روایت روزهای سفر رهبر انقلاب به كرمانشاه
دوجوان دیگر كه از طرف هیئتشان ایستگاه زدهاند، میگویند این یك هفته حال و هوای شهر عوض شده است و امشب را باید درون ایستگاه بخوابند و از وسیلهها مراقبت كنند. هم سن هستیم. آنها شب را بیدار میمانند و من روایت میكنم و دیگری...
کد خبر :
165101
حامد هادیان: تابلوهای مسیر، لحظه به لحظه فاصلهمان تا كربلا را نشان میدهند. به عبارتی، داغ مسافرین كرمانشاه همیشه تازه است: نانوایی زائرانِ كربلا، نهالكاریِ حاشیهی راهِ كربلا، ترمینالِ كربلا... . در هر بخشی از مسیرِ كرمانشاه، نشانهای از كربلا را میتوان یافت.
ظهر به كرمانشاه میرسیم؛ چند روزی زودتر از رهبر انقلاب. كمی استراحت میكنیم تا غروب دوستی دنبالمان بیاید و ستاد استقبال مردمی از رهبر انقلاب را نشانمان بدهد. كمی از مركز شهر دور میشویم. ستاد را در كوچه پس كوچهای تاریك
پیدا میكنیم. خانهای كه تعدادی جوان به ضرب و زور، كرایه كردهاند و جلوی درش را چراغ رنگی و چند پوستر از رهبر زدهاند. دوست همراهمان ظهر آنجا رفته و كمی از فعالیتهایشان پرسیده است. وقتی كه وارد خانه میشویم، تعدادی جوان لاغر را میبینیم كه شام میخورند. بعد از سلام و احوالپرسی از كارهایشان در این ستاد میپرسیم -و اول با جدیت از ما میپرسند كه از كدام روزنامه یا خبرگزاری آمدهایم؟- و وقتی میفهمند از سایت نشر آثار رهبری برای روایت و عكاسی حاشیههای سفر آمدهایم، با لبخند همه چیز را كامل برایمان تعریف میكنند. میگویند از سه هفته پیش كه
شایعهی حضور «آقا» در شهر به واقعیت نزدیك شده است آنها فعالیتشان را شروع كردهاند.
مسئول محتوایی ستاد استقبال اول از همه تاكید دارد كه این ستاد با كمكهای مردمی تشكیل شده كه شامل كمك هیئتها، خیرین و مردم است. بعد، از ایستگاههای صلواتیای میگوید كه در این روزها برپا كردهاند و ویژهنامهای كه برای ورود رهبر آماده كردهاند و توضیح میدهد كه میخواهند این بچههای جمعشده در این ستاد را برای كارهای فرهنگی در استان، در آینده هم دور هم جمع كنند. همزمان با توضیحات، برای ما غذا میآورند و
سفرهای میچینند. فضای قدیمی خانه آدم را میگیرد. لهجهی همهشان كردی است. از كرمانشاه میگویند كه هندوستان ایران است و از هر دستهای در آن میتوان یافت. از شهید جعفریِ كرمانشاهیها میگویند كه شهید صیاد شیرازی در رسایش حرف زده است و انگار همهی جوانان شهر خاطرهای از او در سر دارند. وقتی قرار است خداحافظی كنیم یك وانتبار كه كمكهای مردم را برای ستاد جمع كرده، میرسد به این خانهی قدیمی؛ و همگیِ بچهها برای كمك میآیند دم در. در راه برگشت به محل اسكان، ایستگاههای صلواتی زیادی را در شهر میبینیم. گفتوگو میكنیم با جوانهایی كه برای كمك به
این ایستگاهها آمدهاند و بین مردم شربت و عكسهای رهبر را پخش میكنند. همهجور شكل و ظاهری هم در آنها هست؛ از مشكلات استان میپرسیم و اكثرشان از بیكاری میگویند و اینكه مسئولین دست از اختلاف بردارند و آخر سر از علاقهشان به رهبر انقلاب میگویند.
دوجوان دیگر كه از طرف هیئتشان ایستگاه زدهاند، میگویند این یك هفته حال و هوای شهر عوض شده است و امشب را باید درون ایستگاه بخوابند و از وسیلهها مراقبت كنند. هم سن هستیم. آنها شب را بیدار میمانند و من روایت میكنم و دیگری...
دیر وقت است كه به محل اسكانمان میرسیم. شهر به آرامش شبانه خود فرورفته است. همه میدانند كه چند روز شلوغ در پیش است.
قرار است بیش از یك هفتهی نفسگیر را روایت كنیم. دیدار امام و امت. دیداری كه 22 چشمانتظار آن بودهاند. البته هر كس برای این دیدار كاری میكند. نیروهای انتظامی امنیت را برقرار میكند، عكاسان تصاویر را ثبت میكنند و من روایت میكنم.