روایت دعایی از چگونگی شهادت حاج مصطفی خمینی
زماني كه امام خميني (ره) در تبعيد بودند، سالهاي 1343 بنده به عنوان يكي از علاقهمندان ايشان در قم خدمت فرزندشان رسيدم.
حجتالاسلام دعایی ادامه داد: او اهل گذشت بود و فروتني خاص و تواضع ايشان، باعث ميشد در مواقعي كه عناصري عجولانه درباره ايشان قضاوت يا برخورد خشن كرده بودند و يا احيانا رنجشي به ايشان وارد ميآمد، با بزرگواري خاصي از اين مسايل به راحتي بگذرند. ديگر از خاطرات من از ايشان، همانا ميزان تعهد و پايداري ايشان درباره مسايل گوناگون اسلام بود. مثلا در پانزده سالي كه ايشان در نجف بودند، حتي يك روز نيز زيارت عاشوراي ايشان ترك نشد. وی درباره نخستين كساني كه از شهادت حاج آقا مصطفي آگاه شدند، گفت: آن روز صبح، من براي تهيه نان بيرون رفته بـودم. هـنـوز آفـتاب نزده بود، ديدم، ننه صغري كه بسيار مورد احـتـرام ما بود؛ فرياد ميكشد و پاي برهنه ميدود و به سرش ميزنـد. من از ديدن اين صحنه بسيار متأثر شدم. پيرزن ميگفت: خاك بر سرم شد، آقا بدو. من فوقالعاده وحشت زده شدم و به ذهنم چيز ديگري آمد. گفتم: چي شده؟ گفت: آقا مصطفي مريض است. سراسيمه رفتم ديدم كه ایشان پشت سجادهشان دراز كشيدهاند. حجتالاسلام دعایی افزود: نخست بسيار تلاش كردم با پزشكان بيمارستان نجف تماس بگيرم، ولي ايـن توفيق را نداشتم، بلافاصله خود را به بيمارستان رساندم، آنهـا آن قـدر آمـادگي نداشتند كه يك آمبولانس بفرستند. اين لحظات بـراي مـن بـسـيـار سخت ميگذشت. آن جا تصميم گرفتم اين خبر را بـدون ايـن كـه ايجاد وحشت و نگراني كند، به منزل امام برسانم. وی ادامه داد: طلبهاي آن جا بود، به او گفتم: به منزل امام مـيروي و فـقـط احمدآقا را خبر ميكني و ميگويي، خيلي فوري به مـنزل اخوي سر بزند. آن طلبه هم رفت و احمد آقا را صدا زد و ما مـوفـق شـديم با يك تاكسي كه به زحمت ميتوانست به كوچه بيايد، ايـشـان را بـه بـيمارستاني ببريم. متأسفانه در بيمارستان پـزشـك كشيك پس از معاينات اوليه، تشخيص داد ايشان از دنيا رفتهاند. حجتالاسلام دعایی در پایان گفت: بـا نشانههایي كه روي پوست بدن دیده میشد، مشخص بود كه مرگ طبيعي نـبـوده و ناشي از مسموميت است. در بیرون از بيمارستاني كه حاج آقا مصطفي(ره) را به آن جا انتقال داديم، يك ماشين نمره تـهـران بـود كـه پس از شنيدن خبر مرگ ايشان، به طرف بغداد حركت كرد.