کیهان/ اينجا تهران است، پايتخت انقلاب
فلسطين در واقع خط مقدم و خاكريز اول صيانت از مصالح بلند ملت هاي مسلمان منطقه است و ايران در اين بين به سردار پرچمداري مي ماند كه ايستادن و پيش تاختن او، لشكر ملت هاي منطقه را يكي يكي به جوش و خروش و صولت مي آورد.
دوره 64 ساله پس از «جعل رژيم صهيونيستي» و «اشغال سرزمين فلسطين» به دو مقطع 32 ساله تقسيم مي شود. مقطع اول كه از 8-1947آغاز و به سال 1979 ختم مي شود، شامل چند جنگ شبه ناسيوناليستي ناكام (جنگ هاي 48، 56، 67 و 73) و سپس امضاي معاهده سازش كمپ ديويد با هدف مشروعيت بخشيدن به رژيم صهيونيستي است. دوره دوم، از همان ماههاي پس از امضاي «كمپ ديويد» و در حالي تكوين مي يابد كه تصور مي شد پروژه جعل رژيم صهيونيستي و پاك كردن فلسطين از نقشه خاورميانه با موفقيت به انجام رسيده است. پيروزي انقلاب اسلامي به عنوان سرفصل دوره دوم، چيدمان سناريوي 80 ساله «صهيونيسم بين الملل»- از 1897 به بعد- را تماما به هم ريخت و آرمان «فلسطين» در اين مقطع جان گرفته و حياتي دوباره پيدا كرد. حلول انتفاضه بي سابقه، شكست مذاكرات زنجيره اي سازش در مادريد و اسلو و واشنگتن و كمپ ديويد2، تشكيل دولت مردمي و دموكراتيك حماس، عقب نشيني ارتش اشغالگر از نوار غزه در سال 2005 و شكست همين ارتش در جنگ 22روزه (سال 2008)، همگي شاهدي بر اين ادعاست كه فلسطين در اين دوره به اعتبار انتفاضه و مقاومت اسلامي، تجديد حيات يافته است. موضوع فلسطين همچنان كه از جنبه اثباتي، رنگ و بوي «اسلامي» دارد و بر بستر انقلاب اسلامي تجديد حيات نموده، در جنبه سلبي و نقضي، داغ ننگي بر پيشاني صهيونيسم مسيحي است. در واقع، پيكر فلسطين، آزرده و جريحه دار از زخم عميقي است كه مثلث انگليس، آمريكا و صهيونيست ها طي يك قرن برجاي گذاشته اند. مشخصا، مسئوليت مستقيم ستم50 ساله اي كه از آغاز قرن بيستم بر ملت فلسطين رفت و حد فاصل جنگ هاي اول و دوم جهاني (1948-1914) به اوج رسيد، متوجه انگليسي هاست و از آن تاريخ به بعد مسئوليت جور و جنايت 64 ساله بر دوش آمريكا و انگليس سنگيني مي كند. 96 سال پيش لرد بالفور وزير خارجه انگليس خطاب به لرد روچيلد سرپرست فدراسيون صهيونيسم نوشت «انگليس از تاسيس خانه اي ملي براي يهوديان در فلسطين حمايت مي كند» و از همان زمان، سوار كردن اشغالگران بي سروپا بر شانه ملت (مالكان سرزمين) فلسطين ادامه دارد. ملتي از خانه پدري آواره و بدون سرزمين شده تا مثلث صهيونيسم مسيحي، با جمع آوري «اوباش»- تعبير روزنامه هاآرتص درباره صهيونيست هاي ساكن سرزمين هاي اشغالي- ملتي جعلي بسازد! افعي صهيونيسم بين المللي تا سال 1978، لقمه گلوگير فلسطين را خوب بلعيده بود و دوره هضم آن را در آرامش آغاز مي كرد اما انقلاب اسلامي 1979، ناگهان چون پتك بر سر اشغالگران فرود آمد. 32 سال بعد، تشكيل دو كنفرانس بين المللي مهم در تهران به فاصله 2 هفته -26 شهريور و 9 مهر 1390- با موضوع «بيداري اسلامي» و «حمايت از انتفاضه فلسطين»، دلالت هاي فراواني را در خود نهفته دارد. اين دو نشست بين المللي، درهم تنيدگي خاورميانه «اسلامي» و جايگاه خطير «ايران» و «فلسطين» در اين هويت اقتدارآفرين را گوشزد مي كند. به يك معنا ضربان تحولات استراتژيك خاورميانه طي 63 ساله گذشته را مي توان در سيماي فلسطين ديد و تجديد عزت ملت هاي مسلمان منطقه را در آينه ايران مشاهده كرد. فلسطين در واقع خط مقدم و خاكريز اول صيانت از مصالح بلند ملت هاي مسلمان منطقه است و ايران در اين بين به سردار پرچمداري مي ماند كه ايستادن و پيش تاختن او، لشكر ملت هاي منطقه را يكي يكي به جوش و خروش و صولت مي آورد. دو همايش بيداري اسلامي و حمايت از انتفاضه فلسطين (با حضور سياستمداران و صاحب نظران بيش از يكصد كشور) سندي بر اين تحليل روزنامه واشنگتن تايمز در تاريخ دوم اسفند 1389 است كه «انقلاب 1979 ايران همچنان در حال تضعيف قدرت آمريكاست. اتفاقات و انقلاب هاي جديد خاورميانه، ادامه همان راهي است كه آيت الله خميني آغاز كرد» و شاهدي بر اين گزارش نشريه آمريكايي نشنال ريويو به تاريخ 19 تير ماه 1390 كه «بهار انقلاب هاي عربي، بهار ايران و آيت الله خامنه اي است». در حقيقت انقلاب اسلامي به اعتبار هماهنگي و همسويي كامل، به انقلاب هاي جديد انرژي مي دهد و از آنها انرژي مضاعف مي گيرد. بيداري ملت هاي مسلمان همچنان كه مطلوب و مطالبه استراتژيك انقلاب اسلامي و نشانه پويايي و شادابي آن است، چونان خاري در برابر ديدگان صهيونيسم مسيحي قرار گرفته است. بي دليل نبود كه بنيامين نتانياهو پنجم خردادماه امسال در كنگره آمريكا اظهار داشت «اسرائيل دوستي بهتر از آمريكا ندارد. دوستان من! شما مجبور به ساختن ملتي در اسرائيل نيستيد، ما چنين ملتي را خلق كرده ايم[!]... شما بسيار سخاوتمندانه ابزار و وسايل مورد نياز را به ما داده ايد... اما از گذرگاه خيبر تا تنگه جبل الطارق، دگرگوني عظيمي در خاورميانه در جريان است. ارتعاش و نوسانات اين تحول، دولت ها را واژگون كرده و همچنان در حال ايجاد تغيير است... بايد بپذيريم نيروهاي بسيار قدرتمندي در اين كشورها وجود دارند كه با ما مخالفند و از انقلاب 1979 پيروي مي كنند. رأس اين نيروهاي قدرتمند، ايران است». او يك هفته پيش از آن با اشاره به تشديد انتقاضه به خاطر يوم النكبه گفته بود «تظاهركنندگان، مشروعيت ما را به چالش كشيدند و اين يعني اينكه سپري شدن 63 سال از تاسيس اسرائيل چيزي را تغيير نداده است. ممكن است اوضاع ما وخيم و غامض تر و پرچالش تر هم بشود. ما شاهد رويدادهاي مصر و لبنان هستيم... اين آغاز راه است و اسرائيل بايد در انتظار چالش هاي جديدتر باشد». صورت مسئله اصلي اين است كه بلوك صهيونيسم مسيحي خواستند رژيم «سرطاني» اسرائيل را به پيكره خاورميانه اسلامي «پيوند» بزنند تا آنگاه اين سرطان، از نيل تا فرات ريشه بدواند. اما از هنگامي كه پيكره واحد هويت خود را بازيافت و مكانيزم امنيتي و دفاعي آن احيا شد، روز به روز در روند سرطان زدايي جدي تر شد. تودهني حزب الله در جنگ 33 روزه به صهيونيست ها و پس از آن درخشش غيرت مقاومت اسلامي حماس، و آخرين اين تحولات، تسخير سفارت رژيم صهيونيستي به دست ملت غيور مصر، حاكي از وقوع يك انتفاضه بزرگ ضد صهيونيستي در منطقه است. در واقع زمان آن است كه پس از تجلي ابعاد مردمي، اسلامي و ضد آمريكايي انقلاب ها در خاورميانه، شاهد جلوه ضد صهيونيستي آن باشيم. بي شك نقطه كمال در بلوغ اين انقلاب ها، وجه ضد آمريكايي و ضد صهيونيستي آنهاست. همچنان كه فروپاشي رژيم هاي فاسد و سرسپرده اي چون رژيم حسني مبارك در مصر، به نوبه خود رگ حيات رژيم نامشروع صهيونيستي را پاره مي كند. يعني اينكه «انقلاب» روي ديگر سكه «مقاومت» ضد صهيونيستي- ضد آمريكايي، و مبارزه با اسرائيل و آمريكا، عين انقلاب براي مردم سالاري و استقلال ملي است. اين صورت بندي معادلات در قاب تحولات جديد خاورميانه است كه طي آن برگرداندن هر قطعه از پازل به نفع «انقلاب اسلامي» و «آرمان فلسطين»، دقيقاً به مفهوم يك ضربه عليه جبهه آمريكا و اسرائيل و انگليس است. جبهه صهيونيسم مسيحي در اين 6 دهه، مشابه همان ستم هايي را كه بر ملت ايران روا داشته اند، عليه ساير ملت هاي مسلمان در شمال آفريقا و شرق و جنوب خاورميانه به كار بسته اند و همزمان بيش از 40 قطعنامه را به نفع رژيم اشغالگر قدس وتو كرده اند. هنوز هم كه هنوز است سران آمريكا و انگليس - اعم از جمهوري خواه و دموكرات و محافظه كار و كارگر! - تأكيد مي كنند تأمين منافع و امنيت اسرائيل، ركن راهبردي سياست خارجي ماست. اين يعني اينكه تا غده سرطاني و حيات انگلي اسرائيل تداوم داشته باشد، نه فقط فلسطينيان بلكه هيچ جاي خاورميانه روي آرامش نخواهد ديد. بي علت نبود كه آمريكا و انگليس طرح سفاكانه «خاورميانه بزرگ» را با فشار صهيونيست ها و به واسطه قشون كشي به عراق و افغانستان كليد زدند و بي حكمت نبود اينكه در بحبوحه وحشي گري هاي رژيم صهيونيستي عليه ملت لبنان (جنگ 33 روزه) كاندو ليزا رايس ادعا كرد اين درد زايمان خاورميانه جديد است. اكنون كه 20 سال از آغاز دور جديد مذاكرات سازش در مادريد- و سپس اسلو و واشنگتن- مي گذرد، هيچ ناظر بيطرفي باور نمي كند حق فلسطين را بتوان پاي ميز مذاكره و كنفرانس ها و به واسطه نفوذي هايي چون محمود عباس احيا كرد. اگر تماميت سرزمين فلسطين از رود اردن تا درياي مديترانه و از جنوب لبنان تا شمال مصر متعلق به ملت فلسطين هست- كه بي ترديد هست- كسي حق ندارد حتي يك وجب از اين خاك را به زورگيرها و قداره كش ها ببخشد چه رسد به اينكه بخواهند 80 تا 90 درصد اين سرزمين را به اشغالگران هديه دهند. اين سرزمين متعلق به ميليون ها فلسطيني-اعم از مسلمان و مسيحي و...- است و به آنها بازخواهد گشت. كوچاندن اشرار و اوباش از كشورهاي مختلف به اين سرزمين هم طبق هيچ قاعده اي از حقوق بين الملل نمي تواند متضمن جعل نام «ملت» براي اشغالگران باشد، حتي اگر دست عروسك هاي خيمه شب بازي را در نشست ها و مجامع مختلف به نشانه انقياد ملت فلسطين بالا ببرند. اگر شدني بود كه بتوان دست عبري ها را از آستين برخي عرب نماها بيرون آورد و آرمان فلسطين را سر بريد، آقاي نتانياهو نمي ناليد كه 63 سال تلاش براي مشروعيت بخشيدن به اسرائيل بر باد رفته است. 6 فوريه 2001 وقتي آقاي بولدوزر- لقب شارون در ميان صهيونيست ها- روي كار آمد قول قاطع داد كه ظرف 100 روز كار فلسطيني ها را تمام مي كند. او اما سال 2005 مجبور شد دستور عقب نشيني خفت بار از نوار غزه را صادر كند و يك سال بعد سكته كرد. 5 سال است صهيونيست ها لاشه آقاي بولدوزر را در وضعيت حيات نباتي نگه داشته اند. اما نه او به حيات بازخواهد گشت و نه جانشينان وي كه با چراغ سبز اوباما در سال 2008 به غزه مظلوم از زمين و آسمان و دريا يورش بردند. اينك مصر به غزه و فلسطين سلام مي كند، همچنان كه ديروز، لبنان سلام كرد. امروز صهيونيست ها هم فهميده اند كه، زمين زير پايشان مي لرزد اما گويا وضعيت حيات نباتي به آمريكا نيز سرايت كرده كه زمامدار پرگويي چون باراك اوباما- با وجود شعار تغيير و سخنراني قاهره و... - نمي تواند دم گره خورده آمريكا به اسرائيل را قبل از سقوط واپسين بگشايد. او ذليل تر و ضعيف تر از آن است كه يك سال مانده به انتخابات رياست جمهوري آمريكا، روي حرف لابي صهيونيست ها حرف بزند. با اين حال خيلي ها مانند تحليلگر هفته نامه ويكلي استاندارد فهميده اند «حلقه متحدان آمريكا در خاورميانه يكي يكي مي گسلد و فرو مي ريزد». كار به جايي رسيده كه گدئون لوي تحليل گر روزنامه صهيونيستي هاآرتص نيز بي خردي اوباما را به چالش مي گيرد و مي نويسد «اوباما كه با وعده تغيير سركار آمد، به پدر محافظه كاري تبديل شده است. او در قاهره از شروع تازه با جهان اسلام سخن گفت اما به مرور زمان ثابت كرد همان گرگ تابع هوس بازي هاي اسرائيل است. او چطور نمي خواهد بفهمد كه ملت فلسطين ديگر نمي تواند چند دهه ديگر بدون حقوق خود زندگي كند. آن هم در شرايطي كه موج بيداري، جهان عرب را فرا گرفته است». خيلي ها باور نمي كردند ذلت ديكتاتور صهيونيست مصر را و ما متعجب بوديم كه چرا نمايش قدرت ملت مسلمان و غيور مصر اين قدر به تأخير افتاده است. گروه خون ملت ما و ملت مسلمان مصر يكي بود و در ضربان قلب خويش، نبض تپنده آنها را حس مي كرديم، همچنان كه تپندگي نبض انقلاب و مقاومت در ميان ملت لبنان و فلسطين و بحرين و يمن را حس كرده بوديم. اكنون نبض انتفاضه اسلامي خاورميانه به نام فلسطين عزيز و عليه اشغالگران قدس، شدت گرفته است؛ همچنان كه به طور پيوسته از علايم حياتي اشغالگران كاسته مي شود.