سروده یک فرزند جانباز شیمیایی
آیا قلمی میتواند، خس خس سینههایت را بر قلب کاغد بکشد، آیا عکس میتواند صدای سرفههایت را به جهان نشان دهد و ...
فارس: جانباز؛ تمثال وفاداریست آقا/ بهر شهادت میشود بیخواب، بابا.../ زخم تنش در آسمان چون آفتاب است/ شبها همیشه میشود مهتاب، بابا... آیا قلمی میتواند، خس خس سینههایت را بر قلب کاغد بکشد، آیا عکس میتواند صدای سرفههایت را به جهان نشان دهد و آیا فیلمی میتواند آتشی که درونت را میسوزاند را به تصویر بکشد و مرهمی بر زخمهای ناپیدایت باشد. نه هیچ یک از اینها نمیتوانند. «سید حامد رحمتی» فرزند یک جانباز شیمیایی است؛ او در وصف داغهایی که از آتشفشان عشق میخیزد، برای بابایش شعری سروده است. آقا اجازه؟ شعر من هست آب بابا یادش بخیر... من، کودکی و تاب، بابا... آقا اجازه ؟ درد دلهایم زیاد است مادر نشسته گوشهای بیتاب، بابا بر روی تختش، خس خس سینه و دردی... من هم صدایش میزنم... با...، باب...، بابا... آقا اجازه ؟ درسها را خوب حفظم درسی که یادم هست از خوناب، بابا آقا اجازه ؟ «ش» شبیه شیمیایی... راهی جنت شد از این باب، بابا آقا اجازه؟ «د» شبیه یک دلاور چیزی که مانده از تنش یک قاب، بابا... جانباز؛ تمثال وفاداریست آقا بهر شهادت میشود بیخواب، بابا... زخم تنش در آسمان چون آفتاب است شبها همیشه میشود مهتاب، بابا... زخمیترین شعرم فدای تار مویش با هر دمش دریا شود گرداب، بابا... آقا اجازه؟ دستهایم درد دارد از این جریمههای سخت آب بابا...