وقتی فرودگاه برای حجاج کیسه می‌دوزد

پارکینگ را برای همین ایام حج ۲۰۰ میلیون تومان اجاره کرده‌ام که ۱۰۰ میلیون تومان آن را پیش داده‌ام.»

کد خبر : 167780
قانون: بدون شک، حج تمتع بزرگترین آیین مسلمانان جهان است. بدین معنا که هر فرد مسلمانی در صورت داشتن توان مالی، در ماه ذی‌الحجه راهی عربستان می‌شود تا در یک اجتماع بزرگ، وحدت مسلمانان را به رخ جهانیان بکشد.
در این بین برخی افراد فرصت‌طلب که سعی می‌کنند از هر روزنه‌ای کیسة خود را پر کنند از این باور مذهبی و قلبی مردم نهایت سوءاستفاده را می‌برند. سالن پنج فرودگاه مهرآباد محلی است که مردم با عزیزانشان خداحافظی می‌کنند تا آنان برای برگزاری مراسم حج، به مکه و مدینه بروند. سپس 33 روز صبر می‌کنند تا آن عزیز سفر کرده، از خانه خدا بازگردد و دوباره در همین سالن به استقبال او بیایند. در نگاه اول هیچ اشکالی برای این بدرقه و استقبال عرفانی مشاهده نمی‌شود، اما با کمی دقت متوجه دست‌هایی می‌شویم که از این ماجرا نهایت سوءاستفاده را می‌برند.

سکانس اول: گریه‌های عارفانه

برای بدرقه هر مسافرِ خانه خدا، ده‌ها نفر در چندین خودرو به سالن پنج آمده‌اند. در اطراف خیابان‌ها تابلو‌هایی نصب شده‌اند با این مضامین: توقف مطلقاً ممنوع، حمل با جرثقیل، حق پارک خودرو ندارید و همه باید وارد پارکینگ شوید. ورودی 2 هزار تومان است. هیچ کس اعتراض نمی‌کند. هر کسی ماشین را در گوشه‌ای رها می‌کند تا مسافر خود را بدرقه کند. وارد سالن پنج که شوید دورتادور غرفه‌بندی شده که هر کدام کالا یا خدمتی را عرضه می‌کنند. دو خانم همدیگر را در آغوش گرفته‌ و به شدت گریه می‌کنند. یکی از آن‌ها به دیگری می‌گوید در خانه کعبه که طواف می‌کنی، من را هم دعا کن. شاید خداوند نظری کرد و من هم قبل از اینکه نفس آخر را بکشم، خانه کعبه را دیدم. همچنان که این دو خواهر درددل می‌کنند کودکی چادر یکی از آن‌ها را به شدت می‌کشد و با اشاره به غرفه فروش بادکنک، از مادرش می‌خواهد که بادکنکی برای او بخرد .زن که به ستوه آمده، برای آنکه بتواند درد دل‌های خواهرانه‌اش را ادامه دهد، یک اسکناس 500 تومانی به فرزندش می‌دهد. بچه به سرعت به سمت بادکنک‌فروش می‌رود اما با همان سرعت باز می‌گردد و دوباره چادر مادرش را می‌کشد و می‌گوید که یک اسکناس 1000 تومانی بدهد.

سکانس دوم: نبرد بر سر قیمت بادکنک!

یک باره حالت عرفانی رنگ می‌بازد. مادر بچه، خواهرش را رها می‌کند و به سراغ بادکنک‌فروش می‌رود و با لحنی اعتراض‌آمیز می‌گوید: مگر اینجا سرگردنه است؟ قیمت این بادکنک 200 تومان است. بادکنک‎فروش که گویا گوشش از این حرف‌ها پر است پاسخ می‌دهد: «کسی که این بادکنک را 200 تومان می‌فروشند برای اجاره یک ماه غرفه شش متری، مبلغ 15 میلیون تومان اجاره نمی‌دهد!» زن بدون توجه به این رقم می‌گوید: «ولی این دلیل نمی‌شود که بخواهید اجاره 15میلیون تومانی‌تان را با خالی کردن جیب مردم در بیاورید!»

سکانس سوم: من بادکنک می‌خواهم!

بچه مشاجره مادرش و بادکنک‌فروش را نگاه می‌کند. برای او این حرف‌ها معنا ندارد. چادر مادرش را می‌کشد و با لحنی محکم تکرار می‌کند که من بادکنک می‌خواهم. بالاخره مادرش یک اسکناس1000 تومانی می‌دهد و بچه بادکنک را می‌خرد. این داستان به اشکال مختلف در سالن 5 فرودگاه مهرآباد تکرار می‌شود، اما بچة دیگری بیسکویت، آن یکی بستنی و دیگری ... می‌خواهد. در این غرفه‌ها همه چیز گران است. از نظارت هم خبری نیست. بستنی 300 تومانی را 700 تومان می‌فروشند، بیسکویت 350 تومانی را باید 750 تومان بخرید و خلاصه آنکه «سرگردنه» مصداق قابل لمس سالن بدرقه حجاج به سوی خانه خداست. یکی از غرفه‌دارها که تنقلات می‌فروشد، در پاسخ به اینکه چرا قیمت کالاهایتان گران است می‌گوید: «برای 6 متر جا 15 میلیون تومان اجاره می‌دهم که نصف آنرا پیش گرفته‌اند و بقیه را نیز یک هفته مانده به پایان قرارداد، باید بپردازم.»
او می‌گوید اگر بخواهد قیمت‌های مصوب تعیین‌شده بر روی اجناس را از مردم بگیرد هرگز نمی‌تواند این اجاره سنگین را بپردازد: «مردم به راحتی پول می‌دهند و هیچ‌کس قیمت اجناس را نمی‌پرسد. در طول روز امکان دارد دو یا سه نفر به قیمت‌ها اعتراض کنند، اما آن‌ها هم جنس موردنیازشان را می‌خرند، چون انتخاب دیگری ندارند.» در این بین مردی به همراه دو بچه نزدیک می‌شود و چند قلم کالا سفارش می‌دهد و بدون آن که قیمت تک‌تک آن‌ها را بپرسد، بهای کل آنچه را که خریده پرداخت می‌کند و می‌رود. فروشنده می‌گوید: «بیسکویت 350 تومانی را 750تومان حساب کردم و دیدید که هیچ اعتراضی نکردند اگر 1000 تومان هم حساب می‌کردم باز هم اعتراض نمی‌کردند!؟»

سکانس آخر: لطفاً کیسه را کوچک‌تر بدوزید!

در گوشه این سالن، وسایل بازی کودکان قرار دارد. قیمت‌ها جالب است. استخر توپ 2000 تومان و قیمت تاب و سرسره هم 2000 تومان است. مسئول این اسباب بازی‌ها می‌گوید: «برای همین یک تکه جا 20 میلیون تومان اجاره داده‌ام. انتظار نداشته باشید که ضرر کنم! از صبح تا شب باید اینجا بمانم تا بتوانم اول اجارة محل را بپردازم و بعد اگر خدا خواست، یک لقمه نانی هم به خانه ببرم.»

به سراغ مسئول پارکینگ می‌روم تا داستان او را از این اجاره‌های نجومی بشنوم. او هم دل پردردی دارد و می‌گوید: «پارکینگ را برای همین ایام حج 200 میلیون تومان اجاره کرده‌ام که 100 میلیون تومان آن را پیش داده‌ام و باید تا یک ماه دیگر 100 میلیون تومان دیگر بپردازم. اگر هم اجاره پارکینگ را زیاد می‌گیرم به سبب آن است که باید این اجاره را دربیاورم. به هر حال با فرودگاه توافق کرده‌ام و باید آن را بپردازم.» سرم گیج می‌رود، معنای این توافق فرودگاه برای سرکیسه کردن مردم را نمی‌فهمم؟! به راستی برای بدرقه فردی که به خانه خدا می‌رود، چقدر باید هزینه اضاقی بدهیم؟ چرا باید برخی مسئولان برای هر چیزی کیسه بدوزند؟ کاش حداقل کمی اندازه این کیسه‌ها را منصفانه‌تر در نظر بگیرند، تا کسی که راهی معنوی‌ترین سفر زندگی‌اش است، هزینه کمتری را متحمل شود.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: