ساواک میگفت:توبرای خمینی پول می آوری
ساواک چند بار مرا دستگیر کرد و می گفتند بزرگترین جرم تو این است که برای خمینی پول می آوری! من هم میگفتم که سید مقروض و فقیری هستم و مردم برایم پول می آورند!
برنا: آیت الله سید جواد علم الهدی از قدیمیترین شاگردان امام خمینی(ره) است که علاوه بر حضور در درس امام، دروس ایشان را در آن روزها تقریر می نمود. آنچه در ادامه میخوانید خاطرات ایشان در گفت و گو با پایگاه خبری جماران است: امام مانند مرحوم شیخ عبدالکریم حائری مقید بودند که درس اخلاق را بدهند و لذا عصرهای چهارشنبه، اصول را مختصرتر می گفتند تا به اخلاق بپردازند و بعضی روزها تا اذان مغرب طول می کشید. ایشان همیشه قبل از تدریس، مطالب را می نوشتند و آماده می کردند. استشهادشان بیشتر کتب قدما بود. یعنی روایات را از کافی و صدوق و اصول را از شیخ طوسی، شیخ مفید، علامه و محقق اخذ می کردند. 6 ماه بعد از فوت آیت الله بروجردی امام شروع به دعوت از علما کردند تا شبهای یکشنبه در منزل خودشان جمع شوند(البته محل آن بعدا چرخشی شد) و هدف این بود که نواقص موجود از زمان رضاشاه را رفع کنند. اینها فرزندان من هستند به یاد دارم که یک شب در محلی که شبها آنجا نماز می خواندند، کسی نزد ایشان آمد و گفت که کسانی از تهران آمده اند و میخواهند با شما ملاقات کنند؛ لطفا به طلبه ها بگویید که از این محل بروند. امام هم پاسخ دادند که "اینها فرزندان من هستند و چیز مخفی از آنها ندارم". دیدیدم که حسن پاکروان رئیس وقت ساواک تهران با چند همراه وارد شد و گفت که آقا شما میدانید سیاست با مقام شما و فقه سازگاری ندارد. امام هم در حالی که سرشان پایین بود پاسخ دادند که "فقه ما، اصول ما و سیاست ما از هم جدا نیست و سیاست ما از ائمه اطهار گرفته شده و عین معلوماتمان است. ما هم عین استنباطمان را پیاده می کنیم". پاکروان هم پاسخ داد: با شما نیستند علما و مراجع! امام هم گفتند "آنهایی که به دعوت ما لبیک می گویند، الان یا جوانان محصل دانشگاه هستند یا در ابتدایی درس می خوانند یا در بغل مادران بزرگ می شوند، ما به کسی نیاز نداریم". خاطره جالبی را از مرحوم آیت الله اشراقی نقل می کنم؛ در دوران آیت الله بروجردی، قضیه نواب صفوی و اخراج آنها از مدرسه فیضیه، امام سر کلاس یک مرتبه از جریان نواب چیزی نگفتند و در قبال او موضعی نداشتند. حتی وقتی یکبار از امام در نوفل لوشاتو پرسیدند که چرا در دوران مصدق، با وجود هزاران شاگرد چیزی نگفتید؟ ایشان گفتند "چون برای خدا نبود، من مصلحت نبود چیزی بگویم". آقای اشراقی می گفتند که وقتی تازه داماد امام شده بودم، ایشان پرسیدند "آقای اشراقی بیرون چه خبر است؟" من گفتم که صدرالاشراف، قائم مقام رفیع و... در حال رفت و آمد به قم هستند تا شاه به دیدن آیت الله بروجردی بیاید و من تعجب می کنم که ایشان این دیدار را می پذیرد. امام هم گفتند که "آقای اشراقی! نسبت به آقای بروجردی نباید اعتراضی داشت؛ فعلا علم و پرچم در دست ایشان است. ایشان هرچه در مصلحت دین باشد، همان را می گوید". آقای اشراقی هم گفتند که من خواستم فقط خبر را نقل کنم و نظر خاصی ندارم. من این خاطره را سالها بعد در نوفل لوشاتو شنیدم. آیت الله سید شرف الدین لبنانی وقتی از دنیا رفت(در دهه 30)، امام گفتند که "ایشان ابوذر زمان بود و همه حقایق را باز می کرد؛ امیدواریم خدای متعال به ما فرصتی دهد تا حقایقی را که لازم است، باز کنیم". یعنی ایشان در زمان آیت الله بروجردی هم از مسائل سیاسی غافل نبود. تقیه در نگاه امام امام اصلا تقیه را به معنای مرسوم آن زمان قبول نداشتند. ایشان می گفتند که "تقیه مربوط به وقتی است که اسلام در خطر نیست و من می بینم که اسلام در خطر است، بنابراین باید حقایق را گفت". شب های یکشنبه آقایان گلپایگانی، نجفی، شریعتمدار، سید محمد داماد و آملی لاریجانی جلسه داشتند. یک روز صبح پس از آن جلسه، امام در مسجد اعظم درس داشتند. یک روز وقتی بنده وارد شدم، آقای شیخ حسن صانعی که زودتر آمده بودند به بنده گفت که آقای علم الهدی آقا گفتند که امروز شما در درس ننشینید و آن طرف منتظر بمانید. دقایقی بعد آقایان خزعلی، جنتی و شیخ مرتضی حرم پناهی هم آمدند و آقای صانعی همان حرف را به آنها زد. سپس به ما گفتند که آقا ساعت 6 صبح گفتند که "شما 6 نفر سر درس حضور نیابید و به منزل آقای گلپایگانی رفته، سلام مرا برسانید و بگویید به همان نشانه که جلسه دیشب طول کشید و نماز صبح را خواندیم و رفتیم، بحث من این بود که نامه نگاری برای نخست وزیران کافی نیست و اجازه دهید که علیه شاه بیانیه بنویسیم. اما بعضی آقایان ممانعت می کردند و شما سخنی نگفتید، حالا میخواهم نظرتان را بدانم". ما هم خدمت آیت الله گلپایگانی رفتیم. ایشان گفتند که خوب شد آمدید، زیرا من آن موقع نمی توانستم چیزی بگویم؛ سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید بین من و شما این عهد بماند که تا آخر عمرم هر نظریه ای که شما بگویید، چه امضا کنم یا نکنم، چه سخنی بگویم یا نگویم، خیالتان راحت باشد که مخالفتی با شما در این امور ندارم. بعد از آن نظر مبارک امام بر این قرار گرفت که برای علمای بلاد نامه بنویسند. لذا آقای جعفر سبحانی برای آذربایجان، آقای هاشمی رفسنجانی برای کرمان تا شیراز و بنده برای سمنان، دامغان و شاهرود تا مشهد و زاهدان اعزام شدیم. وقتی من برای گرفتن نامه ها رفتم، گفتند که "سلام مرا برسانید، اما وقتی می روید به خانواده چیزی نگویید و نیز وقتی به مشهد رفتید، قبل از آنکه به خانه خودتان بروید اول با وضو به حرم امام رضا(ع) بروید و بگویید که آقا امر مهم و خطیری است، اگر مصلحت هست ما را تائید بفرمایید و اگر مصلحت شما نیست، از الان جلوی ما را بگیرید". من هم راه افتادم و نامه ها را رساندم تا به مشهد رفتم و به زاهدان رسیدم و نزد آقای کفعمی رفتم. ایشان بعد از آنکه نامه را بوسیدند و کمی گریه کردند، گفتند چقدر به موقع رسیدی، زیرا فردا برخی افراد دولتی در نمازجمعه بنده حضور می یابند، سپس دستور دادند پارچه و قلم بیاورند تا نامه امام را به طومار تبدیل کنند و مردم امضا کنند. فردا که رسید با کفنی بر تن و قرآنی در دست، نامه امام را خواندند و به مردم گفتند که این شما و این حجت شرعی. شب آن روز، ایشان مرا سوار بر ماشینی مخفیانه فرستادند. آیت الله شریعتمداری آن زمان حضرات آیات شریعتمدای و میلانی از امام حمایت کردند، خود آقای شریعتمداری بعد از انقلاب در جلسه ای که برای درخواست حمایت از قانون اساسی با ایشان داشتیم، گفتند که من به آقای خمینی علاقه دارم، زیرا آن زمان به دنبال کار ایشان به تهران رفتم. حضور امام در شهر قم یادم است که جوانان خیابان را آذین بستند و امام وقتی رسیدند، طی یک سخنرانی به قانون کاپیتولاسیون پرداختند و گفتند "این پسرک(شاه)میخواهد قانونی بگذارد که اگر در ایران به یک سگ آمریکایی توهین شود، محاکمه داشته باشد، اما اگر یک آمریکایی یک ایرانی را زیر بگیرند، با او برخوردی نمی شود". ایشان گفتند که من 63 سال دارم و قلبم را برای سرنیزه ها آماده کرده ام، یعنی تا این اندازه مصمم بودند. بزرگترین جرم ساواک چند بار مرا دستگیر کرد و می گفتند بزرگترین جرم تو این است که برای خمینی پول می آوری! من هم می گفتم که سید مقروض و فقیری هستم و مردم برایم پول می آورند! آنها گفتند که اعلیحضرت همایونی سفارش خاص کرده اند که شاگردان خمینی از قم بیرون بروند و لذا یا خودت بیرون برو یا اینکه تو را به یکی از بلاد میفرستیم. من هم بنا به دعوتی که از سوی مسجد صاحب الزمان شده بود، به تهران آمدم. حضور در نوفل لوشاتو آن هنگام عازم تبلیغ به لندن بودم که یک هفته ای در نوفل لوشاتو توقف کردیم. سهم امام را همانجا تقدیمشان کردم. یادم است که ابراهیم یزدی در آنجا تظاهراتی را به راه انداخت و من هم حضور یافتم. امام هرروز قبل از ظهر، قبل از مغرب و بعد از نماز عشاء نیم ساعت می نشستند تا هرکس سوالی دارد، بپرسد. یادم است که یک روز چندین خبرنگار آمدند و گفتند که سوال خصوصی دارند. بعد از آن جلسه از ابراهیم یزدی پرسیدیم که آنها چه سوالاتی دارند؟ او هم گفت که فقط چند سوال را می توانم بگویم. سوال اول اینکه "اگر شاه را بیرون کردید، چه حکومتی میخواهید؟" آقا هم پاسخ دادند "حکومت اسلامی". آنها سوال کرده بودند "آیا حکومت اسلامی امپریالیستی می خواهید یا سوسیالیستی به سبک لیبی یا به سبک عربستان سعودی می خواهید؟" امام هم گفتند "هیچکدام! آن حکومت اسلامی که اهل بیت دارند و از پیغمبر گرفته اند". سوال دیگر اینکه پرسیدند "اگر شما شاه را بیرون کردید و به قدرت رسیدید، با آمریکا می جنگید؟" امام هم به این مضمون فرمودند "ما با احدی جنگ نداریم، ما فقط استقلال خودمان را می خواهیم، حدود مرزی مان را خودمان میتوانیم نگه داریم، کسی را هم به عنوان اینکه برای ما نظر بدهد نخواهیم داشت". آنها همچنین سوال کرده بودند که "چطور است که شما یک روز در اینجا جملهای را میگویید و دو روز بعد در تهران پخش شده است؟!" آقا فرموده بودند که "ما خادم مردمم و مردم ایران خادم خودشان را دوست دارند". ندای اسلام تمام استدلال ایشان در کلیه تحرکاتشان این بود که ببینیم خدا و اسلام چه می گوید؛ یعنی ندایشان "اسلام" بود. آیت الله گلپایگانی هم به این دلیل از ایشان حمایت میکرد. وقتی جنگ شد، ما خدمت آیت الله گلپایگانی رسیدیم، در همان هنگام فردی بلند شد و گفت که ما اهالی پلدختر، مقلد شما هستیم؛ تکلیفمان چیست؟ ایشان گفت که شما به هرچه در رساله هست عمل کنید، اما در امور حفاظت از مملکت و حفظ حدود و ثغور، از آیت الله العظمی خمینی اطاعت کنید.