه قضا بگیرید و از شما پدر و مادرم میخواهم که مرا حلال کنید و از تمامی دوستانم میخواهم که ایشان هم این حقیر را حلال کنند و در آخر از تمامی شما عزیزان التماس دعا دارم. والسلام 10/4/77 * من هم آرزو دارم مانند رضا، شهید شوم و سرانجام در حالی که فکه
میزبان شقایقهای خونین جا مانده از گلچین خداوند بود، « علیرضا شهبازی » به همراه یار دیرینش « محمد زمانی » در بیست و ششم آذر 1380 در رملهای خونین به سجده افتاد. کلام آخر مادر صبورش این است که « کوله من هم آماده است تا رهبرم فرمان جهاد بدهد؛ آرزو دارم مانند رضا شهید شوم ».