دربانان بهشت رضوی از خاطراتشان میگویند
صداي صلوات، دود اسپند و بوي عطر و گلاب فضاي ميدان را پر كرده بود. از بلندگويي كه در گوشه ميدان بود اين صدا پخش ميشود: "تا چند لحظه ديگر، به استقبال خادمان حرم امام رضا (ع) خواهيم رفت".
ایسنا: خادمان حرم امام رضا(ع) كه هركدام كولهباري از خاطره درباني بهشت رضوي را به همراه دارند، در سفرهاي خود به شهرهاي مختلف كشور و اجراي برنامههاي متنوع فرهنگي تحت عنوان "جشن زير سايه خورشيد" به شهر سمنان نيز سفر داشته و فضاي شهر را براي چند روزي با عطر و گلاب رضوي شستشو دادند. صداي صلوات، دود اسپند و بوي عطر و گلاب فضاي ميدان را پر كرده بود. از بلندگويي كه در گوشه ميدان بود اين صدا پخش ميشود: "تا چند لحظه ديگر، به استقبال خادمان حرم امام رضا (ع) خواهيم رفت". در جاي ديگر ميدان مردم به صورت دسته جمعي به حضرت علي بن موسي الرضا (ع) سلام و درود ميفرستند. «السلام و عليك يا علي بن موسي الرضا (ع)». جلو رفته و با چند تن از خادمان اين كاروان گپ كوتاهي ميزنم كه آنها نيز خاطرات حضورشان در بارگاه امام هشتم را اينگونه بيان ميكنند: « خاطرهاي از اولين روزهاي خدمت» او خود را « محمد توانا » معرفي ميكند و خاطره اولين روزهاي خدمت خود را اين چنين بازگو ميكند: قرار بود به عنوان يكي از دربانان حرم مطهر امام رضا(ع) در كشيك سوم، خدمت خود را آغاز كنم. وسايل زندگي را جمع كرديم و به تهران آمديم، 8 كشيك داخل حرم خدمت ميكنند و من استخاره گرفته بودم و كشيك شماره 3 براي من خوب آمده بود. اين خادم حرم رضوي ميگويد: آقايي به نام دايي نصري كه نقاره زن حرم هم بودند، معاون كشيك سوم بودند. شب قبل از اينكه براي خدمت به حرم مطهر مشرف شوم خواب ديدم كه ايشان از دور ميآيند در حاليكه آرم خدمت در دست داشت به من گفت: برو لباس بپوش مي خواهيم براي تو كلاه بگذاريم. من از خواب پريدم و صبح به حرم مطهر مشرف شدم و مستقيم به صحن قدس رفتم. در آنجا همراه يكي از دوستان خودم به نام آقاي همدمينژاد به آسايشگاه دربانان حرم رفتيم، خيلي براي من جذاب بود، چون ميدانستم قرار است كلاه خدمت را روي سر من بگذارند و در خواب هم ديده بودم. در همين حال و احوال بودم كه ناگهان آقايي كه در خواب به من گفته بود مي خواهيم برايت كلاه بگذاريم را بالاي آسايشگاه دربانان ديدم ولي نميدانستم كه ايشان معاون كشيك سوم هستند. ماجراي خواب شب گذشته را براي او تعريف كردم و او نيز خود را معاون كشيك معرفي كرد و همان جمله اي كه در خواب به من گفته بود را دوباره تكرار كرد و من متوجه شدم كه اينجا، همان محل خدمت من است. وي در ادامه گفت: آقاي دايي نصري چون معاون كشيك سوم بودند، نميتوانستند براي من كلاه خدمت بگذارند و از طرفي چون رئيس كشيك در آسايشگاه نبود، به من گفتند برو بعد از ظهر بيا تا مسئول كشيك باشد. در هر صورت بعد از ظهر با ذوق و شوق زياد و قبل از اينكه مراسم جارو كشيدن خدام شروع شود به آسايشگاه دربانان حرم رفتم. رئيس كشيك سوم آقاي سيد علي بامشكي بودند و من با پرس و جو از خادمان اسم او را ياد گرفته بودم ولي هنوز او را نديده بودم. وقتي به محل كشيك سوم رسيدم ، يك آقايي آنجا بود و سراغ آقاي سيد علي بامشكي را از او گرفتم و پرسيدم:"آقاي بامشكي كجاست؟ از صبح منو اينجا كاشته آما هنوز نيومده!" آقايي كه آنجا بود به من گفت: " همين جاست، همين دور و اطرافه، چند دقيقه صبر كني مياد" و من دوباره با حالت عصباني گفتم" اين بابا منو از صبح كاشته، يك بار اومدم و برگشتم و الآن دوباره اومدم، قرار بود براي من كلاه بگذارند ولي نگذاشتند". محمد توانا، اضافه كرد: چند دقيقهاي منتظر ماندم تا مراسم جارو كشي خدام تمام شد و همه آمدند، وقتي كه همه خادمان در آسايشگاه جمع شدند از آقاي عليزاده كه پدر شهيد بود دعوت كردند تا براي من كلاه بگذارد، بعد از اينكه كلاه خدمت را روي سر من گذاشتند فهميدم كه آقاي سيد علي بامشكي كه رئيس كشيك سوم بود و دنبال او ميگشتم، همان آقايي بود كه من در لحظه ورود با او بحث ميكردم و چندين بار از او ميپرسيدم كه «آقاي بامشكي كجاست» و او نيز مي گفت«همين دور و اطرافه». «خاطره اي از كشيك در پايين پاي حضرت» سيد علي آقا كاظمي، يكي ديگر از خادمان حرم مطهر امام رضا(ع) كه در اين سفر به شهر سمنان سفر كرده است با نقل خاطره اي زيبا و به يادماندني به خبرنگار ايسنا گفت: در قسمت پائين پاي حضرت و زير درب دارالسرور كه بسار جاي پرفضيلتي است و مي گويند اولياء خدا براي رعايت ادب از اين قسمت به زيارت مشرف مي شوند؛ مشغول خدمت و كشيك بودم، متوجه مردي با لباس رفتگري شهرداري، كه در حال و هواي خود و در حال درد و دل كردن با امام رضا(ع) بود، شدم. وي ادامه داد: من نسبت به احوال زائرين بيتفاوت نيستم و بر همين اساس به سراغش رفتم و از او پرسيدم چه مشكلي دارد؟ رفتگر زحمت كش در بيان مشكل خود اين طور گفت: "من كارگر شهرداري هستم و به صورت پيماني كار مي كنم، پيمانكار حقوق ما را نميدهد از طرفي همسر من نيز تازه زايمان كرده است و چند روزي است كه از بيمارستان مرخص شده است، من ميخواهم براي خانه مرغ بخرم ولي هيچ پولي ندارم." سيدعلي آقا كاظمي از رفتگر زحمتكش مي پرسد به چه مقدار پول نياز داري و رفتگر نيز مي گويد «اگر پنج هزار تومان پول داشتم مي توانستم مرغ بخرم. در ضمن شناسنامهام را آوردهام كه اگر شد گرو بگذارم تا بتوانم پول قرض بگيرم» اين دربان حرم امام هشتم در ادامه ميگويد:«چند دقيقهاي گذشت و من متوجه شدم كه به علت اينكه لباس خادمي بر تن دارم هيچ پولي در اين لباس ندارم، چون تمام پول خود را در لباس شخصي كه در آسايشگاه است گذاشتهام. خيلي منقلب شدم ،پيش خودم به امام رضا (ع)گفتم«يا امام رضا اگر مقدور است و خودت صلاح مي داني يك نفري پيدا شود تا من بتوانم يك پولي از او قرض بگيرم و بدهم به اين رفتگر تا دست خالي از حرم بيرو ن نرود.» كاظمي در ادامه با بيان اينكه نمي دانم چه حكمتي در كارهاي امام رضا وجود دارد ،بيان داشت:در همين لحظه آقاي ابولفضلي از همكاران من كه در اين سفر نيز با هم هستيم را ديدم،ولي متاُسفانه نتوانستم از او پولي قرض بگيرم ،چون احساس كردم شايد او هم در لباس خادمي خود پولي نداشته باشد. بعد از 5 دقيقه يكي از دوستان صميمي خودم را در حرم ديدم ،ايشان خادم نبود ولي يكي از دوستان صميمي من بود،در نهايت مقداري پول از او گرفتم ولي متاُسفانه نتوانستم در بين جمعيت زائرين ،رفتگر را پيدا كنم . با حالتي منقلب تر از گذشته براي صرف ناهار رفتم و وقتي متوجه شدم ناهار مرغ است انگار مي خواستم زمين شكافته شود و مرا ببلعد. دربان كشيك سوم حرم امام هشتم مي گويد:غذا را رها كردم و از مهمانسرا بيرون آمدم و پيش خودم به امام رضا مي گفتم « يا امام رضا اگر يه جوري به دل من نندازي كه مشكل اين بابا حل شده من از ناراحتي دق مي كنم.» در همين لحظات ساعت كشيك من تمام شد و به منزل رفتم . در حال استراحت در خانه بودم كه از تلويزيون شنيدم مرحله اول يارانه ها را به حساب واريز كردند ،دل خودم را خوش كردم كه انشاءا... مشكل آن آقا نيز حل شده باشد. سيد علي كاظمي گفت: بعداز يك ماه به صورت تصادفي رفتگر را در حرم ديدم و از او پرسيدم آيا مشكل شما حل شد؟ كه در جواب به من گفت :«بله، درسته آن روز دست خالي از حرم بيرون رفتم ولي از لطف و عنايت و كرامت آقا علي بن موسي الرضا (ع) آن شب دست خالي به خانه نرفتم». "غذاي تبركي" غلامحسين ابوالفضلي ، يكي ديگر از دربانان كشيك سوم حرم علي بن موسي الرضا (ع) است براي گفتن يك خاطره كوتاه اما زيبا هم صحبت من شده بود. وي با بيان اينكه ،خاطرات ، ثبت وقايع جالب و مهم زندگي ما هستند به يك خاطره كوتاه از دوران خدمت در حرم مطهر امام رضا(ع) اشاره مي كند و ميگويد:"من يك مدتي در قسمت صندلي چرخدار حرم مطهر خدمت مي كردم و از تهران مي آمدم و بر ميگشتم . در اين مدت كه رفت و آمد ميكردم براي صرف غذا به مهمانسراي حضرت ميرفتم و ميتوانستم غذا را به همراه خود خارج كنم . ماه مبارك رمضان بود و من نذر كرده بودم كه يكي از روزها، غذاي خود را به يك زوج جوان هديه كنم. به داخل مهمانسرا رفتم تا غذا را بگيرم. هنگامي كه داشتم غذا را داخل كيسه ميگذاشتم ، ظرف ماست يكبار مصرف از داخل كيسه به بيرون افتاد و من در همين لحظه با خودم گفتم ،«ببين ، خدا كه ميداند ما روزه داريم نميخواهد گرسنه بمانيم يعني اين ماست را خودت بخور و نميخواهد براي نذري بدهي.» آقا غلامحسين مي گويد: ماست را داخل جيبم گذاشتم و از مهمانسرا بيرون آمدم، يك زوج جوان را پيدا كردم و غذا را به آنها دادم، آنها هم كه خيلي خوشحال شده بودند از من تشكر كردند، اما يك دفعه حرف تكان دهندهاي زدند و به من گفتند" آقا خيلي ممنونيم، اتفاقاً يكي از همكاران شما كه از اينجا رد مي شد، يك ماست تبرك به ما هديه داد و شما هم كه غذا آورديد، تكميل شد." آنجا بود كه به خودم گفتم كارد بخورد به اين شكمت كه از يك ماست براي زائر امام رضا(ع) نميگذري، چند قدم آن طرفتر ماستي كه داخل جيبم بود را به يك زوج جوان ديگر هديه دادم و به آنها گفتم اين ماست را به عنوان غذاي تبركي امام رضا(ع) قبول كنيد. اين خادم تأكيد كرد: در نهايت من متوجه شدم، آن ماستي كه از داخل كيسه پلاستيك جدا شده بود و به زمين افتاده بود، قسمت و روزي زوج جوان دوم بود. «خاطره شفا گرفتن دختر نابينا» «ارادت ويژه حضرت امام رضا(ع) به حضرت معصومه(س)» حاج محسن ضيائي، يكي از دربانان كشيك سوم حرم امام رضا(ع) كه حدود 65 سال سن دارد، خاطرهاي زيبا از ماجراي شفا يافتن يك دختر خردسال نابينا در حرم مطهر امام رضا(ع) را تعريف ميكند. حاج محسن ميگويد: من اين خاطره را از يكي از مخلصترين خادمان حرم امام رضا(ع) به نام "مرحوم حاج باقر فخلئي" شنيدهام و به نقل از ايشان براي شما بازگو مي كنم. مرحوم حاج باقر فخلئي نقل ميكرد كه: "من در حال كشيك بودم كه يك خانمي آمدند و به من گفتند يك مورد شفا اتفاق افتاده است و دختري كه نابينا بوده، بينايي خود را كاملاً به دست آورده است." "دختر را پيدا كردم و هر سوالي راجع به اينكه اسمت چيست؟ از كجا آمدهاي و چگونه شفا گرفتهاي؟ ميپرسيديم جوابي نميداد و ميگفت: بايد پدرم باشد تا بگويم، چون امام رضا(ع) چيزي گفته كه بايد به پدرم بگويم." حاج محسن ضيائي در ادامه مي گويد: مرحوم حاج باقر فخلئي به هر ترتيبي كه بود پدر اين دختر را از داخل حرم مطهر پيدا مي كند و ماجرا را براي او تعريف ميكند. اين دربان حرم امام هشتم به نقل از حاج باقر فخلئي ادامه ميدهد: دختر كه پدرش را ميبيند به او ميگويد: " من حضرت رضا را در خواب ديدم و به من گفت كه به پدرت بگو اين حرف را به خواهر ما (حضرت فاطمه معصومه(س)) نزن." مرحوم حاج باقر مي گويد ماجرا را از پدر دختر پرس و جو كرديم كه پدر دختر اين طور جواب داد: " من و تنها دخترم از رشت آمده بوديم، براي شفا يافتن دخترم به امام رضا(ع) متوسل شديم. پدر دختر ميگفت: 38 شب در مشهد مانديم و خيلي خسته شده بوديم، از اينكه دخترم شفا نگرفته بود خيلي ناراحت بودم، يك شب به پشت پنجره فولاد رفتم و به امام رضا(ع) گفتم؛ "يا امام رضا اگر نميخواهي دخترم را شفا بدهي، شفا نده، ولي من شكايت شما را به حضرت معصومه ميكنم." اين حرف را گفتم و رفتم كنار دخترم كه خوابيده بود نشستم، امام رضا(ع) هم به خواب دخترم ميآيد و اور را شفا ميدهد و به او ميگويد كه به پدرت بگو، اين حرف را به خواهر ما نزن." حاج محسن ضيائي با چشماني اشك بار و صداي بغض كرده در جمله پاياني ميگويد: امام رضا(ع) ارادت ويژه و خاصي به خواهرشان حضرت فاطمه معصومه(س) دارند.