قاسم سلیمانی چگونه فرمانده شد؟
من خودم وقتی تیپ ثارالله را میخواستم شکل بدم، حسن (باقری) منو صدا زد و گفت که "می تونی برای بچه های کرمان یه چیزی درست کنی؟" گفتم "آره"
مشرق: قاسم سلیمانی، نوجوان کرمانی بود که با بنایی تأمین معاش می کرد. جنگ که آغاز شد، خشت و گل و شاغول را کنار گذاشت و اسلحه به دست گرفت. زیاد طول نکشید که قاسم سلیمانی توان تشکیلاتی و رزمی خود را به فرماندهان جوان سپاه که سن و سالشان زیاد با او فاصله نداشت نشان داد. به این ترتیب قاسم سلیمانی به فرماندهی بسیجیان هم ولایتی خود رسید و پس از مدتی لشکری از کارگرزادگان کرمانی تشکیل داد که نام آن را «لشکر 41 ثارالله» نهادند. این لشکر که در طول سال های دفاع مقدس، درخشش اعجاب آوری از خود نشان داد نام خود را در تاریخ ایران و اسلام جاودانه نمود. آن چه خواهید خواند روایتی است از نحوه تشکیل «لشکر 41 ثارالله»به روایت شخص حاج قاسم سلیمانی. مردی که امروز کابوس هولناک شیاطین کوچک و بزرگ عالم است. سایه اش مستدام باد من خودم وقتی تیپ ثارالله را میخواستم شکل بدم، حسن (باقری) منو صدا زد و گفت که "می تونی برای بچه های کرمان یه چیزی درست کنی؟" گفتم "آره" من از جبهه شوش رفتم پیش حسن (باقری) در همین گلف. اونجا بود که با حسن و با آقای اسدی و آقا رشید، چهارنفره رفتیم به سمت دزفول. فکر می کنم نزدیک به چهار ساعت طول کشید تا از مسیر ارتفاعات، رسیدیم به دال پری. حسین، دال پری بود. حسین خرازی! مسئول جبهه "دال پری" بود. آمدیم و یک جلسه ای گرفته شد با حسین. یعنی حسن و رشید گرفتند. یک دیدگاهی بود بالای سر همان ارتفاعت دال پری که جبهه دشت عباس و عین خوش و این عقبه تا موسیان دیده می شد. از آنجا این جبهه عقبه دیگر هم دیده می شد. حسن دوربین را چرخاند به سمت عقب و روی ارتفاعاتی، دوربین رو نگه داشت و به من گفت بیا اینجا. گفت این ارتفاعات رو می بینی؟ گفتم آره. گفت به این میگن چاه نفت؛ ارتفاعات چاه نفت. برو اونجا یه جبهه ای هست این جبهه را تحویل بگیر و فعالش کن. ارتفاعات چاه نفت یه ارتفاعات بلندی بود که مسلط بود بر دشت عباس. جلوی اون، تقریبا انتهایی که می آمدیم پایین، یه جبهه ای بود که تو گودی درست شده بود و یک گردان از تیپ 84 خرم آباد ارتش اونجا مستقر بود. دشمن تصور جبهه عملیاتی از این مناطق را نمی کرد. لذا حداقل نیرو را با یک پراکندگی، اون هم در بین جبهه خودش در اینجا استقرار داده بود. من برگشتم اومدم دزفول و بعد اومدم اهواز و نهایتا تماس گرفتم با بچه هامون. بچه هایی که با من بودن در عملیات طریق القدس و قبل از اون با من بودن. بچه های عملیات ثامن الائمه بودن. چند نفر از اینا رو صدا زدم و اومدن. با یک امکانات کاملا محدودی ما جبهه دشت عباس را شروع کردیم و در واقع مسئولیت مستقیم عملیات به دشت عباس را به عهده گرفتیم که بعد با دو محور عملیات کردیم یکی با فاصله 22 کیلومتر با هدف، که به ارتفاعات 202 رسیدیم، یکی با 11 کیلومتر که ارتفاعات کمرسرخ بود که محاصره کردیم و این در واقع اولین عملیات مستقل بچه های کرمان بود در قالب یک تشکیلات جداگانه ای به نام تیپ ثارالله که قبل از فتح المبین شکل گرفت و در فتح المبین خودش را بروز داد. در یک عملیات، 80 درصد جنگ، سهم آنها بود. وقتی برای من، "حاج یونس" تو خط بود، مثل این بود که همه لشکر ثارالله تو خط ایستادن. وقتی اون نبود، اگر همه لشکر ثارالله هم بودن، نقص حس می کردیم. وقتی "میرحسینی" وارد خط می شد، من احساس آرامش با تمام وجودم می کردم و تمام جبهه می پیچید که "میرحسینی" وارد شد. این تاثیر، تاثیر یک نفر نبود. یک جبهه ای بودن خودشان، یک لشکر بودن. لذا این است که امیرالمومنین بالای منبر، وقتی مالک شهید شد، فرمود: "اگر کوه بود، یک قله تک بود. اگر سنگ بود، یک سنگ سختی بود." لذا اینطوری بودن بعضیا. یعنی عادی نبودن.