روایتی از مرگ تلخ دانشجوی ماهشهری در خوابگاه دانشگاه امیرکبیر
آمنه از کارشناسی شعبه ماهشهر بود و برای قبول شدن زحمت کشیده بود. بیشتر از همه ی بچه های ما. نتیجه ی قبول شدنش اما شبانه بود. شبانه در دانشگاه ما یعنی کسی که حق ورود به خوابگاه و گرفتن وام و غیره را ندارد.. تلاش بیشتری می خواست قبول شدن. و قبول شده بود. نگاهمان را دوست نداشت حتما. صدایمان را هم.
پارسینه: یکی از همکلاسی های آمنه زنگنه، دانشجوی ماهشهری که روز گذشته در خوابگاه دانشگاه امیر کبیر درگذشت، در متنی به روایت این مرگ تلخ پرداخته است، پارسینه این متن را بدون سوگیری خاص منتشر می کند و آماده است در صورت ارسال توضیحی از سوی دانشگاه امیر کبیر، آن توضیحات را هم منتشر کند. *** راستش را بخواهم در نظر بگیرم، ما خیلی مغروریم به خودمان. یک مرض همگانی هم هست. تفاوتی هم ندارد که کداممان باشیم. هر کس بیشتر از ده دقیقه با ما حرف بزند این را می فهمد. از معدود چیزهایی است که نیازی به ضریب هوشی بالا هم ندارد فهمیدنش. کار خاصی هم نکردیم. فقط پلیمر می خوانیم. امیرکبیر. یک روز، با همین صدایمان که فقط خودمان دوستش داریم، از نگاهی که فقط خودمان دوستش داریم و با کلماتی که فقط خودمان دوستش داریم نشسته بودیم داشتیم در مورد رشته ی مان و اینکه چقدر ادامه ی تحصیلش آسان است حرف می زدیم. من و دوستم. هر دو مغرور. هر دو سرمست. قبول شدن ارشد در رشته ما خیلی اسان است. خیلی آسان. آنقدر که قبولی کارشناسی به ارشدمان صد در صد بوده همیشه. داشتیم می بیالیدیم به خودمان. از روی تختش صدای اعتراضش را بلند کرد. آمنه. از کارشناسی شعبه ماهشهر بود و برای قبول شدن زحمت کشیده بود. بیشتر از همه ی بچه های ما. نتیجه ی قبول شدنش اما شبانه بود. شبانه در دانشگاه ما یعنی کسی که حق ورود به خوابگاه و گرفتن وام و غیره را ندارد. از استاد درس پلاستیک مثال آورد آنروز. دکتر نازکدست. که چقدر متفاوت درس می دهد در ماهشهر و در تهران. همان استاد. همان درس. و دنیایی تفاوت. برای آنها سخت تر بود. تلاش بیشتری می خواست قبول شدن. و قبول شده بود. نگاهمان را دوست نداشت حتما. صدایمان را هم. بچه های شبانه ی امیرکبیر، بر مبنای فقط این که در دفترچه ذکر نشده که خوابگاه دارند، دو سه سالی هست که وضعیت اسکان نا مشخصی دارند. اداره ی خوابگاه ها، سال اولی که آمده بودم، یک آقایی داشت که همه کاره بود و همه ی کارها را به موقع و سر وقت انجام می داد. بعد ها، یکی از همین مسئولین عزیز، کسی را می بیند که بیکار بوده. برای سر کار گذاشتن او - و البته تفکیک پرونده های دخترها و پسرها - بخش مخصوص دختران در اداره ی خوابگاه ها راه اندازی می شود. افغان، این طور بود که سر کار آمد. کار راه انداز نبود و نسبت به هر کس که از او زیباتر و شیک تر بود - که می شد همه- کینه ی عجیبی داشت انگار. و بعد از آن شد که برای هر کار کوچک مربوط به اسکان، چند بار باید می رفتیم و می آمدیم. اسکان بچه های شبانه هم همین شد. بهشان اسکان ندادند. اول، یک ساختمان مخروبه را کمی بازسازی کردند. ساختمان یک بار سال قبل آتش گرفت. آتش، به علت اتصالی برق. نتیجه اش خرید ساختمان بهتر نشد. این شد که همان را هم گرفتند از بچه ها. دانشجوی ارشد دانشگاه امیرکبیر را - اسمش دهان پر کن است- فرستادند به اتاق های دوازده نفره. یعنی اتاقی که دورتا دور تخت باشد و کمد. بدون هیچ گونه فضای خصوصی. تمام فضا را تقسیم کن بین دوازده نفر. امسال، در راستای همین ارجاع به دفترچه، شبانه قبول شده ها را، فرستادند در نمازخانه ی خوابگاه های مختلف. یعنی نه حتی همان فضای مشترک هم. رفتند بچه ها. آمنه و چندتایی دیگر، نمازخانه ی خوابگاه مرادی بودند. حیاط خوابگاه مرادی را که بروی - یعنی از در که رد شوی - چند پله می خورد به سمت پایین. سمت راست. پله ها می پیچد کمی. نه تایی کمترند در مجموع. می رود و منتهی می شود به سالن ورزش و سایت اینترنت. این دو از درون ساختمان هم راه دارند. اما قبل از رسیدن به سالن ها، همان اول پله ها، دو تا در هست. یکی در موتور خانه و یکی در سرویس بهداشتی. توالت و دوش حمام. به سبک تمام سرویس های بهداشتی که در خارج از ساختمان است. یعنی کاشی های نا مرتب و لوله های روکار و غیره. و هر کس که در نمازخانه بوده، باید از همین امکانات استفاده می کرده. برای حمام و برای توالت. توی چاه، اسید می ریزند که لوله ها باز شود. اطلاع نمی دهند که کسی حمام نرود. خوابگاه ها - برای کسی که نمی داند عرض می کنم - سیستم پیج سرتاسری دارد. یعنی توی هر سوئیت، هر بخش، یک بلندگوی گنده گنده دارد که اذان و حرف های نگهبان - که مثلا بارها تکرار می کند یاالله که نشان بدهد یک مرد وارد خوابگاه شده- و هر چیزی که بخواهند که دانشجوها بشنوند، به گوششان می رسانند. و این قاعده استثنا ندارد. حتی اگر خودت را زیر پتو محبوس کنی. صدا به اندازه ی کافی هست. توی چاه اسید می ریزند و اطلاع نمی دهند که کسی حمام نرود. آمنه می رود پس. همان حمام کوچک زیر پله ها. که هواکش ندارد. تهویه ندارد. بخار اسید می زند. با بخار آب گرم هم مخلوط شده بوده حتما. فضا را سنگین تر کرده. فضای اتاقک یک در سه حمام را. با کاشی های نامرتب و لوله های روکار.... از خانوم های خدمه بوده کسی که هر چقدر در می زند از درون حمام صدایی نمی آید. این سرویس مختص استفاده ی خدمه بوده در اصل. در را می شکنند. لب هایش بنفش شده بوده. دکتر که می آید - دوستانش می گفتند. خبرگزاری ها می گویند که رفته اند فیروزگر. حرف دوستانش معتبر تر است حتما- گفته که سه ساعت قبل تمام کرده بوده. با لب های کبود. تنها. در حمام کوچک زیر پله ی خوابگاه مرادی . خانم افغان - همان خانم فوق الذکر- گفته که این دانشجو مشکل افسردگی داشته و خودکشی کرده. اسید و خفگی و اینها را هم به کل تکذیب کرده. اعلام کرده اند که اصلا در خوابگاه اسکان نداشته آمنه. (بابت همین اسکان در نمازخانه هم هر ماه حدود صد هزار تومان بچه های شبانه حق اجاره پرداخت می کنند) که همان روز صبح رفته بوده تازه خوابگاه. آثار اسید را پاک کرده اند. اما سرتاسر خوابگاه همچنان بوی گند می دهد. ریه های آمنه هم پر از بخار اسید باید باشد. بسته شد پرونده ی زندگی اش... به همین سادگی. تمام...